از سلطنت برژنف تا نفرین برژنف
درباره دورانی که برژنف رهبر شوروی شد تا دورانی که شوروی برژنفزدایی شد

احتمالا جزو نادرترین رهبران اتحاد جماهیر شوروی باشد که با اینکه یکی از طولانیترین دورانهای تصدی این حزب را بعد از استالین در اختیار داشت، اما یاد او پس از مرگش چنان در بایکوت حزب گرفتار شد که آنچه هم که دربارهاش نوشته شده است، اکثرا به شدت منفی است. او کسی نبود جز لئونید برژنف، که به گفته مارک سندل و ادوین بیکن، نویسندگان کتاب «بازنگری برژنف»، به دلیل اجماعی که اندکی پس از مرگش حاصل شد، توجه رسانهها را به خود جلب نکرد. وقتی میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی، پرسترویکا را آغاز کرد، برژنف را مسئول تخریب سیستم اقتصادی و سیاسی شوروی دانست و حکومت او را «عصر رکود» نامید.
به گزارش «انرژی امروز» از هفته نامه صدا، برژنف از دهه ۱۹۴۰ یکی از همکاران مورد اعتماد نیکیتا خروشچف، رهبر شوروی بود. همزمان با ترقی خروشچف، شاگرد او نیز ترقی کرد. پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، خروشچف به سرعت قدرت خود را تثبیت کرد و موفق شد دبیر اول حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی شود. این مقام همیشه جایگاه واقعی قدرت در اتحاد جماهیر شوروی بود؛ دبیر اول میتوانست دستگاه وسیع حزب کمونیست را در سراسر اتحاد جماهیر شوروی کنترل کند.
مقام رئیس جمهور (یا به طور رسمیتر، رئیس هیات رئیسه شورای عالی) در اتحاد جماهیر شوروی بسیار نمادین بود. رئیس جمهور اغلب از نمایندگان خارجی استقبال میکرد و امور روزمرهتر دولت را انجام میداد، اما سیاستگذاری همیشه بر عهده دبیر اول بود.
خروشچف در ماه مه ۱۹۶۰ برژنف را به سمت رئیس جمهور منصوب کرد. اگرچه این مقام در واقع قدرت چندانی نداشت، اما به برژنف اجازه میداد تا با مقامات و نمایندگان خارجی متعددی تماس بگیرد و به عنوان نماینده دولت شوروی به سراسر جهان سفر کند. او از این فرصتها نهایت استفاده را برد و خیلی زود به عنوان یک مقام کارآمد و موثر در نوع خود، نه صرفا عروسک خیمهشببازی خروشچف، شناخته شد.
در سال ۱۹۶۴، خروشچف از قدرت برکنار شد و برژنف به عنوان دبیر اول جدید منصوب شد. برژنف این سمت را به مدت ۱۸ سال تا زمان مرگش در سال ۱۹۸۲ در اختیار داشت. مشخصه اصلی دوران او نوعی ثبات حاکمیت شوروی و البته سرکوب شدید مردم شوروی و نگرشی سختگیرانه نسبت به روابط با ایالات متحده است.
برژنف در 19 دسامبر 1906 به دنیا آمد و در 10 نوامبر 1982 فوت کرد. 43 سال پس از فوت برژنف، هنوز هم آنچه پیرامون رخدادهای دوران حکومت برژنف نوشته میشود، از منفیگوییهای دوران شوروی در امان نمانده است.
این گزارش در پی پاسخ به این سوال است که برژنف چطور بر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تاثیر گذاشت.
داستان پشت پرده سلطنت لئونید برژنف
لئونید برژنف در زمان امپراتوری روسیه در خانوادهای از طبقه کارگر روس متولد شد، همان جایی که اکنون اوکراین امروزی است. پس از انقلاب اکتبر و ایجاد اتحاد جماهیر شوروی، برژنف در سال ۱۹۲۳ به بخش جوانان حزب کمونیست پیوست و در سال ۱۹۲۹ به عضویت رسمی حزب کمونیست درآمد.
برژنف با شروع جنگ جهانی دوم و حمله نازیها به اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن ۱۹۴۱، تعهد خود را به آرمان کمونیستها تکمیل کرد و به عنوان کمیسر به ارتش سرخ پیوست. و البته پاداشش را گرفت: ارتقای سریع درجات نظامی و رسیدن به مقام سرلشکری ارتش سرخ قبل از پایان جنگ جهانی دوم.
در دوران پس از جنگ، برژنف در سال ۱۹۵۲ به کمیته مرکزی حزب کمونیست راه یافت و پس از مرگ استالین، به عضویت کامل دفتر سیاسی در زمان خروشچف درآمد.
خروشچف در سال ۱۹۶۴، همزمان با شروع فروپاشی قدرت خودش، برژنف را به سمت دبیر دوم و عملا دومین فرمانده اتحاد جماهیر شوروی ارتقا داد. این ارتقای مقام تا حدودی به دلیل حمایت علنی برژنف از خروشچف بود که از سال ۱۹۶۲ با مخالفتهای جدی در حزب خود روبرو بود، اما او نمیدانست که برژنف از سال ۱۹۶۳ مخفیانه بخشی از توطئه جایگزینی خروشچف بوده است.
توطئهای در میان اعضای کمیته مرکزی در جریان بود با کمک ولادیمیر سمیچاستنی، رئیس کاگب، که به دنبال فرصتی بودند برای موفقیت در طرح جایگزینی رهبری متزلزل خروشچف. در این توطئه، بین کسانی که مایل به حذف خروشچف بودند صرفا به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی و کسانی که به دنبال حذف کامل او از سیاست شوروی بودند، اختلاف نظر وجود داشت.
این برژنف بود که این کمپین را برای حذف کامل خروشچف رهبری میکرد، که نه تنها منجر شد به حذف موفقیتآمیز دبیرکل، بلکه ظهور خود او را به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی تضمین کرد. برژنف اگرچه در رویکرد خود در مقایسه با خروشچف سنتیتر بود، اما در پی پیروزی در جنگ سرد از طریق همزیستی مسالمتآمیز و غیرتهاجمی با ایالات متحده آمریکا بود و در عین حال برای افزایش قدرت اتحاد جماهیر شوروی در سایر نقاط جهان هم تلاش میکرد.
به دستور برژنف بود که اتحاد جماهیر شوروی پس از بهار پراگ به چکسلواکی حمله کرد تا وضع موجود در بلوک شوروی را حفظ کند و از اصلاحات لیبرالتری که کنترل شوروی را تضعیف میکرد، جلوگیری کند.
از طرفی یکی از مشهورترین سیاستهای رهبری او هم ایجاد «دکترین برژنف» بود که به بخش کلیدی سیاست خارجی شوروی تبدیل شد و اعلام کرد هرگونه تهدیدی برای حکومت کمونیستی در هر یک از کشورهای بلوک شوروی در اروپای شرقی، تهدیدی برای همه آنها محسوب میشود و بنابراین هرگونه اقدام یا مداخله اتحاد جماهیر شوروی در این کشورها را توجیه میکند.
دکترین برژنف تا دوران سیاستهای گلاسنوست و پرسترویکای گورباچف ادامه داشت تا اینکه اصلاحات میخائیل گورباچف، رهبر وقت شوروی، نه تنها آزادسازی بلوک شرق را به دنبال آورد، بلکه از اعزام نیروهای شوروی برای مقابله با فروپاشی دیوار برلین و اتحاد دو آلمان نیز خودداری میکرد.
رهبری برژنف دوران درگیری بین دو کشور بزرگ کمونیستی، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و چین مائو و رقابت فزاینده بین این دو کشور هم بود که البته هر دو کشور نقش مهمی در حمایت از ویتنام شمالی در طول جنگ ویتنام ایفا کردند، چون هر دو به دنبال حمایت از دولت کمونیستی نوپایی بودند که درحال شکلگیری بود. حمایتی که در نهایت منجر به شکست ایالات متحده و ظهور یک کشور کمونیستی دیگر شد.
غرب با دقت درگیری و رقابت بین چین مائو و روسیه برژنف را زیر نظر داشت، زیرا بسیاری معتقد بودند که این صرفا نمایشیست برای منحرف کردن توجه از اتحاد کمونیستی واقعی آنها؛ اما واقعیت حاکم، واگرایی عظیم رابطه چین و شوروی بود.
اما شورویِ برژنفِ دوران جنگ سرد فراز و فرودهای بسیاری داشت. برژنف بهعنوان رهبر شوروی که توافقنامههایی کلیدی امضا کرد با غرب بر سر کاهش تسلیحات هستهای. از جمله این توافقات توافقنامههای «مذاکرات محدودسازی تسلیحات استراتژیک» (SALT) در سال ۱۹۷۴ بود که آغازگر مجموعهای از تنشزداییها شد در مسابقه تسلیحاتی جنگ سرد، اما همین توافق به این معنی بود که اتحاد جماهیر شوروی برای اولین بار به برابری تسلیحات هستهای دست یافت با ایالات متحده.
دکترین برژنف- دکترین سیناترا
این سیاست برای اولین بار توسط سرگئی کووالف در مقالهای در پراودا در ۲۶ سپتامبر ۱۹۶۸ با عنوان «حاکمیت و تعهدات بینالمللی کشورهای سوسیالیستی» تشریح شد. بعد برژنف در سخنرانی خود در پنجمین کنگره حزب کارگران متحد لهستان در ۱۳ نوامبر ۱۹۶۸، آن را تکرار کرد و اظهار داشت: «وقتی نیروهایی که با سوسیالیسم دشمنی دارند، سعی میکنند توسعه یک کشور سوسیالیستی را به سمت سرمایهداری سوق دهند، این نه تنها به مشکل کشور مربوطه، بلکه به مشکل و نگرانی مشترک همه کشورهای سوسیالیستی تبدیل میشود.»
این دکترین برای توجیه حمله به چکسلواکی در اوت ۱۹۶۸ که به بهار پراگ پایان داد یا حمله به مجارستان در سال ۱۹۵۶، اعلام شد چون این تحرکات پتانسیل به خطر انداختن هژمونی شوروی را داشتند در داخل بلوک شرق، منطقهای که حائل ضروری، دفاعی و استراتژیک شوروی بود در برابر جنگ احتمالی با ناتو.
و در عمل این سیاست به این معنی بود که تنها استقلال محدودی برای احزاب کمونیست کشورهای اقماری مجاز بود و هیچ کشوری نمیتوانست پیمان ورشو را ترک کند یا انحصار قدرت یک حزب کمونیست حاکم را مختل کند. پس از اعلام دکترین برژنف، معاهدات متعددی بین اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اقماری آن امضا شد تا همکاری بین دولتی را بیشتر تضمین کند.
اما اصول این دکترین آنقدر گسترده بود که در سال ۱۹۷۹ شوروی حتی از آن برای توجیه مداخله نظامی خود در یک کشور کمونیستی (اما غیر عضو پیمان ورشو) یعنی افغانستان استفاده کرد. دکترین برژنف تا زمانی که با واکنش شوروی به بحران لهستان در سالهای ۱۹۸۰-۱۹۸۱ پایان یافت، پابرجا ماند.
بالاخره هر دکترینی پایانی دارد: وقتی در سال 1989 لهستان انتخابات آزاد برگزار کرد و جنبش همبستگی حزب کارگران متحد لهستان را شکست داد، میخائیل گورباچف از نیروی نظامی برای شکست این انتخابات استفاده نکرد و این عملا آغازی بود بر پایان دکترین برژنف.
جایگزین دکترین برژنف، «دکترین سیناترا» بود، دقیقا آنچه که میخائیل گورباچف به آن عمل کرد و بر اساس آن شوروی به کشورهای عضو پیمان ورشو اجازه میداد تا امور داخلی خود را خودشان تعیین کنند. این نام به طنز به آهنگ «راه من» اشاره داشت که توسط فرانک سیناترا خوانده شده بود. اتحاد جماهیر شوروی به این کشورها اجازه میداد تا راه خود را بروند و همین خود به بخشی از دکترین تفکر سیاسی جدید گورباچف تبدیل شد.
پیش از اختراع این اصطلاح توسط گنادی گراسیموف، سخنگوی وزارت خارجه شوروی، ادوارد شواردنادزه، وزیر امور خارجه شوروی گفته بود که شوروی آزادی انتخاب همه کشورها، به ویژه کشورهای پیمان ورشو را به رسمیت میشناسد. از این رو گراسیموف در مصاحبه با خبرنگاران گفته بود: «ما اکنون دکترین فرانک سیناترا را داریم. او آهنگی دارد به نام «من به روش خودم انجامش دادم». بنابراین هر کشوری خودش تصمیم میگیرد که کدام راه را انتخاب کند.»
شوروی برژنف
بسیاری از تحلیلگران سیاسی بر این باور هستند که دوران حکومت برژنف را میتوان به دو بخش تقسیم کرد، بخش اول که از سال ۱۹۶۴ آغاز و در سال ۱۹۷۵ پایان یافت، با هدف حفظ وضع موجود، تقویت اقتصاد، تنشزدایی کردن و حفظ تعادل سیاسی در داخل به وجود آمده بود. مرحله دوم که از سال ۱۹۷۵ آغاز شد، دقیقا برعکس مرحله اول عمل میکرد: رشد اقتصاد متوقف شد، رهبری جمعی با برکناری نیکولای پادگورنی پایان یافت، برژنف به یک کیش شخصیت روی آورد و رکود خود اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد.
برای درک سیاستهای اقتصادی و اجتماعی برژنف باید وضعیت شوروی دوران استالین و بعد خروشچف را بررسی کرد؛ وضعیتی که اجرای سیاستهای برژنف محصول آن بود. ژورس الکساندروویچ مدودف، مورخ و مخالف حکومت روسیه در زمان رهبری برژنف در نشریه نیولفت ریویو درباره شوروی دوران برژنوف و میراثی که برژنف به ارث برده مقاله بسیار مفصلی دارد. او ابتدا دوران قبل از رهبری برژنف، و سیاستهای حاکم بر شوروی خروشچف را تشریح میکند و بعد مینویسد:
وقتی استالین در سال ۱۹۵۳ درگذشت، اقتصاد روسیه از نظر فناوری هنوز بسیار عقبمانده بود، جنگ سرد در اوج خود بود، فشار نظامی بر اتحاد جماهیر شوروی شدید بود و یک حکومت وحشت سیاسی در جامعه وجود داشت که در آن همه گروهها از گفتن یا انجام هر کاری میترسیدند. میراث استالین در اوایل دهه ۵۰ فاجعهبار بود. خروشچف یک دهه بعد کشور را در وضعیت بهتری ترک کرد. وحشت از بین رفته بود و اصلاحات زیادی انجام شده بود.
اما تا سال ۱۹۶۴، ساختار اداری به دلیل طرحهای نسنجیده و ادامهدار او برای سازماندهی مجدد، از کار افتاده بود. وضعیت کشاورزی رو به وخامت بود، تولید صنعتی به سطحی بسیار پایینتر از وعدههای داده شده به مردم رسیده بود. انواع سانسور در هنر و ادبیات دوباره برقرار شد و تروفیم دنیسوویچ لیسنکو [از طرفداران لامارکیسم] در حوزه علم در شوروی دوباره به قدرت رسید؛ که همه اینها به معنی عقبنشینی عمومی از روندهای لیبرالتر سالهای اولیه حکومت خروشچف بود. از طرفی بحران کوبا در خارج از کشور، آسیبپذیری نظامی اتحاد جماهیر شوروی را آشکار کرده بود.
مدودف در زمان نوشتن این مقاله تاکید دارد که اگر وضعیت امروز را با دوران برژنف که به پایان خود نزدیک میشود مقایسه کنیم، جایگاه اتحاد جماهیر شوروی از بسیاری جهات بسیار بهبود یافته است. ثبات اقتصادی اکنون کم و بیش مشهود است. کیفیت تولید صنعتی به اندازهای که مردم میخواهند بالا نیست و مشکلات مداومی در بخش کشاورزی وجود دارد؛ اما این مشکلات از نوع غیرقابل پیشبینی دوران خروشچف نیستند.
مدودف در ادامه مینویسد: سطح عمومی مصرف اکنون بسیار بالاتر است. از نظر اداری، آشفتگی و بیثباتی حکومت خروشچف جای خود را به سیستمی داده که در آن بوروکراسی دوران برژنف بسیار امنتر است. تا آنجا که به حقوق بشر مربوط میشود، هیچ تغییر چشمگیری مانند آزادی میلیونها زندانی در دهه ۵۰ رخ نداده، اما بازگشتی به ترور نیز دیده نمیشود.
از بسیاری جهات، برخلاف تصویر غالب در خارج از کشور، پیشرفتهای محدودی حاصل شده است. در زمان برژنف بود که محدودیتهای مربوط به جابجایی داخلی جمعیت روستایی در اتحاد جماهیر شوروی برداشته شد و میزان مشخصی از مهاجرت امکانپذیر شد.
در زمان خروشچف تصور اینکه مردم بتوانند کتابهای خود را در خارج از کشور منتشر کنند، بسیار دشوار بود. اما در زمان برژنف این امر کاملا رایج شد، بسیاری از آثار ادبیات سوسیالیستی و بسیاری از کتابهای دیگر در خارج از کشور منتشر شدند که نویسندگان آنها در اتحاد جماهیر شوروی زندگی میکردند. پس از محاکمه سینیاوسکی و دانیل، هیچ کس دیگر هرگز به طور مستقیم به این دلیل تحت پیگرد قانونی قرار نگرفت. در برخی موارد از جمله سولژنیتسین، ماکسیموف، نکراسوف، گوربانوسکایا و دیگران به جای مجازات زندان، از تبعید یا اخراج از اتحادیه نویسندگان استفاده شد. مطمئنا دوران درخشانی برای حقوق مدنی نبوده است، اما از منظر تاریخی دستاوردهای مشخصی ثبت شده است.
مدودف، که مقالهاش مربوط میشود به اواخر دوران حکومت برژنف، درباره وضعیت اتحاد جماهیر شوروی در این دوران هم مینویسد: از نظر خارجی، قدرت نظامی اتحاد جماهیر شوروی امروز بسیار بیشتر از اوایل دهه 60 است و در سالهای اخیر مجموعهای از موفقیتهای سیاست خارجی را در آسیا و آفریقا امکانپذیر کرده است. همچنین گامهایی را به سوی تنشزدایی در مسابقه تسلیحاتی برداشته است، زیرا برای اولین بار کم و بیش برابری استراتژیک با ایالات متحده حاصل شده است.
به باور مدودف رفتار خروشچف در امور حزبی، عجولانه و شخصی بود. او برخلاف استالین، که نزدیکترین همکارانش همیشه در هراس از دست دان جان خود بودند، از ترور یا قتل مقامات عالیرتبه استفاده نمیکرد. اما اگر مقامات با او مخالفت میکردند، یا از اجرای دستورات او سر باز میزدند، یا تهدید به قدرتمند شدن بیش از حد میکردند، خروشچف را با بیرحمی از مناصب رهبری حذف میکرد.
سرنوشت معمول این مقامات این بود که به پستهای مبهم و جزئی در استانها گمارده شوند. مثلا مالنکوف به مدیر یک نیروگاه در ولگا گمارده شد، بولگانین مدیر یک بانک دولتی شد و بعد از آن به اجبار بازنشسته شد، و مولوتوف به عنوان سفیر به مغولستان اعزام و پس از آن بازنشسته شد.
کریچنکو از جمله رهبرانی بود که عملکردشان ناامیدکننده شد؛ او در آن زمان نفر دوم حزب پس از خود خروشچف، بود که مسئول شکست برداشت محصول سال ۱۹۵۹ شناخته شد: در نتیجه به مدیریت یک ساوخوز در منطقه روستوف تنزل مقام یافت.
مورد دیگر ماتسکویچ، وزیر کشاورزی، بود که به پستی در کمیته اجرایی تسلینوگراد تنزل مقام یافت. دو مردی که خروشچف آنها را بالقوه بیش از حد قدرتمند میدانست، ژوکوف وزیر دفاع و سروف، رئیس کاگب، نیز با همین رفتار مواجه شدند. ژوکوف مجبور به بازنشستگی شد و سروف به عنوان دبیر دوم در کمیته اجرایی به قزاقستان اعزام شد.
خروشچف اغلب افرادی را که دوست داشت، بدون هیچ توجیهی به مناصب بسیار بالا ارتقا میداد. در سال ۱۹۵۷، او به مزرعهای دولتی که در منطقه پولتاوا از آن بازدید میکرد، علاقهمند شد و آن را بسیار منظم یافت. یک هفته بعد، رئیس مزرعه، فردی به نام ولوچنکو، به عنوان وزیر کشاورزی کل کشور منصوب شد. خروشچف مطمئن بود که یک مدیر مزرعه خوب، وزیر خوبی خواهد شد.
همین رویکرد، عامل ظهور افرادی مانند پولیانسکی یا ورونوف بود؛ آنها صعود خود را مدیون برخی موفقیتهای محلی در کشاورزی منطقهای بودند. خروشچف به استانها سفر میکرد و اگر چیزی را مطابق میل خود نمییافت، میتوانست دبیر منطقه را بدون هیچ دلیل جدی فورا برکنار کند. نتیجه این بود که جابجایی رهبری در زمان خروشچف زیاد بود و بوروکراسی حزب و دولت به شدت احساس ناامنی میکردند.
به باور مدودف این امر تا حد زیادی به سقوط نهایی خروشچف کمک کرد. با وجود این واقعیت که اکثر اعضای هیات رئیسه (به استثنای سوسلوف و میکویان) و کمیته مرکزی تا سال ۱۹۶۴ منصوب او بودند، به اتفاق آرا به برکناری او رای دادند.
گویا برژنف دستکم از این عامل سقوط درسهایی گرفته باشد. مدودف در بخشی از مقاله خود توضیح میدهد که: سبک برژنف به شدت با سبک حکمرانی خروشچف متفاوت بوده است. او عجول نیست و سعی نمیکند تصمیمات شخصی فوری بگیرد. الگوی ارتقاء در دوران برژنف معمولا در تمام مراحل سیستم، یک روند منظم بوده است. عملکرد واقعی از وفاداری اهمیت کمتری داشت. اگرچه برژنف به خوبی میدانست که برخی از اعضای دفتر سیاسی دوست دارند از شر او به عنوان دبیرکل خلاص شوند، اما تا زمانی که آشکارا مخالفت خود را با سیاستهای او ابراز نمیکردند، سعی در برکناری آنها از سمتهایشان نکرد.
در عین حال، مقامات ارشدی که او از رهبری تصمیمگیری حذف کرد، در ردههای بالاتر نخبگان باقی ماندند، اما از هرگونه قدرتی محروم شدند. به عنوان مثال، در سال ۱۹۶۷، یگوریچف، دبیر شهر مسکو، برژنف را به دلیل امتناع از اعزام نیرو برای کمک به کشورهای عربی در جنگ شش روزه در خاورمیانه به شدت مورد انتقاد قرار داد: پس او به سرعت برکنار شد، اما بعدا به عنوان سفیر در دانمارک منصوب شد. یا تولستیکوف، دبیر حزب لنینگراد، به اتهام فساد و سوءاستفاده از قدرت برکنار شد، اما در نهایت سفیر روسیه در چین شد.
پس از فرار آللویوا، دختر استالین، به غرب، سمیچاستنی، رئیس کاگب، با افشای نام ماموران مهم در اروپا در تلاش برای ربودن او، اشتباه بزرگی مرتکب شد؛ او شغل خود را از دست داد، اما همچنان معاون نخست وزیر اوکراین شد. ایلیچف، ایدئولوژیست اصلی در زمان خروشچف، پس از سال ۱۹۶۴ از دبیرخانه کمیته مرکزی برکنار شد، اما به عنوان معاون وزیر امور خارجه و مذاکره کننده ارشد با چین در مورد درگیری مرزی چین و شوروی منصوب شد.
به طور کلی مقامات ارشد شاید موقعیتهای قدرت یا پستهای ارشد خود را از دست میدادند، اما همچنان از همان امتیازات مادی خانههای ویلایی، ماشینهای رانندهدار، عضویت در کمیتههای مرکزی جمهوریخواهان و غیره برخوردار بودند. نتیجه این شد که یک ثبات جدید در درون نخبگان حزب ایجاد شود، که در آن بسیاری از اشتباهات فاحش، موارد فساد و سوء مدیریت پنهان شد. برژنف سعی کرد از هرگونه تغییر در راس قدرت که به طور علنی به درگیریهای واقعی درون حلقه حاکم مرتبط باشد، جلوگیری کند. سبک حکمرانی او اما بسیار محتاطانه بود: جلسات علنی کمیته مرکزی لغو شد، تمام بحثهای سطح بالا مخفی نگه داشته شدند و فقط تصمیمات نهایی فاش میشدند. درحالی که خروشچف اغلب از عموم مردم درخواست حمایت میکرد، برژنف تصمیمات خود را پس از مشورت بیشتر با همکارانش میگرفت، اما در یک حلقه بسیار بستهتر.
برژنفزدایی میراث برژنف
ولادیمیر شلاپنتوخ در کتاب «یک جامعه توتالیتر عادی: چگونگی عملکرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی » بر این باور است که در حالی که حکومت برژنف ثبات را برای کشورش فراهم کرد و سطح زندگی مردم را افزایش داد، میراثی از ارزشهای سیاسی و شخصی نیز به جا گذاشت. هنگامی که برژنف درگذشت، حکومتی از سالخوردگان را پشت سر به میراث گذاشت، گروهی از رهبرانی که به طرز حیرتآوری مسنتر از اکثر جمعیت بزرگسال بودند.
دونالد جی. رالی هم در کتاب «علاقهمندیهای روسیه: ارزیابی مجدد حکومت لئونید ایلیچ برژنف، ۱۹۶۴-۱۹۸۲» مینویسد: با وجود شکستهای برژنف در اصلاحات داخلی، سیاستهای خارجی و دفاعی او، جایگاه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را به عنوان یک ابرقدرت تثبیت کرد. محبوبیت او در میان شهروندان در سالهای آخر عمرش کاهش یافت و اعتقاد مردم شوروی به کمونیسم و مارکسیسم-لنینیسم به آرامی از بین رفت، اما حمایت از او حتی در آستانه مرگش همچنان مشهود بود.
پس از مرگ برژنف مشاجرات سیاسی انتقادات بسیاری را به او و خانوادهاش وارد کرد. میخائیل گورباچف، آخرین رهبر شوروی، با انتقاد از حکومت برژنف، به دنبال حمایت کمونیستها و مردم شوروی از خود بود بنابراین از حکومت برژنف به عنوان «عصر رکود» یاد کرد. با این وجود، برژنف در نظرسنجیهای عمومی رتبههای بالایی را داشت.
اما بر اساس کتاب «سیاست جدید روسیه: مدیریت یک جامعه پساکمونیستی» نوشته استفن وایت، فساد در اتحاد جماهیر شوروی دوران تصدی برژنف به طور قابل توجهی افزایش یافته بود و تا دهه 1980 به یک مشکل عمده برای توسعه اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شده بود. از این رو بود که جانشین برژنف، آندروپوف، یک کمپین ضد فساد سراسری را آغاز کرد. از طرفی رژیم برژنف به دلیل سهلانگاری ایدئولوژیک و خودمحوری نیز مورد انتقاد قرار گرفت.
آندروپوف بسیار زحمت کشید تا توانست پیرسالاری ایجاد شده توسط برژنف را به آرامی از بین ببرد و افراد جدیدی به مرکز حزب منصوب شوند: از جمله نخست وزیر آینده نیکولای ریژکوف و ایدئولوگ ارشد یگور لیگاچف.
استفن وایت معتقد است که سیاست خارجی شوروی نیز در سالهای آخر برژنف دچار انحراف شده بود بهطوری که در ژوئن 1982، درست قبل از مرگ برژنف، رونالد ریگان اتحاد جماهیر شوروی را «امپراتوری شیطانی» نامید.
رابرت سرویس، مورخ بریتانیایی، در کتاب «تاریخ روسیه مدرن: از تزاریسم تا قرن بیست و یکم» مینویسد: این موضع دیپلماتیک سختگیرانه تا قبل از آغاز «تفکر جدید» میخائیل گورباچف از بین نرفت. حمایت از مارکسیسم-لنینیسم همچنان در بین مردم شوروی مشهود بود، با این حال پایگاه حمایت از آن به آرامی در دوران برژنف پژمرده شد. مردم شوروی هنوز نسبت به مفاهیمی مانند دموکراسی لیبرال و سیستمهای چند حزبی محتاط بودند و به همین دلیل، مارکسیسم-لنینیسم به عنوان باور اصلی در کشور باقی ماند. اما با این حال به دلیل تقویت گسترده نظامی دهه ۱۹۶۰، اتحاد جماهیر شوروی توانست در دوران حکومت برژنف خود را به عنوان یک ابرقدرت تثبیت کند.
اما برژنف میراث دیگری هم داشت. خانواده برژنف، یوری، گالینا و یوری چوربانوف، در دوران حکومت میخائیل گورباچف بازجویی شدند و هر دو یوری به اتهام فساد سیاسی دستگیر شدند. چوربانوف، داماد برژنف، به اتهام اختلاس و فساد گسترده به دوازده سال زندان محکوم شد. تا دسامبر ۱۹۸۸ چوربانوف از تمام افتخارات دولتی محروم و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. گالینا، به همراه بقیه خانواده برژنوف، تمام امتیازات دولتی خود را از دست دادند.
برژنوفزدایی وسیعی آغاز شد. استفن وایت مینویسد: شهر برژنوف به نام قدیمی خود، نابرژنی چلنی، بازگشت و گروهی در رهبری شوروی میخواستند نام تمام شهرها، خیابانها، کارخانهها و موسساتی را که نام برژنوف را داشتند، تغییر دهند.
این امر در واقع توسط مقامات در دسامبر 1988 انجام شد و دولت شوروی فرمانی صادر کرد که بر اساس آن تمام شهرها، خیابانها، کارخانهها، موسسات و مکانهای مشابه که نام برژنف و کنستانتین چرننکو را داشتند، باید به نام سابق خود بازگردند. به گفته نوه او، آندره برژنف، نام برژنف برای خانواده به یک نفرین تبدیل شده بود و چندین عضو خانواده از کار خود اخراج شده و دوستانشان آنها را ترک کرده بودند.
این تحقیرها به همینجا ختم نشد. اعلام شد که برژنف درباره نقش خود در جنگ جهانی دوم بزرگنمایی کرده بود. بنابراین در 21 سپتامبر 1989 در جلسه شورای عالی، نشان پیروزی را از او پس گرفتند.
استفن وایت مینویسد که در دوران گورباچف این طور القا میشد که موفقیتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی حکومت برژنف کمتر از دوران جوزف استالین بودهاند. در یک نظرسنجی که آن زمان انجام شد تنها 7 درصد دوران برژنف را خوب و 10 درصد دوران استالین را خوب دانستند.
اما گویا مردم شوروی چندان در این نظرسنجیهایشان ثابتقدم نبودهاند. الکساندر چوباروف در کتاب « مسیر تلخ روسیه به سوی مدرنیته: تاریخچه دوران شوروی و پساشوروی» مینویسد: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اصلاحات بازار پس از آن توسط بوریس یلتسین، بسیاری از روسها با حسرت به دوران برژنف نگاه میکردند؛ آنها ثبات آن دوران را که متعاقبا در دوران گورباچف از دست رفته بود، از دست داده بودند.
گورباچف مدعی بود که آنچه شوروی از خرابیها در خود دارد همه محصول حکومت برژنف است. به باور او برژنف از «یک خط نئواستالینیستی شدید» پیروی میکرد. بعدها اما گورباچف در بیانیهای اعلام کرد که برژنف به آن بدی که وانمود میشد، نبوده و گفت: «برژنف هیچ شباهتی به شخصیت کارتونی که اکنون از او ساخته شده بود، نداشت».
رابرت سرویس مورخ در دیگر کتاب خود با عنوان «روسیه: از تزاریسم تا قرن بیست و یکم» نوشته است: «وقتی برژنف جانشین خروشچف شد، سیاستمداری پرانرژی بود که انتظار داشت حزب و دولت را به طور موثرتری اداره کند. او غیرفعال نبود؛ کاملا انعطافناپذیر هم نبود. اما دبیرکلی او به یک سلطنت تشریفاتی تبدیل شده بود که کمونیسم را از سال ۱۹۱۷ به عمیقترین نحو تحقیر کرده بود.» به باور این مورخ «تاسف خوردن برای برژنف دشوار است»؛ سیاستهای اجتماعی-اقتصادی او اتحاد جماهیر شوروی را به دوران رکودی کشاند که جانشینان او هرگز نتوانستند به طور کامل از آن بهبود یابند.
طلال نظامالدین در کتاب خود با عنوان «روسیه و خاورمیانه: به سوی یک سیاست خارجی جدید» مینویسد: «میراث برژنف، که عموما تحت تاثیر جانشینان ضعیف او چون یوری آندروپوف و کنستانتین چرننکو قرار نگرفت، درگیری در افغانستان، تنش با چین و ژاپن و نیز چشمانداز بُعد جدیدی از مسابقه تسلیحاتی با ایالات متحده در قالب طرح دفاع استراتژیک (جنگ ستارگان) بود».
دیوید دایکر هم در کتاب «اتحاد جماهیر شوروی گورباچف: چشماندازهایی برای اصلاحات»، این باور را تقویت میکند که «برژنف برای جانشینان خود اتحاد جماهیر شورویی به جا گذاشت که از انبوهی از مشکلات داخلی و خارجی رنج میبرد». به گفته دایکر، بزرگترین مانع ضعف اقتصادی بود که به دلیل عقبماندگی نسبی فناوری آن، در اواخر دوران برژنف نفوذ شوروی را در خارج از مرزهای کشور به میزان قابل توجهی تضعیف کرده بود.
به طور کلی مورخان و تحلیلگران بر این باورند که برژنف اگرچه ثباتی به کشور بخشید، اما ثبات او را دولت پلیسی به وجود آورده بود و سیاستهای داخلی و خارجی او سعی در تضمین وضعیت موجود داشت.
بر همین اساس این تحلیلگران میراث برژنف را ترکیبی از دستاوردها و شکستها میدانند در سیاست داخلی و خارجی. باور بر این است که شکستهای برژنف تا زمان مرگش به مشکلات سیستماتیک مزمن و شدیدی تبدیل شده بود. دستاوردهای اصلی برژنف، سیاستهای خارجی و دفاعی او بود، با این حال، با رکود اقتصادی، این دستاوردها در درازمدت پایدار نبودند. محققان تاریخ شوروی خاطرنشان میکنند که اتحاد جماهیر شوروی توانست خود را به عنوان یک ابرقدرت تثبیت کند، که به نوبه خود نفوذ آنها را در کشورهای غیرکمونیست جهان سوم افزایش داد.
اما اظهار نظرهای مثبت هم درباره برژنف وجود دارد. دیمتری پسکوف، سیاستمدار روس که اکنون سخنگوی کاخ کرملین است در باره برژنف گفته است: «برژنف برای تاریخ کشور ما یک نقطه ضعف نبود، او یک نقطه قوت بزرگ بود، او پایه و اساس اقتصاد و کشاورزی کشور را بنا نهاد.»
آرچی براون، محقق علوم سیاسی، در کتاب خود، «ظهور و سقوط کمونیسم» نوشته است: «از دیدگاه حاکمان کمونیست، دوران برژنف از بسیاری جهات موفقیتآمیز بود. اتحاد جماهیر شوروی تا اوایل دهه 1970 از نظر نظامی به «برابری تقریبی با ایالات متحده» رسید و به یک ابرقدرت در مفهوم نظامی جهان تبدیل شد. و در داخل دوران برژنف همان زمانی بود که دهها میلیون شهروند شوروی زندگی آرام و قابل پیشبینیتری نسبت به گذشته داشتند و بیشتر مردم از کاگب نمیترسیدند».
و در نهایت به نوشته دونالد جی. رالی در کتاب «علاقهمندیهای روسیه: ارزیابی مجدد حکومت لئونید ایلیچ برژنف، ۱۹۶۴-۱۹۸۲»: برژنف در کشوری به قدرت رسید که مشتاق ثبات بود. در زمان برژنف، مردم شوروی شاهد افزایش چشمگیری در سطح زندگی خود تجربه کردند. آنها به جایگاه کشورشان به عنوان یک ابرقدرت جهانی و نقش برژنف به عنوان معمار تنشزدایی، یعنی کاهش تنشهای جنگ سرد با ایالات متحده، افتخار میکردند. با این حال، اقتصاد شوروی در دوران تصدی او دچار رکود شد، چون او تلاشها برای تمرکززدایی را رد کرد و همین امر نه تنها به کمبودهای گاه به گاه کالاهای مصرفی، بلکه به کسری در اقتصاد افسانهای شوروی نیز منجر شد که بدبینی را به همراه داشت.



