راه رفاه از دموکراسی می‌گذرد

سه مهاجر، یکی ترک و دو دیگر از بریتانیا، استادان دانشگاه‌های ایالات متحده، جایزه نوبل اقتصاد امسال را دریافت کردند تا نشان دهند چگونه سیستم‌های سیاسی و اقتصادی معرفی شده توسط استعمارگران می‌توانند تعیین کنند که آیا یک کشور امروزه ثروتمند شده است یا فقیر.

به گزارش «انرژی امروز» از هفته نامه صدا، نظریات دارون عجم‌اوغلو، آمریکایی ترک‌تبار، سایمون جانسون متولد شفیلد و جیمز رابینسون دیگر هم‌وطن بریتانیایی جانسون نشان می‌دهد که موسسات فراگیر ایجاد شده برای منافع بلندمدت مهاجران اروپایی در درازمدت منجر به ایجاد جوامع مرفه‌تر می‌شود. با این حال، آنها دریافتند که در کشورهایی که هدف آنها بهره‌برداری از جمعیت بومی و استخراج منابع به نفع استعمارگران بوده است، تأثیر این نهادها برعکس، مضر بوده و منجر به ایجاد جوامع بسیار فقیرتر شده و برخی از کشورها را در چرخه‌های رشد اقتصادی بسیار پایین گرفتار کرده است.

در اعلامیه جایزه نوبل آمده است: کشورهایی که در زمان استعمار از ثروتمندترین کشورها بودند، اکنون جزو فقیرترین‌ها هستند. برندگان امسال نوبل نشان دادند که این امر منجر به واژگونی بخت و اقبال این کشورها شد. این وارونه شدن رفاه نسبی از نظر تاریخی منحصر به فرد است.

عجم اوغلو در یک کنفرانس مطبوعاتی پس از معرفی به عنوان یکی از برندگان جایزه نوبل اقتصاد گفت: «به جای اینکه بپرسیم استعمار خوب است یا بد، توجه کنیم که استراتژی‌های مختلف استعماری منجر به الگوهای نهادی متفاوتی شده است که در طول زمان تداوم یافته است. به طور کلی، کاری که ما انجام داده‌ایم به نفع دموکراسی است.»

بخشی از تحقیقاتی که عجم‌اوغلو و دو همکار بریتانیایی‌اش انجام داده‌اند درباره ثروت و رفاهی‌ست که ایالات متحده و در تضاد با آن مکزیک دارد. اسپانیا از سرکوب در قرن شانزدهم برای غارت امپراتوری آزتک مکزیک استفاده کرد، در حالی که سرزمین کم تراکم‌تر در شمال، مهاجران بیشتری را به سمت ایالات متحده جذب کرد که منجر به یک سیستم حکومتی دموکراتیک‌تر شد. در حالی که منطقه‌ای که حالا به مکزیک تبدیل شده است در زمان استعمار از ایالات متحده ثروتمندتر بود، اما امروزه ایالات متحده مرفه‌تر است. اگر کشوری بتواند «برای برقراری دموکراسی و حاکمیت قانون از نهادهای موروثی خود رها شود، می‌توان اثرات استعمار را معکوس کرد. در درازمدت، این تغییرات به کاهش فقر نیز منجر می‌شود.»

جایزه‌ای که این سه کسب کرده‌اند 11 میلیون کرون سوئد (810000 پوند) جایزه نقدی و یک مدال طلا است که به‌طور مساوی بین هر سه تقسیم خواهد شد. عجم‌اوغلوی 57 ساله و جانسون 61 ساله اساتید موسسه فناوری ماساچوست هستند. رابینسون 64 ساله هم استاد دانشگاه شیکاگو است.

در این گزارش نگاهی خلاصه دارم به نظریات این سه اقتصاددان درباره توسعه اقتصادی، دموکراسی و آزادی، کتاب‌شناسی آنها و نیز کارهایی که انجام داده‌اند.

 

چه چیز توسعه اقتصادی‌ست و چه چیزی نیست؟

ویژگی اساسی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم شکاف عجیبی‌ست که بین کشورهای ثروتمند و فقیر وجود دارد. دویست سال پیش، حداقل در مقیاسی که امروز به آن عادت کرده‌ایم، چنین شکافی وجود نداشت و به احتمال زیاد تا 200 سال بعد هم چنین چیزی وجود نخواهد داشت. چرا چنین است؟

محققان ده‌ها سال برای یافتن پاسخی قانع‌کننده برای این سوال تلاش کرده‌اند. اغلب، جهت جستجو تکنوکراتیک بوده است. در دهه 1960، توضیح غالب این بود که کشورهای فقیر فاقد سرمایه هستند. در دهه 1980، توضیح این بود که این کشورها سیاست‌های اقتصادی ضعیفی دارند.

بعدها اما جواب دیگری پیدا شد: چین.

رشد اقتصادی چین دیگر ویژگی دوران ماست. این پدیده اقتصادی، پدیده‌ای جدید است. تحلیلگران بر این باورند که رشد اقتصادی چین پیامدهایی برای فقر و برای ژئوپلیتیک دارد. این کشور میلیون‌ها نفر را از فقر نجات داد و به جایی رسید که در سال‌های گذشته حتی برخی هشدار می‌دادند که چین به زودی آمریکا را هم به عنوان بزرگترین اقتصاد جهان کنار می‌زند.

عجم‌اوغلو در مصاحبه‌ای گفته است که کشورها زمانی شکوفا می‌شوند که نهادهای سیاسی و اقتصادی بسازند که پتانسیل کامل هر شهروند را برای نوآوری، سرمایه گذاری و توسعه توانمند کرده محافظت کند.

اروپای شرقی را مقایسه کنید با کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق؛ از زمان سقوط کمونیسم اولی به خوبی توسعه یافته‌اند اما کشورهایی مانند گرجستان یا ازبکستان که پس از فروپاشی شوروی به وجود آمده‌اند در این مسیر موفق نبوده‌اند؛ یا اسرائیل را مقایسه کنید با کشورهای عربی. به باور این برندگان جایزه نوبل، تمامی این توسعه‌ها و شکست‌ها را می‌توان در آینه نهادهای این کشورها دید.

یا مثلا اگر آمریکای جنوبی و شمالی را باهم مقایسه کنیم، امپریالیست‌های استثمارگر اسپانیایی در جستجوی غارت منابع، آمریکای لاتین را در مسیر نهادهای استخراجی و غیرمولد قرار دادند، در حالی که همان نهادها در آمریکای شمالی نتوانستند کاری از پیش ببرند، و دموکراسی و نهادهای فراگیرتر برای رشد در این منطقه شکل گرفتند.

به باور عجم‌اوغلو و همکارانش درسی که می‌توان از تاریخ گرفت این است که اگر سیاست درست نباشد، نمی‌توان انتظار داشت اقتصاد درست باشد، به همین دلیل است که آنها این تصور را نمی‌پذیرند که چین فرمول جادویی را برای ترکیب کنترل سیاسی و در عین حال رشد اقتصادی پیدا کرده است. برعکس از نظر آنها چین به سمت بن‌بست می‌رود، یعنی بر اساس تحلیل آنها، چین در مسیری برای رسیدن به سطح رفاه جامعه آمریکا قرار ندارد.

عجم‌اوغلو در تشریح نگاه خود به سیاست‌ها و اقتصاد حاصل از آن در کشورها گفته است تحلیل ما این است که چین در حال تجربه رشد تحت نهادهای استخراجی است، تحت سیطره اقتدارگرایانه حزب کمونیست، که توانسته قدرت را در انحصار خود درآورد و منابع را در مقیاسی بسیج کرده که امکان افزایش رشد اقتصادی را فراهم کند، رشدی که از پایه‌ شروع می‌شود، اما این رشد، رشدی پایدار نیست زیرا درجه‌ای از «تخریب خلاقانه» را که برای نوآوری و درآمدهای بالاتر بسیار حیاتی است، تقویت نمی‌کند.

با این حال منتقدین عجم‌اوغلو در مقابل مثال چین، از امپراطوری مایاها مثال می‌آورند که به عنوان نهادی استخراجی، بیش از شش قرن به تولید ثروت ادامه داد؛ و در نهایت این اقلیم و عدم دسترسی به آب بود که بهره‌وری سیستم کشاورزی مایاها را کاهش داد و این اعتقاد در بین این قوم را از بین برد که رهبرانشان قادر هستند هوایی خوب و مساعد و منابع آبی پربار برایشان فراهم کنند. همین امر به زوال قوم مایا منجر شد.

آنچه که این اقتصاددان‌ها به آن رسیده‌اند این است که رشد اقتصادی پایدار مستلزم نوآوری است و نوآوری را نمی‌توان از تخریب خلاق جدا کرد، زیرا در قلمرو اقتصادی کهنه را با جدید جایگزین می‌کند و روابط قدرت مستقر را نیز در سیاست بی‌ثبات می‌کند.

عجم اوغلو توضیح می‌دهد که تا زمانی که چین به یک اقتصاد مبتنی بر تخریب خلاق انتقال نیابد، رشد آن دوام نخواهد داشت. او این سوال را مطرح می‌کند که آیا می‌توانید تصور کنید که یک جوان 20 ساله چینی که ترک تحصیل کرده است، اجازه راه‌اندازی شرکتی را داشته باشد که بخش کاملی از شرکت‌های دولتی چینی را که توسط بانک‌های دولتی تامین مالی می‌شوند، به چالش بکشد؟ احتمالا لازم نیست برای پاسخ به سوال عجم‌اوغلو دانش اقتصادی خاصی داشت. چون جواب مشخص است: خیر.

باور عجم‌اوغلو، رابینسون و جانسون این است که سطح مدرن رفاه بر پایه‌های سیاسی استوار است. رفاه با سرمایه گذاری و نوآوری ایجاد می‌شود، اما سرمایه گذاران و مبتکران باید دلایل معتبری داشته باشند تا بدانند در صورت موفقیت، توسط قدرتمندان غارت نمی‌شوند.

برای اینکه دولت بتواند چنین اطمینان خاطری را فراهم کند، دو شرط باید برقرار باشد: قدرت باید متمرکز باشد و نهادهای قدرت باید فراگیر باشند. بدون قدرت متمرکز، بی‌نظمی به وجود می‌آید که برای سرمایه گذاری مضر است.

چین مسلما این ویژگی را دارد: قدرت و نظم را در کنار هم دارد. اما برخی از جوامع آفریقایی چنین نیستند. چین اما به‌طور قاطع نمی‌تواند دم از داشتن نهادهای فراگیر بزند. به اعتقاد این اقتصاددانان «حزب نیروهای مسلح را کنترل می‌کند. حزب کادرها را هم کنترل می‌کند. و حزب اخبار را کنترل می‌کند.»

استدلال برندگان امسال نوبل اقتصاد این است که نظم بدون نهادهای فراگیر شاید بتواند اقتصاد را قادر به فرار از فقر کند، اما اجازه صعود کامل به رفاه مدرن را نخواهد داد. توضیح آنها این است که اگر نهادهای قدرت نخبگان را قادر می‌سازند تا به فکر منافع خود باشند، منافع نخبگان با توده‌های مردم تضاد پیدا می‌کند و بر آن غالب می‌شود. هیچ فرآیند طبیعی وجود ندارد که در آن رفاه فزاینده در یک استبداد به شمول تبدیل شود. اما به نفع نخبگان است که در صورت مواجهه با چیزی بدتر، یعنی چشم‌انداز انقلاب، قدرت را به نهادهای فراگیر واگذار کنند.

دموکراسی صادر کردنی نیست

عجم اوغلو می‌گوید: دیدگاه پس از 11 سپتامبر مبنی بر اینکه آنچه جهان عرب و افغانستان را آزار داد فقدان دموکراسی بود اشتباه نبود. اشتباه این بود که فکر کنیم به راحتی می‌توانیم این دموکراسی را صادر کنیم. تغییر دموکراتیک، برای اینکه پایدار باشد، باید از جنبش‌های مردمی سرچشمه بگیرد، «اما این بدان معنا نیست که ما نمی‌توانیم کاری انجام دهیم».

و البته سیاست در درجه اول اهمیت قرار دارد: وجود نهادهای سیاسی متمرکز و متکثر، کلید وجود پایدار نهادهای اقتصادی فراگیر است.

به باور این اقتصاددان جهان باید از کمک‌های نظامی به رژیم‌های دیکتاتوری مانند مصر دوری گزیند و به جای آن بر توانمندسازی بخش‌های بیشتری از آن جامعه در امور سیاسی تمرکز کند. او پس از انتشار کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» گفته بود: کمک‌های خارجی ما به مصر، پاکستان و افغانستان [قبل از سقوط دولت افغانستان به دست طالبان] واقعا یک نوع باج است که ما به نخبگان آنها می‌پردازیم تا رفتار بد نداشته باشند. درحالی که این کمک‌ها باید تبدیل به طعمه شوند.

در سال 2012 دولت اوباما علارغم اعتراف به اینکه قاهره پس از دیکتاتوری حسنی مبارک به اهداف دموکراسی خواهانه ایالات متحده دست نیافته است، اما کمک 1.3 میلیارددلاری نظامی را برای این کشور تصویب و اعلام کرد که امنیت ملی ایالات متحده مستلزم کمک‌های نظامی به هم‌پیمانانش است. در این سال هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، شرط‌هایی که کنگره برای کمک‌های ایالات متحده گذاشته بود و پیشرفت در گذار مصر به دموکراسی را پیش‌شرط این کمک‌ها اعلام کرده بود، نادیده گرفت.

در واکنش به این امر، عجم‌‌اوغلو گفته بود که به جای کمک 1.3 میلیارد دلاری به قاهره که تنها بخشی از نخبگان را تقویت می‌کند، باید اصرار داشته باشیم که مصر کمیته‌ای به نمایندگی از تمام بخش‌های جامعه خود ایجاد کند که به ما بگوید کدام نهادها، مدارس، بیمارستان‌ها، کمک خارجی می‌خواهند تا توسعه یابند. «اگر قرار است پول بدهیم، بیایید از آن استفاده کنیم تا آنها را مجبور به تقویت پایه‌های نهادهای مردمی کنیم».

باور عجم‌اوغلو این است که قدرت‌هایی چون ایالات متحده در جایی که جنبش‌های مردمی وجود دارد که می‌خواهند نهادهای فراگیر بسازند، به تقویتشان برخیزد. اما نمی‌تواند چنین جنبش‌هایی را ایجاد یا جایگزین کند. در جاهایی چون افغانستان و برخی کشورهای عربی، سیاست‌های غربی طوری عمل کرده که مردم در کنار نخبگان قدرتمند نباشند.

او حتی درباره ایالات متحده هم می‌گوید که رشد نابرابری اقتصادی در این کشور فراگیر بودن نهادهای آمریکایی را نیز تضعیف می‌کند. به اعتقاد او «مشکل این است که نابرابری اقتصادی وقتی به این بزرگی می‌شود، به نابرابری سیاسی تبدیل می‌شود». وقتی یک نفر می‌تواند برای تامین مالی کل کمپین یک کاندیدا چک بنویسد، این کاندیدا به عنوان یک مقام منتخب چقدر فراگیر خواهد بود تا به صداهای رقیب گوش دهد؟

آزادی چیست؟

جیمز رابینسون، همکار عجم‌اوغلو در جایی می‌گوید که مفهوم «آزادی» به عنوان یک ثابت ماندگار و پایدار، یک افسانه است. از نظر رابینسون و عجم‌اوغلو آزادی یعنی عدم تسلط. بشر باید در انتخاب اعمال خود آزاد باشند و توانایی اعمال این آزادی را نیز داشته باشند. آنها بر این باورند که شرط لازم برای آزادی، دولتی قوی‌ست که بتواند نظم را حفظ کند و طیف وسیعی از کالاهای عمومی را برای مردم فراهم کند. اما اگر چه وجود یک دولت قوی برای آزادی لازم است، کافی نیست. به باور این اقتصاددان‌ها یک دولت قوی می‌تواند مخالف آزادی باشد، زیرا دولتی به اندازه کافی قوی برای حفظ نظم و ارائه طیف گسترده‌ای از کالاهای عمومی نیز به اندازه کافی قوی هست که بر جامعه تسلط یابد.

به باور این دو نفر، دولتی باظرفیت برای اجرای قوانین، کنترل خشونت، حل منازعات و ارائه خدمات عمومی که توسط یک جامعه قاطع و سازمان یافته رام و کنترل می‌شود، می‌تواند آزادی را به ارمغان آورد. به این معنی که دولت قوی با یک جامعه قوی باید به تعادل برسد.

هرچند این سه بر این باورند که استبداد برای یک کشور بهتر از هرج و مرج است، اما تاکید دارند رشد استبدادی روند صعودی خود را محدود کرده است زیرا نوآوری را خفه و فساد را تقویت می‌کند. نقل قول مشهوری وجود دارد از عجم‌اوغلو که می‌گوید «در حالی که دولت بد ممکن است برای اکثریت کارساز نباشد، اما همیشه کسی پیدا می‌شود که همین دولت برایش کارساز باشد، و کسانی هم پیدا می‌شوند که برای این دولت کار کنند، و اینها معمولا کسانی هستند که در رده‌های بالای جوامع هستند.»

از نویسنده و فیلسوفی به‌نام جورج سانتایانا نقل قولی وجود دارد که می‌گوید «کسانی که نمی‌توانند گذشته را به خاطر بیاورند محکوم به تکرار آن هستند.» اما این اساتید دانشگاه هرچند این نقل قول را قبول دارند اما اصرار دارند که مهم بودن تاریخ به این معنی نیست که تاریخ سرنوشت محتوم است.

کتاب‌شناسی

کتاب ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی

نوشته دارون عجم‌اوغلو – جیمز رابینسون

این کتاب در سال 2006 نوشته شده و در آن نویسندگان بر این باورند که گروه‌های اجتماعی مختلف به دلیل نحوه تخصیص قدرت و منابع سیاسی، نهادهای سیاسی متفاوتی را ترجیح می‌دهند. هرچند دموکراسی ترجیح اکثریت شهروندان است، اما نخبگان با آن مخالفند. از نظر آنها زمانی که هزینه‌های سرکوب به اندازه کافی بالا باشد و وعده‌های امتیازدهی معتبر نباشد، نخبگان احتمالا مجبور به ایجاد دموکراسی شوند. نخبگان با دموکراتیک کردن، قدرت سیاسی را به طور قابل اعتمادی به شهروندان منتقل می‌کنند و ثبات اجتماعی را تضمین می‌کنند. دموکراسی زمانی تثبیت می‌شود که نخبگان انگیزه قوی برای سرنگونی آن نداشته باشند. این فرآیندها به (1) قدرت جامعه مدنی، (2) ساختار نهادهای سیاسی، (3) ماهیت بحران‌های سیاسی و اقتصادی، (4) سطح نابرابری اقتصادی، (5) ساختار اقتصاد و (6) شکل و میزان جهانی شدن بستگی دارد.

عبارتی که خوان جی لینز و آلفرد استپان در کتاب «مشکلات انتقال و تحکیم دموکراتیک» آورده‌اند که «دموکراسی به تنها بازی موجود در شهر تبدیل شده است» به تفضیل شرح داده شده است که عوامل اقتصادی تعیین کننده گذار از حکومت استبدادی به دموکراتیک و تحکیم دموکراتیک چیست؟ اندازه طبقه متوسط، تأثیرات خارجی مانند «جهانی‌سازی»، یا حتی وقف منابع چگونه بر این فرآیندها تأثیر می‌گذارند؟

این پرسش‌ها مدت‌هاست که دانشمندان علوم سیاسی را به خود مشغول کرده و در بحث‌های سیاسی کنونی وارد شده است. با این حال، عجیب است که در مدل‌های رسمی اقتصاد سیاسی کمتر از این موضوع استفاده شده و حتی اقتصاددانان به این سوالات توجه زیادی نکرده‌اند.

عجم‌اوغلو و رابینسون در این کتاب تحلیلی واقعا راهگشا از دموکراسی‌سازی، تحکیم دموکراتیک و رجوع به حکومت استبدادی ارائه می‌کنند. آنچه در مورد کتاب قابل توجه است این نیست که آنها صرفا به پاسخ به مجموعه‌ای از سوالات بسیار مهم با استفاده از مدل‌های رسمی متمرکز شده‌اند، بلکه نحوه انجام این کار را نیز بررسی کرده‌اند.

این دو اقتصاددان چارچوب فنی یکپارچه‌ای از تجزیه و تحلیل‌هایی را ارائه می‌دهند که می‌تواند به عنوان نقطه شروع برای نخبگانی باشد که به‌دنبال ایجاد دموکراسی هستند. علاوه بر این، در حالی که صورت‌بندی ریاضی مسئله مستلزم ساده‌سازی پدیده‌های پیچیده است، این کتاب سرشار از بینش مفهومی و شواهد فراوانی درباره تجربیات و گذارهای دموکراتیک در قالب مطالعات موردی، شواهد مقطعی و روایت‌های تاریخی است.

چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟

دارون عجم‌اوغلو – جیمز رابینسون

«چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» کتابی جامع است که هدف آن پاسخ به یکی از حیاتی‌ترین سوالاتی است که جهان امروز با آن مواجه است: چرا برخی از کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند؟ نویسندگان کتاب بر این باورند که این نهادهای سیاسی و اقتصادی هستند که زمینه‌ساز موفقیت اقتصادی هستند. علاوه بر آن به باور این دو تفاوت‌های توسعه بین کشورها منحصرا به دلیل تفاوت در نهادهای سیاسی و اقتصادی است، و در این میان سایر نظریه‌هایی را رد می‌کنند که تفاوت‌هایی چون تفاوت‌های فرهنگی، اقلیمی، جغرافیایی یا فقدان آگاهی در مورد وجود بهترین سیاست‌ها و عملکردها را در شکست یا موفقیت ملت‌ها دخیل می‌دانند. این کتاب که برای مخاطبانی غیرمتخصص در امور سیاسی و اقتصادی نوشته شده است، برای پایه‌ریزی یک نظریه جدید از اقتصاد سیاسی توسعه با استفاده از نمونه‌هایی که از امپراتوری روم، دولت شهرهای مایا، و نیز قرون وسطایی، اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده، کشورهای آفریقایی و چین می‌آورد، تاریخ چندین هزار ساله بشری را مرور می‌کند. این کتاب نگاهی هم دارد به چشم‌اندازهای آینده و می‌پرسد که آیا رشد سریع چین ادامه خواهد داشت، آیا بهترین روزهای آمریکا پشت سر آن است یا خیر، و آیا سازمان‌های کمک‌رسانی غربی از بهترین رویکردها و ایده‌ها برای کمک به کاهش فقر استفاده می‌کنند یا خیر.

استیو رادلت از آژانس دولتی یو‌اس‌آید ایالات متحده در باره این کتاب می‌نویسد: اگر کتاب‌هایی را دوست دارید که بر مسائل بزرگ توسعه تمرکز دارند و چالش‌های توسعه امروزی را در یک زمینه تاریخی گسترده مورد بررسی قرار می‌دهند، عاشق چرا ملت‌ها شکست می‌شوید. این کتابی‌ست که دو تن از معتبرترین اقتصاددانان توسعه نوشته‌اند و برای هر کسی که علاقه‌مند است بداند چرا برخی از کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند، خواندن آن ضروری است.

در این کتاب نویسندگان در توضیح تفاوت‌ها در توسعه بین کشورها دلایل محکمی برای اهمیت نهادها، حقوق مالکیت، حاکمیت قانون، شرایط بازی برابر و انگیزه‌های قوی برای سرمایه‌گذاری در فن‌آوری‌ها و مهارت‌های جدید، بیان می‌کنند. آنها بر این باورند که نهادهای بد محصول سیستم‌های سیاسی هستند که منافع خصوصی را برای نخبگان ایجاد کرده و در این مسیر جامعه را فقیر می‌کنند. کشورهایی که دارای نهادهای اقتصادی و سیاسی «استخراجی» هستند فقیر باقی می‌مانند، در حالی که کشورهایی که دارای نهادهای «فراگیر» هستند می‌توانند به رشد درآمد پایدار دست یابند و مردم را از فقر نجات دهند.

برخی منتقدین بر این باورند که یک پای استدلال «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» می‌لنگد چون تفاوت‌ها در پیشرفت و توسعه را منحصرا به دلیل وجود یا عدم وجود نهادهای فراگیر می‌داند. رویکرد کتاب این دیدگاه را نادیده می‌گیرد که ایده‌های بد، خواه ایده‌های فرهنگی مانند این که زنان باید تابع باشند، یا ایده‌های اقتصادی مانند برنامه‌ریزی مرکزی گسترده، منجر به فقر می‌شود، و باورش بر این است که اگرچه چنین ایده‌هایی مهم هستند، اما در نهایت همان‌ها هم ناشی از تفاوت در نهادهای یک کشور هستند. نویسندگان بر این باورند که جغرافیا در توسعه یا عدم توسعه یک کشور اهمیت چندانی ندارد، و موسسات همه تفاوت‌های درآمدی بین بیابان‌های محصور در خشکی مانند چاد و شهرهای ساحلی مانند سنگاپور را می‌توانند توضیح دهند، درحالی که برخی اقتصاددان‌ها با چنین موضع‌گیری‌هایی زاویه دارند.

اما توماس ال فریدمن، برنده جایزه پولیتزر به دلیل ستون‌نویسی‌هایش در نیویورک‌تایمز، بر این باور است که این کتاب توضیح می‌دهد که چرا ایالات متحده در افغانستان شکست خورد.

راه باریک آزادی

عجم‌اوغلو – جیمز رابینسون

جان ناتون، استاد درک عمومی از فناوری در دانشگاه اوپن و نویسنده کتاب «از گوتنبرگ تا زاکربرگ: آنچه واقعا باید درباره اینترنت بدانید» در باره این کتاب نوشته است: «این یکی از آن کتاب‌هایی است که همه آن را ستایش می‌کنند و بسیاری از آن نقل قول می‌آورند، اما کمتر کسی آن را می‌خواند، حداقل به طور کامل نمی‌‌خواند».

این کتاب بر آن است تا توضیح دهد آزادی چگونه در برخی از کشورها شکوفا می‌شود، اما در برخی دیگر به اقتدارگرایی یا هرج و مرج می‌افتد، و آزادی چگونه می‌تواند با وجود تهدیدهای جدید به رشد خود ادامه دهد. به طور کلی چرا آزادی در هر لحظه از زمان در جغرافیایی از جهان وجود داشته یا نداشته است.

«راه باریک آزادی» از فرضی بسیار ساده سخن می‌گوید: دموکراسی بهترین جهان سیاسی ممکن است که نوآوری و شکوفایی را تقویت می‌کند. اما دموکراسی یک دولت برتر نیست که همه ملت‌ها با روشن‌فکرتر شدن رهبران‌شان به سمت آن تکامل یابند. بلکه آزادی یک نتیجه ظریف و شکننده است و به همان اندازه ناپایدار.

این کتاب بر این باور است که دموکراسی هم به یک دولت قوی و هم به یک جامعه قوی نیاز دارد و تنها زمانی می‌تواند دوام بیاورد که این دو در تعادل کامل باشند، شرایطی نامطمئن که تعداد کمی از کشورها تا به حال به آن دست یافته‌اند و حتی کمتر کشوری وجود داشته که آن را حفظ کرده‌ باشد. وارد شدن به راه باریک آزادی کار آسانی نیست. ماندن در آنجا اما بسیار سخت‌تر است.

شرایط پیش‌فرض سیاسی هر جامعه‌ای اغتشاش و هرج و مرج است، وضعیتی که اکثر جوامع برای اجتناب از آن دست به هر کاری می‌زنند، حتی اگر به معنای انتخاب بین خودکامگی  یا قبیله‌گرایی باشد.

این کتاب بخش جالبی در مورد چشم‌انداز چین به‌عنوان یک قدرت جهانی دارد که استدلال می‌کند که چین متوقف خواهد شد زیرا بعید است که به یک دموکراسی تبدیل شود. مثالی که نویسندگان این کتاب بر آن تاکید می‌کنند این است: ورود به دانشگاه معتبر رنمین چین 130000 دلار رشوه هزینه دارد. این کشور فاقد یک سنت دموکراتیک است، زیرا همیشه بین استبداد سخت (شانگ یانگ و کمونیسم) و نرم (کنفوسیوسیسم) چرخیده است.

کتاب البته بخش‌های جالب‌تری هم دارد: ظهور ترامپیسم. نویسندگان استدلال می‌کنند که کتاب بازی ترامپ، بهره‌گیری از یک سیستم سیاسی به بن‌بست رسیده، خودنمایی به عنوان مدافع مردم، مشارکت نخبگانی که فکر می‌کنند می‌توانند مسئولیت به‌عهده بگیرند، مشروعیت‌زدایی از نهادها و دیگر موارد همان اعتقاداتی‌ست که همه نوع دیکتاتوری چون آدولف هیتلر آلمان تا آلبرتو فوجیموری در پرو از آن بهره برده‌اند. نویسندگان هشدار می‌دهند که نباید مطمئن باشیم که نهادهای ما از ما محافظت خواهند کرد. و آنها نمونه‌های متعددی از دموکراسی‌ها را ذکر می‌کنند که یا به سادگی سقوط کرده‌اند، مانند جمهوری وایمار، یا خود در درون فروپاشیده‌اند.

 

قدرت و پیشرفت

سایمون جانسون – دارون عجم اوغلو

جرج سانتایانا فیلسوف آمریکایی در سال 1905 نوشت: «کسانی که نمی‌توانند گذشته را به خاطر بیاورند، محکوم به تکرار آن هستند.» 118 سال بعد، یعنی در سال 2023 دو اقتصاددان آمریکایی در این کتاب پیامی مشابه داردند اما با این تفاوت که در دنیایی این پیام را به گوش مردم می‌رسانند که در آن این شرکت‌های بزرگ هستند که می‌گویند هرآنچه که برایشان خوب است برای دنیا هم خوب است.

نویسندگان این کتاب راه‌هایی را پیشنهاد می‌کنند که از طریق آنها می‌توان فناوری دیجیتال را برای شکوفایی انسان و همچنین کسب سود خصوصی استفاده کرد. البته واقعیت این است که زندگی ما بی‌نهایت غنی‌تر و راحت‌تر از زندگی رعیت‌های فئودالی‌ست که در قرون وسطی می‌زیستند، این زندگی مدیون پیشرفت‌های تکنولوژیک است. حتی افراد فقیر در جوامع غربی امروز از استانداردهای زندگی بسیار بالاتری نسبت به سه قرن پیش برخوردار هستند و زندگی سالم‌تر و طولانی‌تری دارند.

اما عجم اوغلو و جانسون استدلال می‌کنند که مطالعه 1000 سال توسعه انسانی گذشته نشان می‌دهد که شکوفایی گسترده گذشته نتیجه هیچ دستاورد خودکار و تضمین شده پیشرفت فناوری نبوده است. اکثر مردم در سرتاسر جهان امروز نسبت به اجدادشان وضعیت بهتری دارند، زیرا شهروندان و کارگران در جوامع صنعتی قبلی سازماندهی شده بودند، انتخاب‌های تحت سلطه نخبگان در مورد فناوری و شرایط کاری را به چالش می‌کشیدند و روش‌های اجباری را برای به اشتراک گذاشتن منافع حاصل از پیشرفت‌های فنی عادلانه‌تر می‌کردند.

نویسندگان کتاب سفر خود را در هزاره گذشته با این معما آغاز می‌کنند که چگونه روایت‌های مسلط، مانند آنچه که توسعه فناوری را با پیشرفت برابر قرار می‌دهد، ایجاد و پایه‌ریزی می‌شوند. نکته کلیدی مهم این است: کسانی که قدرت دارند، روایت را هم تعریف می‌کنند.

آنها دریافتند که تحولات متوالی «به غنی‌سازی و توانمندسازی نخبگان کوچک گرایش داشت و در عین حال مزایای کمی برای کارگران کشاورزی به همراه داشت: دهقانان فاقد قدرت سیاسی و اجتماعی بودند و مسیر فناوری از دیدگاه نخبگان محدود پیروی می‌کرد».

مفهومی مشابه از تفسیر مجدد آنها از انقلاب صنعتی استخراج می‌شود. این امر بر ظهور طبقه متوسط ​​تازه جسور شده از کارآفرینان و بازرگانان متمرکز است که چشم‌انداز آنها به ندرت ایده‌هایی در مورد شمول اجتماعی را در بر می‌گیرد و به‌جای آن غرق در احتمالات اتوماسیون مبتنی بر بخار برای افزایش سود و کاهش هزینه‌ها بودند.

شوک جنگ جهانی دوم منجر به وقفه کوتاهی در روند اجتناب‌ناپذیر توسعه مداوم فناوری همراه با افزایش محرومیت اجتماعی و نابرابری شد. و سال‌های پس از جنگ شاهد ظهور رژیم‌های سوسیال دمکراتیک بود که بر اقتصاد کینزی، دولت‌های رفاهی و رفاه مشترک متمرکز بودند. اما همه اینها در دهه 1970 با چرخش نئولیبرال و متعاقب آن تحول دموکراسی‌هایی که امروزه داریم تغییر کرد، تحولی که در آن دولت‌های ضعیف در برابر شرکت‌های غول پیکر، قدرتمندتر و سودآورتر از هر چیز دیگری که از زمان شرکت هند شرقی به وجود آمده‌است، سر فرود می‌آورند.

اینها ثروت حیرت‌انگیزی را برای نخبگان کوچک ایجاد می‌کنند در حالی که درآمد واقعی مردم عادی راکد مانده است، قوانین ناامنی و نابرابری به سطح قبل از 1914 باز می‌گردد.

این کتاب در بازه زمانی مناسبی منتشر شد؛ امروزه فناوری دیجیتال، که دنیا را غرق در موجی از شور و نشاط غیرمنطقی درباره هوش‌مصنوعی کرده، رونق گرفته است، در حالی که ایده رفاه مشترک ظاهرا به یک رویای غم‌انگیز بدل گشته است.

نویسندگان در فصل پایانی فهرستی ارائه می‌دهند از اقدامات حیاتی که دموکراسی‌ها باید انجام دهند تا اطمینان حاصل شود که درآمدهای حاصل از موج فناوری بعدی به‌طور عمومی‌تری بین مردمشان تقسیم می‌شود.

بنابراین سه کار وجود دارد که باید یک جنبش مترقی مدرن به دنبال انجامش باشد: اول، روایت «تکنولوژی برابر است با پیشرفت» باید به چالش کشیده شود و ماهیت واقعی آن افشا شود: یعنی افسانه‌ای که راویان آن صنعتی عظیم و نیز دست‌اندرکاران این صنعت در دولت‌ها، رسانه‌ها و دانشگاه‌هاست.

دوم نیاز به پرورش و تقویت قدرت‌های متقابل است که باید شامل سازمان‌های جامعه مدنی، فعالان و نسخه‌های معاصر اتحادیه‌های کارگری باشد. و در نهایت، نیاز به وجود پیشنهادهای سیاستی مترقی و آگاهانه از نظر فنی، و پرورش اندیشکده‌ها و سایر موسساتی‌ست که می‌توانند جریان ثابتی از ایده‌هایی را ارائه دهند در مورد اینکه چگونه فناوری دیجیتال می‌تواند برای شکوفایی انسان و نه منحصرا برای منفعت خصوصی استفاده شود.

اگر دموکراسی‌های لیبرال می‌خواهند از موج بعدی تکامل تکنولوژیکی و شتاب فاجعه‌بار نابرابری که با خود به همراه خواهد داشت، جان سالم به در ببرند، باید این مسیرها را طی کنند.

سخن آخر

روزنامه‌نگاران و اقتصاددانان عجم اوغلو را یک میانه‌رو توصیف کرده‌اند. «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» با استقبال اقتصاددانان لیبرال و حتی اقتصاددانان محافظه‌کار مواجه بوده است.

جانسون و رابینسون هم تاکید دارند که موضوع مهم فقط این نیست که چگونه ممکن است وقتی دولت از مسیر خارج می‌شود اوضاع وحشتناک شود. آنها عمیقا نگران این موضوع هستند که چگونه افراد قدرتمند برای به دست گرفتن کنترل دولت و یا برای اعمال نفوذ بر بقیه جامعه رقابت می‌کنند.

عجم اوغلو موفقیت‌های عصر مترقی را ستوده و موافق تکرار آن است. او می‌گوید «اقتصاد بازار تنها سیستمی است که رونق ایجاد می‌کند» و معتقد است که تعادل مناسبی بین «انگیزه دادن به خلاقیت، سخت کوشی و ریسک‌پذیری و ایجاد خدمات عمومی ضروری، شبکه‌های ایمنی اجتماعی و برابری فرصت‌ها» وجود دارد. از نظر عجم‌اوغلو بازارها فقط با مقررات و قوانین قابل پیش‌بینی کار می‌کنند و همه بازارها تا حدی منظم و تعدیل شده هستند. به اعتقاد او بازارهای آزاد، بازارهای غیرقابل تنظیم نیستند.

عجم‌اوغلو جزو کسانی بود که در سال 2008 طوماری را امضا کرد که در آن به طرح کمک مالی دولت بوش به سیستم مالی ایالات متحده اعتراض شده بود. او در سال 2012 دو قطبی شدن اجتماعی را که ناشی از نابرابری اقتصادی است، بزرگترین مشکل ایالات متحده عنوان کرد. به اعتقاد او «دموکراسی به این دلیل از کار می‌افتد که برخی افراد آنقدر پول دارند که قدرت بیشتری به دست آورند.»

او همچنین از تسخیر وال‌استریت به دلیل «در دستور کار قرار دادن مسئله نابرابری، و نیز برای دفاع واقعی از برابری سیاسی» ستایش کرده و معتقد است که اشغال وال‌استریت آن یک درصد را مورد توجه عموم مردم قرار داد.

به اعتقاد این سه برنده نوبل اقتصاد، بین درآمد و دموکراسی یک همبستگی قوی وجود دارد، اما فاکتورهایی را که به طور همزمان بر هر دو متغییر تاثیر می‌گذارند، کنترل نمی‌کند. این الگو با این ایده سازگار است که جوامع در مقاطع حساس معینی مسیرهای توسعه سیاسی-اقتصادی متفاوتی را در پیش گرفته‌اند.

 

فاطمه لطفی

منبع: هفته نامه صدا

برچسب ها
مشاهده بیشتر

فاطمه لطفی

• فوق لیسانس مهندسی محیط زیست • خبرنگار تخصصی انرژی • مترجم کتابهای عطش بزرگ، تصفیه پسابهای صنعتی، تصفیه آب، استفاده مجدد از آبهای صنعتی، فرایندها و عملیات واحد در تصفیه آب و ساز و کار توسعه پاک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن