سلاح رئیس جمهور
چرا قدرت پرتاب سلاحهای هستهای در اختیار یک آمریکایی است؟

تام نیکولز | نویسنده آتلانتیک و استاد امور امنیت ملی در کالج جنگ
در تابستان ۱۹۷۴، ریچارد نیکسون تحت فشار زیادی بود و بیش از حد مشروب میخورد. در جلسهای در کاخ سفید با دو عضو کنگره، او به این نتیجه رسید که استیضاح یک رئیس جمهور به دلیل «یک سرقت کوچک» در ستاد انتخاباتی دموکراتها مسخره است. به گفته یکی از اعضای کنگره، چارلز رز از کارولینای شمالی، نیکسون گفت: «من میتوانم به دفترم بروم و تلفن را بردارم و در عرض ۲۵ دقیقه، میلیونها نفر کشته خواهند شد.»
سی و هفتمین رئیس جمهور احتمالا سعی داشت بار عظیم مسئولیت ریاست جمهوری را نشان دهد، نه اینکه تهدید مستقیمی مطرح کند، اما او پیش از این، غیرمنطقی بودنِ ادراکشده، «نظریه مرد دیوانه» خود، را به بخشی از سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل کرده بود. او بمبافکنهای B-52 مسلح به بمبهای هستهای را بر فراز قطب شمال مستقر کرده بود تا شورویها را بترساند. او از هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی خود، خواسته بود که با در نظر گرفتن اهداف هستهای در ویتنام، «بزرگ فکر کند». بعد، با فروپاشی ریاست جمهوریاش، نیکسون دچار یک پارانویای خشمگین شد. با این حال، تا لحظه استعفایش، «فرماندهی و کنترل» هستهای، سیستم پیچیده اما ظریفی که به یک رئیس جمهور اجازه میدهد سلاحهایی را پرتاب کند که میتوانند شهرها را نابود کنند و میلیاردها نفر را بکشند، تنها در دستان بیقرار نیکسون باقی مانده بود، همانطور که برای چهار سلف پس از جنگ جهانی دوم او نیز چنین بود و برای جانشینان او نیز چنین خواهد بود.
به مدت ۸۰ سال، رئیس جمهور ایالات متحده تنها مرجعی بوده است که میتواند دستور استفاده از سلاحهای هستهای آمریکا را صادر کند. اگر فرمانده کل قوا بخواهد حملهای ناگهانی و بدون تحریک انجام دهد، یا یک درگیری متعارف را تشدید کند، یا در مقابل یک تجاوز هستهای با جنگ هستهای تمامعیار تلافی کند، انتخاب با خود اوست. هیچکس در دولت یا ارتش نمیتواند این دستور را لغو کند. قدرت او چنان مطلق است که دهههاست در جامعه دفاعی از سلاحهای هستهای به عنوان «سلاح رئیسجمهور» یاد میشود.
تقریبا هر رئیس جمهوری لحظاتی از بیثباتی شخصی و شاید اختلال در قضاوت، هرچند کوتاه، را تجربه کرده است. دوایت آیزنهاور به دلیل حمله قلبی در بیمارستان بستری شد که باعث بحث ملی در مورد تناسب سلامتی او برای تصدی مقام و انتخاب مجدد شد. جان اف کندی مخفیانه داروهای قوی برای بیماری آدیسون [کمبود هورمونهای کورتیزول و آلدوسترون] مصرف میکرد که علائم آن خستگی شدید و خلق و خوی نامنظم است. رونالد ریگان و جو بایدن، در سالهای پایانی سمت خود، با ناتوانیهای ناشی از پیری دست و پنجه نرم میکردند. و در همین لحظه، یک کارت پلاستیکی کوچک از کدهای فوق سری، کلید شخصی رئیس جمهور برای زرادخانه هستهای آمریکا، در یکی از جیبهای رئیس جمهور دونالد ترامپ قرار دارد، در حالی که او بر نمایشهای تسلط و هیاهو در مورد دشمنان (واقعی و فرضی) تمرکز میکند و اجازه میدهد اطلاعات نادرست بر تصمیمگیری او تأثیر بگذارد، در حالی که جنگهای منطقهای در سراسر جهان در حال شعلهور شدن است.
به مدت تقریبا 30 سال پس از جنگ سرد، به نظر میرسید ترس از جنگ هستهای کاهش یافته است. سپس روابط با روسیه متوقف شد و ترامپ وارد سیاست شد. رأیدهندگان کدهای هستهای را، نه یک بار، بلکه دو بار، به او تحویل دادند، اگرچه او درباره به راه انداختن «آتش و خشم» علیه یک قدرت هستهای دیگر صحبت کرده است و طبق گزارشها، پس از اینکه قبلا از یک مشاور پرسیده بود که چرا ایالات متحده سلاح هستهای دارد اگر نمیتواند از آنها استفاده کند، خواستار افزایش تقریبا ده برابری زرادخانه آمریکا شده است. روسها بارها در جنگ خود علیه اوکراین، در مرز چهار متحد ناتو، درباره هستهای شدن هیاهو کردهاند. هند و پاکستان، هر دو قدرت هستهای، در ماه مه درگیریهای خشونتآمیز بر سر کشمیر را از سر گرفتند. کره شمالی قصد دارد نیروهای هستهای خود را بهبود و گسترش دهد، که این امر شهرهای ایالات متحده را تهدید میکند و کره جنوبی را که برخی از رهبران آن در حال بحث در مورد توسعه بمب برای خودشان هستند، بیشتر تحریک میکند. و در ماه ژوئن، اسرائیل پس از اعلام عزم خود برای پایان دادن به یک بار برای همیشهی تهدید هستهای نوپای ایران برای موجودیت اسرائیل، حملات گستردهای را علیه ایران آغاز کرد.
اگر هر یک از این درگیریها رخ دهد، گزینه هستهای بر فرماندهی و کنترلی متکیست که به اقتدار و انسانیت رئیس جمهور بستگی دارد. این سیستم از پایان جنگ جهانی دوم وجود داشته است. آیا امروز هنوز هم وجودش منطقی است؟
اینگونه پایان جهان میتواند آغاز شود. چه رئیس جمهور در حال هدایت اولین حمله به دشمن باشد و چه در حال پاسخ به حملهای به ایالات متحده یا متحدانش، روندها یکسان است: او ابتدا با مشاوران ارشد غیرنظامی و نظامی خود مشورت میکند. اگر او تصمیم به دستور استفاده از سلاحهای هستهای بگیرد، رئیس جمهور «فوتبال هستهای» را درخواست میکند، یک کیف آلومینیومی با روکش چرمی که حدود ۴۵ پوند وزن دارد. این کیف توسط یک دستیار نظامی حمل میشود که هرگز از فرمانده کل قوا دور نیست، مهم نیست کجا میرود. در بسیاری از عکسهای روسای جمهور در حال سفر، میتوانید دستیاری را ببینید که کیف را در پسزمینه حمل میکند.
هیچ «دکمه» هستهای در داخل این کیف وجود ندارد و رئیس جمهور شخصا سلاحها را پرتاب نمیکند. این یک وسیله ارتباطی است که برای اتصال سریع و قابل اعتماد فرمانده کل قوا به پنتاگون در نظر گرفته شده است. این کیف شامل گزینههای حمله است که روی صفحات پلاستیکی چندلایه قرار گرفتهاند. (به گفته کسانی که آنها را دیدهاند، این گزینهها شبیه منوی رستورانهای زنجیرهای دنی هستند.) گزینهها به طور کلی بر اساس اندازه حملات تقسیم شدهاند. مجموعه اهداف طبقهبندی شدهاند، اما کسانی که با سلاحهای هستهای کار میکنند، مدتهاست که به شوخی گفتهاند که میتوان آنها را به عنوان «نادر»، «متوسط» و «خوب انجام شده» طبقهبندی کرد.
وقتی رئیسجمهور انتخابهایش را انجام داد، فوتبال او را به افسری در پنتاگون متصل میکند که بلافاصله با استفاده از الفبای آوایی نظامی، مانند «تانگو دلتا»، یک کد چالشی صادر میکند. برای تأیید دستور، رئیسجمهور باید کد مربوطه را از کارت پلاستیکی (با نام مستعار «بیسکویت») در جیبش بخواند. او به اجازه دیگری نیاز ندارد؛ با این حال، یکی دیگر از مقامات حاضر در اتاق، احتمالا وزیر دفاع، باید تأیید کند که شخصی که از کد استفاده کرده، در واقع رئیسجمهور است.
بعد مرکز فرماندهی پنتاگون، ظرف دو دقیقه، دستورات ماموریت خاص را به واحدهای هستهای نیروی هوایی و دریایی صادر میکند. مردان و زنان در مراکز پرتاب در اعماق زمین در دشتهای بزرگ یا در کابین خلبان بمبافکنها در باند فرودگاهها در داکوتای شمالی و لوئیزیانا، یا در زیردریاییهایی که در اقیانوس اطلس و آرام کمین کردهاند، بستههای هدف، کدها و دستوراتی را برای ادامه استفاده از سلاحهای هستهای خود دریافت میکنند.
اگر موشکهای دشمن در حال نزدیک شدن باشند، این فرآیند در عرض چند دقیقه یا چند ثانیه انجام میشود. سلاحهای هستهای شلیک شده از زیردریاییهای روسی در اقیانوس اطلس میتوانند تنها هفت یا هشت دقیقه پس از شناسایی پرتاب، به کاخ سفید برخورد کنند. تأیید پرتاب میتواند پنج تا هفت دقیقه طول بکشد، زیرا مقامات برای رد کردن خطای فنی تلاش میکنند.
خطاها، چندین بار، هم در ایالات متحده و هم در روسیه رخ داده است. طبق بیوگرافی جدید نوشته شده توسط ادوارد لوس از برژینسکی، در ژوئن ۱۹۸۰، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور جیمی کارتر، زبیگنیو برژینسکی، در نیمه شب تماسی از دستیار نظامی خود دریافت کرد. این دستیار به برژینسکی گفت که صدها نه، هزاران موشک شوروی در حال نزدیک شدن هستند و او باید آماده بیدار کردن رئیس جمهور باشد. در حالی که منتظر تأیید حمله توسط ارتش بود، برژینسکی تصمیم گرفت همسرش را بیدار نکند، زیرا فکر میکرد که بهتر است همسرش در خواب بمیرد تا اینکه بداند چه اتفاقی قرار است بیفتد.
دستیار دوباره تماس گرفت. هشدار اشتباه. کسی به طور تصادفی یک شبیهسازی آموزشی را به رایانههای NORAD وارد کرده بود. در یک حمله واقعی، تقریبا هیچ زمانی برای تأمل وجود نخواهد داشت. فقط برای رئیس جمهور زمان وجود خواهد داشت تا به سیستم اعتماد کند و تصمیمی ناگهانی در مورد سرنوشت زمین بگیرد.
نابودی هیروشیما ماهیت جنگ را تغییر داد. نبردها هنوز ممکن بود با بمبهای متعارف و توپخانه انجام شوند، اما اکنون کل ملتها میتوانند ناگهان توسط سلاحهای هستهای از بین بروند. رهبران جهان دریافتند که سلاحهای هستهای فقط ابزار دیگری نیستند که توسط فرماندهان نظامی به کار گرفته شوند. همانطور که وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا، در سال ۱۹۴۵ به هنری استیمسون، وزیر جنگ ایالات متحده، گفت: «باروت چه بود؟ چیزی بیاهمیت. برق چه بود؟ چیزی بیمعنی. این بمب اتمی، اما دومین ظهور خشم است.»
هری ترومن موافق بود. او هرگز در لزوم استفاده از بمبهای اتمی علیه ژاپن تردیدی نداشت، اما به سرعت برای گرفتن کنترل این سلاحها از ارتش اقدام کرد. روز پس از بمباران ناگاساکی، ترومن اعلام کرد که هیچ بمب هستهای دیگری بدون دستور مستقیم او استفاده نخواهد شد؛ سرلشکر لزلی گرووز، رئیس پروژه منهتن، بعدها آن را این طور توصیف کرد: تغییری از «عدم دخالت» سهلگیرانه او در امور اتمی تا آن زمان. همزمان با آماده شدن سومین بمب برای استفاده علیه ژاپن، ترومن کنترل مستقیم و شخصی بر زرادخانه برقرار کرد. هنری والاس، وزیر بازرگانی، در دفتر خاطرات خود در 10 آگوست 1945 نوشت: ترومن از ایده کشتن «همه آن بچهها» خوشش نیامد و افزود که رئیس جمهور معتقد بود که حتی فکر کردن به «از بین بردن 100000 نفر دیگر» بسیار وحشتناک است.
در سال 1946، ترومن قانون انرژی اتمی را امضا کرد و توسعه و ساخت سلاحهای هستهای را کاملا تحت کنترل غیرنظامیان قرار داد. دو سال بعد، یک سند شورای امنیت ملی که در آن زمان فوق سری بود، به وضوح بیان میکرد که چه کسی مسئول است: «تصمیم در مورد استفاده از سلاحهای اتمی در صورت جنگ توسط رئیس اجرایی گرفته میشود.»
اشتیاق نظامی برای استفاده از سلاحهای اتمی یک نگرانی بیمورد نبود. وقتی اتحاد جماهیر شوروی اولین بمب اتمی خود را در سال ۱۹۴۹ آزمایش کرد، برخی از مقامات نظامی از ترومن خواستند که ابتدا اقدام کند و برنامه هستهای شوروی را نابود کند. سرلشکر اورویل اندرسون گفت: «ما در جنگ هستیم، لعنتی! دستور این کار را به من بدهید، و من میتوانم پنج لانه بمب اتمی روسیه را در عرض یک هفته متلاشی کنم! و وقتی مسیح را دیدم، فکر میکنم میتوانم به او توضیح دهم که چرا میخواهم این کار را قبل از اینکه خیلی دیر شود، انجام دهم. فکر میکنم میتوانم به او توضیح دهم که تمدن را نجات دادهام!» نیروی هوایی به سرعت اندرسون را آرام کرد، اما ژنرال تنها نبود. صداهای تأثیرگذار در محافل سیاسی، فکری و نظامی آمریکا طرفدار حمله هستهای پیشگیرانه علیه اتحاد جماهیر شوروی بودند. اما فقط صدای رئیس جمهور اهمیت داشت. ترومن قدرت را بر بمب به دست گرفت تا استفاده از آن را محدود کند. اما اگر رئیس جمهور بخواهد، در واقع میتواند خودش با سلاحش وارد جنگ شود.
وقتی شورویها در اکتبر ۱۹۵۷ اسپوتنیک را به فضا پرتاب کردند، میزان محبوبیت آیزنهاور ماهها بود که رو به کاهش بود و او با افزایش شدید تسلیحات موافقت کرد و اجازه داد اهداف بیشتری مورد هدف قرار گیرند.
جانشینان آیزنهاور نیز به همین ترتیب نسبت به گزینه هستهای مشکوک باقی ماندند، حتی با اینکه ارتش ایالات متحده به تمایل خود برای سرمایهگذاری در آن متکی بود. و مدیریت این سیستم دشوارتر میشد: با افزایش قدرت زرادخانه، احتمال سوءتفاهم و محاسبه اشتباه نیز افزایش مییافت.
در سال ۱۹۵۹، دوران بمبافکنها جای خود را به دوران موشکها داد که تصمیمگیری هستهای را نیز پیچیده کرد. موشکهای بالستیک قارهپیما که با سرعتی چندین برابر سرعت صوت در سراسر جهان در حرکت بودند، ترسناکتر از بمبافکنهای شوروی بودند که مخفیانه بر فراز قطب شمال پرواز میکردند. ناگهان، فرصت رئیسجمهور برای تصمیمگیریهای مهم از چند ساعت به چند دقیقه کاهش یافت، که این امر، مشورتهای گستردهتر را غیرممکن ساخت و نیاز به داشتن تنها یک نفر به عنوان مرجع هستهای را تقویت کرد.
تقریباً در همان زمان، شورویها نیروهای ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا را در برلین محاصره کرده بودند و شرق و غرب را در رویارویی مستقیم قرار داده بودند، که احتمال جنگ هستهای را بیشتر میکرد و فشار بر رئیسجمهور را افزایش میداد.
اما اگر هر یک از طرفین در میدان نبرد اروپا از آستانه هستهای عبور کنند، بازی به زودی به این نتیجه خواهد رسید: کدام ابرقدرت ابتدا و چه زمانی حملهای تمامعیار به سرزمین دیگری انجام خواهد داد؟
رئیس جمهور تصمیم میگیرد، اما برنامهریزان برنامهریزی میکنند و کاری که برنامهریزان انجام میدهند یافتن اهداف برای مهمات است. در اواخر سال ۱۹۶۰، درست قبل از ورود کندی به کاخ سفید، ارتش ایالات متحده اولین مجموعه گزینههای خود را برای هماهنگی تمام نیروهای هستهای در صورت وقوع جنگ هستهای توسعه داد. اسمش «طرح عملیاتی یکپارچه واحد» یا SIOP بود، اما طرح چندانی هم نبود.
طرح SIOP سال ۱۹۶۱ پیشبینی میکرد که تمام زرادخانه ایالات متحده نه تنها به سمت اتحاد جماهیر شوروی، بلکه به سمت چین نیز پرتاب شود، حتی اگر این کشور در درگیری دخیل نباشد. مشاوران نظامی کندی به او گفتند که حتی پس از چنین حمله عظیمی، بخشی از زرادخانه شوروی مطمئنا زنده خواهد ماند. فرمانده نیروی دریایی، ژنرال دیوید شوپ، از جمله کسانی بود که از این طرح منزجر شده و گفت که این «روش آمریکایی نیست» چون احساس میکرد شاهد هماهنگی مقامات نازی برای نابودی جمعی است.
از زمان آیزنهاور، هر رئیسجمهوری از گزینههای هستهای خود مبهوت بوده است. حتی نیکسون از سطح تلفات پیشبینیشده توسط آخرین طرح SIOP شوکه شده بود. در سال ۱۹۷۴، او به پنتاگون دستور داد تا گزینههایی را برای استفاده «محدود» از سلاحهای هستهای تدوین کند. وقتی کیسینجر طرحی برای جلوگیری از تهاجم فرضی شوروی به ایران درخواست کرد، ارتش پیشنهاد استفاده از نزدیک به ۲۰۰ بمب هستهای در امتداد مرز شوروی و ایران را داد. کیسینجر در جلسهای فریاد زد: «مگر دیوانه شدهاید؟ این یک گزینه محدود است؟»
در اواخر سال ۱۹۸۳، رونالد ریگان در مورد آخرین عملیات ویژه اطلاعاتی (SIOP) گزارشی دریافت کرد و در خاطرات خود نوشت: «هنوز افرادی در پنتاگون بودند که ادعا میکردند جنگ هستهای «قابل پیروزی» است. من فکر میکردم آنها دیوانه هستند.»
با پایان جنگ سرد، این سیستم به چیزی تقریبا غیرقابل کنترل تبدیل شده بود: یک مولد فاجعه که برای تبدیل گزینههای غیرقابل تصور به اقدامات ویرانگر ساخته شده بود. در سال ۱۹۹۱، جورج اچ. دبلیو. بوش شروع به تضعیف این سیستم بیش از حد بزرگ کرد. اما روسای جمهور میآیند و میروند و برنامهریزان جنگ باقی میمانند: ارتش در سالهای پس از پایان دوران بوش، فهرست اهداف را 20 درصد افزایش داد.
اگر یک بحران هستهای رخ دهد، رئیس جمهور همچنان با طرحها و گزینههایی روبرو خواهد شد که او طراحی نکرده یا حتی تمایلی به آنها نداشته است.
تمرکز قدرت در دست ریاست جمهوری، فشردهسازی جدول زمانی تصمیمگیری او و هدفگیری روشمند انجام شده توسط برنامهریزان نظامی، همگی در طول ۸۰ سال، دست به دست هم دادهاند تا سیستمی ایجاد کنند که خطرات بزرگ و غیرضروری را به همراه دارد و همچنان به رئیس جمهور این اختیار را میدهد که به هر دلیلی که مناسب میداند، دستور حمله هستهای دهد. با این حال، راههایی برای کاهش این خطر بدون تضعیف استراتژی اساسی بازدارندگی هستهای وجود دارد.
ترجمه: فاطمه لطفی
هفته نامه صدا




