مرد صلح اصیل
درباره نلسون ماندلا که هفته گذشته دوازدهمین سالگرد درگذشتش بود

هفته گذشت مصادف بود با دوازدهمین سالگرد درگذشت نلسون ماندلا، فعال ضدآپارتاید و سیاستمدار آفریقای جنوبی.
نلسون رولیهلاهلا ماندلا متولد ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ و درگذشته ۵ دسامبر ۲۰۱۳، از سال ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۹ اولین رئیس جمهور سیاه پوست آفریقای جنوبی و اولین کسی بود که در یک انتخابات کاملا دموکراتیک انتخاب شد. دولت او بر از بین بردن میراث آپارتاید با تقویت آشتی نژادی و دموکراسی چند نژادی متمرکز بود. او که از نظر ایدئولوژیک یک ملیگرا و سوسیالیست آفریقایی بود، از سال ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۷ رئیس حزب کنگره ملی آفریقا بود.
به گزارش «انرژی امروز» از هفته نامه صدا، پس از آنکه دولت سفیدپوست حزب ملی، آپارتاید را برقرار کرد که سیستمی از جداسازی نژادی بود که به سفیدپوستان امتیازی بالاتر از رنگینپوستان میداد، ماندلا و کنگره ملی آفریقا خود را متعهد به سرنگونی آن کردند. او به عنوان رئیس شاخه ترانسوال کنگره ملی آفریقا منصوب شد و به دلیل مشارکتش در کمپین مقاومت ۱۹۵۲ و کنگره خلق ۱۹۵۵ به شهرت رسید.
ماندلا اگرچه در ابتدا به اعتراضات غیرخشونتآمیز متعهد بود، اما در سال ۱۹۶۱ با همکاری حزب کمونیست آفریقای جنوبی، گروه شبهنظامی uMkhonto we Sizwe را تأسیس کرد، گروهی که بهدنبال کارزار خرابکاری علیه دولت آپارتاید بود. ماندلا در سال ۱۹۶۲ دستگیر و زندانی شد و پس از محاکمه ریوونیا، به جرم توطئه برای سرنگونی دولت به حبس ابد محکوم شد.
ماندلا ۲۷ سال را در زندان جزیره روبن، زندان پولسمور و زندان ویکتور ورستر گذراند. اما فشارهای فزاینده داخلی و بینالمللی و ترس از جنگ داخلی نژادی، در سال ۱۹۹۰ رئیس جمهور آفریقای جنوبی، اف. دبلیو. دکلرک او را آزاد کرد. ماندلا و دکلرک تلاشهایی را برای مذاکره جهت پایان دادن به آپارتاید رهبری کردند که منجر به انتخابات عمومی چند نژادی ۱۹۹۴ شد که در آن ماندلا حزب کنگره ملی آفریقا را به پیروزی رساند و رئیس جمهور شد.
ماندلا با رهبری یک دولت ائتلافی گسترده که قانون اساسی جدیدی را اعلام کرد، بر آشتی بین گروههای نژادی کشور تاکید و کمیسیون حقیقت و آشتی را برای بررسی نقض حقوق بشر در گذشته ایجاد کرد.
از نظر اقتصادی، دولت او علیرغم اعتقادات سوسیالیستی خود، چارچوب لیبرال دولت سلف خود را حفظ کرد و اقداماتی را برای تشویق اصلاحات ارضی، مبارزه با فقر و گسترش خدمات درمانی فراهم ساخت. در سطح بینالمللی ماندلا به عنوان میانجی در دادگاه بمبگذاری پرواز ۱۰۳ پانامریکن عمل کرد و از سال ۱۹۹۸ تا ۱۹۹۹ هم دبیرکل جنبش عدم تعهد بود.
او از آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خودداری کرد و معاونش، تابو امبکی، جانشینش شد. ماندلا هم از طریق بنیاد خیریه نلسون ماندلا بر مبارزه با فقر و ایدز متمرکز شد.
ماندلا در بیشتر دوران زندگیاش چهرهای جنجالی بود. اگرچه منتقدان جناح راست او را به عنوان یک تروریست کمونیست محکوم میکردند و چپگرایان افراطی او را بیش از حد مشتاق مذاکره و آشتی با حامیان آپارتاید میدانستند، اما او به خاطر فعالیتهایش مورد تحسین بینالمللی قرار گرفت. او که در سطح جهانی به عنوان نمادی از رهبری اخلاقی، دموکراسی و عدالت اجتماعی شناخته میشود، بیش از ۲۵۰ نشان افتخار، از جمله جایزه صلح نوبل، دریافت کرد.
او در آفریقای جنوبی از احترام عمیقی برخوردار و مردم از او به عنوان «پدر ملت» یاد میکنند.
اینکه ماندلا با چه چیز مبارزه کرد و چرا به چهرهای جهانی بدل شد مستلزم آن است که تصویری عمیق از جریانی داشته باشیم به نام آپارتاید. اما در هر صورت میراث آپارتاید همچنان یک مسئله پیچیده در آفریقای جنوبی معاصر است، زیرا این کشور همچنان با نابرابریهای نژادی ادامهدار روبرو است و البته آفریقای جنوبی زمان رهبری ماندلا هم نتوانست آنطور که شایسته و مورد انتظار بود چالشهای دموکراسی خواهی را به سرانجام برساند. ماندلا با مبارزه با آپارتاید و در کنار آن حمایت از خودکامگانی در سراسر جهان، میراثی پیچیده از خود به جا گذاشت.
آپارتاید چگونه توسعه یافت
کشور آفریقای جنوبی نزدیک به ۵۰ سال تحت حاکمیت سیستمی به نام آپارتاید بود که مردم را بر اساس نژاد از هم جدا کرده بود. خود این اصطلاح به معنای «جدایی» است که منعکس کننده اصل اساسی آن یعنی تقسیم جمعیت به گروههای کاملا طبقهبندی شده است. سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، یعنی از سال ۱۹۴۸ دولت اقلیت سفیدپوست قوانینی را تصویب کرد که به سفیدپوستان حقوق و قدرت بیشتری میداد، در حالی که حقوق سیاهپوستان، بومیان و رنگینپوستان (نژاد مختلط) آفریقای جنوبی را سلب میکرد. در دوران آپارتاید، دولت رسما جمعیت کشور را به «سفیدپوستان»، «رنگینپوستان» و «سیاهپوستان» تقسیم کرده بود. کشور کاملا تحت کنترل اقلیت سفیدپوست بود. سایر گروهها به مناطق خاصی از کشور محدود شده بودند و مجبور به پیروی از مجموعهای از قوانین پیچیده بودند. این قوانین تقریبا بر هر جنبهای از زندگی، از جمله محل زندگی و کار افراد حاکم بود.
بر اساس این قانون سیاهپوستان آفریقای جنوبی نمیتوانستند رای دهند، در بیشتر مناطق صاحب زمین باشند یا در همان مدارسی تحصیل کنند یا به همان بیمارستانهایی بروند که سفیدپوستان در آن تحصیل میکردند یا بستری میشدند.
رنگین پوستان مجبور بودند در مناطق جداگانهای زندگی کنند و برای سفر کارتهای ویژه همراه داشته باشند. زندگی تحت قوانین آپارتاید سخت و ناعادلانه بود.
مبارزه مردم آفریقای جنوبی از همین جا شروع شد. به دنبال آن کنگره ملی آفریقا (ANC) به صدای اصلی مقاومت تبدیل شد و رهبرانی مانند نلسون ماندلا به دلیل ابراز عقیده دستگیر و زندانی شدند. اما اعتراضات با سرکوب خشونتآمیز مواجه شد و منجر به رخداد وقایع مهمی مانند قتل عام شارپویل در سال ۱۹۶۰ و قیام سووتو در سال ۱۹۷۶ شد.
اما خود آپارتاید چطور به وجود آمد؟ برای پاسخ به این سوال باید به نیمههای قرن هفدهم میلادی سفر کنیم. هلندیها که کیپ تاون را در سال ۱۶۵۲ تاسیس کردند، اولین مهاجران اروپایی در آفریقای جنوبی امروزی بودند. بخش عمدهای از این منطقه تا قرن نوزدهم تحت کنترل هلند باقی ماند، در این زمان امپراتوری بریتانیا به قدرت استعماری غالب تبدیل شده بود.
در سال ۱۸۲۰ حدود پنج هزار استعمارگر بریتانیایی در پورت الیزابت مستقر شدند و این آغاز اسکان جمعیت قابل توجهی از سفیدپوستان انگلیسی زبان در منطقه بود. با این حال جمعیت قابل توجهی از سفیدپوستان هلندی تبار هم هنوز باقی مانده بودند که با نام بوئرها یا آفریکانرها شناخته میشدند و عمدتا به زبان آفریکانس صحبت میکردند.
پس از درگیریهای فراوان، بریتانیاییها و بوئرها در سال ۱۹۱۰ با هم متحد شدند و اتحادیه آفریقای جنوبی را تشکیل دادند (این اتحادیه در سال ۱۹۶۱ به جمهوری آفریقای جنوبی تبدیل شد). اقلیت آفریکانرها قدرت زیادی در کشور جدید داشتند و تنشهای اجتماعی-سیاسی بین گروههای قومی مختلف همچنان پابرجا بود.
اولین جنبش بزرگ اپوزیسیون سیاهپوستان آفریقایی، کنگره ملی آفریقا (ANC)، در سال ۱۹۱۲ تشکیل شد. یک حزب ملیگرای تاثیرگذار آفریکانر، یعنی حزب ملی هم در سال ۱۹۱۴ تشکیل شد. آفریقای جنوبی در سال ۱۹۳۱ استقلال کامل خود را از بریتانیا به دست آورد.
سیاهپوستان پس از ورود اروپاییها، در معرض طیف گستردهای از اقدامات سرکوبگرانه قرار گرفتند. تا زمان تشکیل اتحادیه آفریقای جنوبی، آسیاییها و افراد با تبار مختلط نیز اغلب با تبعیض روبرو بودند. این درحالی بود که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، رشد شهرها دهها هزار سیاهپوست را که به دنبال کار بودند، به خود جذب کرد.
همزمان زاغههای سیاهپوستان گستردهتر شد و مبارزات مسلحانه در سراسر کشور فوران کرد. با انی حال در سال ۱۹۴۸ حزب ملی در این کشور به قدرت رسید. رهبران این حزب معتقد بودند که افزایش جمعیت شهری سیاهپوستان تهدیدی علیه سفیدپوستان است، در نتیجه این حزب که حالا قدرت را در دست داشت برتری سفیدپوستان و سرکوب سیاهپوستان را بیش از هر رژیم قبلی نهادینه کرد و گسترش داد. از آن زمان تاکنون این سیستم فراگیر طبقهبندی نژادی بود که به عنوان آپارتاید شناخته میشود.
اما اولین بار و به طور رسمی دانیل فرانسوا مالان، رهبر حزب ملی و نخستوزیر آفریقای جنوبی، چهار مولفه اولیه برنامه آپارتاید را ترسیم کرد. این چهار مولفه عبارت بودند از:
1- نمایندگی سیاهپوستان در مجلس نمایندگان پایان مییابد؛
2- سیاهپوستان در زمینهای اختصاصی خود، خودمختاری محدودی خواهند داشت؛
3- رایدهندگان رنگینپوست از فهرست رایدهندگان در استان کیپ حذف میشوند؛
4- و تمام مدارس و دانشگاهها از نظر نژادی تفکیک میشدند.
و در ادامه بسیاری از «قوانین آپارتاید کوچک» به عنوان مثال قانونی که استفاده از واگنهای درجه یک راهآهن را برای سیاهپوستان غیرقانونی میکرد، تصویب شدند. در سال ۱۹۴۹، ازدواج بین افراد از نژادهای مختلف غیرقانونی اعلام شد و قانونی در سال ۱۹۵۰ روابط جنسی بین نژادها را غیرقانونی اعلام کرد و برای آن تا هفت سال زندان مجازات تعیین شد.
قانون مناطق گروهی سال ۱۹۵۰، مناطق جغرافیایی جداگانهای را برای استفاده سفیدپوستان، رنگینپوستان و سیاهپوستان تعیین کرد. مقرراتی برای حذف اجباری سیاهپوستان از مناطقی که دولت آنها را نمیخواست، در نظر گرفته شده بود. قانون ثبت احوال، ثبت نام در بدو تولد به عنوان سفیدپوست، رنگینپوست یا آفریقایی را الزامی میکرد؛ بعدها گروهی هم به عنوان آسیاییها اضافه شد.
قانون سرکوب کمونیسم، بیان ایدههای مرتبط با کمونیسم را غیرقانونی اعلام کرد، از جمله هر چیزی که باعث خصومت بین افراد با تبار اروپایی و آفریقایی میشد؛ در سال ۱۹۸۲ قانون امنیت داخلی تصویب شد که این قانون سرکوب کمونیسم را تقویت میکرد.
«قانون گذر» و قانون «کنترل هجوم» مقرر میکرد که همه سیاهپوستان بالای شانزده سال، یک دفترچه حساب داشته باشند که بعدها «دفترچه مرجع» نامیده شد، و این دفترچه همیشه باید همراه این سیاهپوستان میبود.
در سال ۱۹۵۱، قانون مقامات بانتو (Bantu Authorities Act) طرحی برای «توسعه جداگانه» برای گروههای مختلف در کشور وضع کرد. «سرزمینهای مادری» سیاهپوستان به عنوان تنها مناطقی تعیین شدند که سیاهپوستان آفریقای جنوبی میتوانستند در آن اقامت کنند.
سیاهپوستان فقط در برخی مناطق روستایی دورافتاده و فقیر میتوانستند از هرگونه آزادی سیاسی برخوردار باشند. بسیاری از مردان مجبور به مهاجرت بودند برای کار در مناطق سفیدپوستنشین.
با کارگران قراردادهای یک ساله امضا میشد و قبل از استخدام مجدد ملزم به بازگشت به سرزمین مادری خود بودند. زنان، که اکثرا تنها میتوانستند خدمتکار خانههای سفیدپوستان باشند، در شهرها استخدام میشدند و ارتباط آنها با خانوادههایشان محدود بود. هر نوع تخلف از این قوانین جریمههای سنگین و زندانی شدن را به همراه داشت.
شروع اعتراضات و خشونتها
پس از به قدرت رسیدن حزب ملی، گروههایی مانند کنگره ملی آفریقا (ANC)، به رهبری آلبرت جان لوتولی و نلسون ماندلا، شروع به سازماندهی پیروان خود در اعتصابات و نافرمانیهای مدنی برای اعتراض و جلب توجه بینالمللی کردند.
گروههای کلیسایی آپارتاید را محکوم میکردند، اما اعتراضات آنها هیچ تاثیری بر سیاستهای دولت نداشت. خیلی زود بیش از ۱۰۰۰۰۰ نفر در ANC عضو شدند. در «کمپین مقاومت» سال ۱۹۵۲، رهبران ANC به نخستوزیر مالان نامه نوشتند و درخواست لغو قانون مقامات بانتو را کردند. درخواستها همگی رد شدند و اساسا به آنها گفته شد که دولت از هر وسیلهای که لازم باشد برای اجرای سیاستهای جدید خود استفاده خواهد کرد.
در واقع در طول سالها اعتراضات و سرکوب خشونتآمیز و مرگبار این اعتراضات به بخشی عادی از زندگی سیاهپوستان آفریقای جنوبی تبدیل شد. نفوذ خبرچینان پلیس منجر به دستگیری و ممنوعیت رهبری کنگره ملی آفریقا شد. رهبران کنگره ملی آفریقا و دیگر رهبران سیاهپوست معترض سالها به زندان افتادند. یکی از آنها، استیون بیکو، در شرایط مشکوکی در زندان درگذشت.
ماندلا در سال ۱۹۶۴ به حبس ابد محکوم شد. در سال ۱۹۶۹، شصت و نه نفر که به قوانین عبور و مرور اعتراض داشتند در قتل عام شارپویل جان باختند؛ اکثر آنها از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار گرفتند. در پی آن، کنگره ملی آفریقا و کنگره پان-آفریقایی، یکی دیگر از گروههای اعتراضی ضد آپارتاید، غیرقانونی اعلام شدند.
کنگره ملی آفریقا به فعالیت زیرزمینی و تبعید روی آورد و سرانجام در دهه ۱۹۸۰ با تمام قوا ظهور کرد. در سال ۱۹۷۶، شورش سووتو شاهد کشته شدن تعداد بیشتری از سیاهپوستان آفریقای جنوبی در سرکوب اعتراضی بود که توسط دانشآموزان به دلیل الزام به استفاده از زبان آفریکانس به عنوان وسیله بیان خود در مدرسه آغاز شده بود.
در اوت ۱۹۸۳، جبهه دموکراتیک متحد به عنوان یک سازمان فراگیر متشکل از بیش از ششصد گروه در خطوط نژادی و عملکردی تشکیل شد. این جبهه به دولت فشار آورد تا آپارتاید را برچیند.
و بالاخره آپارتاید با مبارزه و مذاکره پایان یافت
در اوت ۱۹۸۹ فردریک ویلم دکلرک رئیس جمهور آفریقای جنوبی شد. او در نتیجه افزایش مخالفتهای داخلی، بینالمللی و جهانی با آپارتاید، به آرامی شروع به لغو قوانین آپارتاید کرد. در سال ۱۹۹۰، دولت دکلرک ماندلا را از زندان آزاد کرد و ممنوعیت کنگره ملی آفریقا را لغو کرد. این اقدامات و دیگر تلاشهای انجام شده آفریقای جنوبی را در مسیری قرار داد که تاریخ آن را برای همیشه تغییر داد.
پس از آزادی ماندلا از زندان، او و دکلرک مجموعهای از مذاکرات را آغاز کردند که اولین مورد آن در ماه مه ۱۹۹۰ انجام شد تا به سمت یک سیستم دموکراتیک فراگیر حرکت کنند. در ژوئن ۱۹۹۱، دکلرک دستور لغو قوانین اصلی آپارتاید را داد و مذاکرات رسمی برای پایان دادن به آپارتاید در دسامبر ۱۹۹۱ آغاز شد.
در طول این فرآیند، درگیریهای خشونتآمیز بین جمعیت سیاهپوست و سفیدپوست آفریقای جنوبی ادامه یافت و رهبران سیاهپوست، دولت سفیدپوست را به ادامه وحشیگری متهم کردند. در نتیجه این درگیریها مذاکرات با موانع متعددی روبرو شد، اما در اوایل سال ۱۹۹۳، ماندلا، دکلرک و بیست و شش حزب دیگر، مجمع مذاکرهای را آغاز کردند که ۲۷ آوریل ۱۹۹۴ را به عنوان تاریخ اولین انتخابات دموکراتیک ملی چند نژادی آفریقای جنوبی بر اساس حق رای بزرگسالان و اصل «یک نفر، یک رای» تعیین کرد.
سالها بود که بسیاری از دولتهای جهان تحریمهای اقتصادی علیه آفریقای جنوبی اعمال میکردند و بسیاری از شرکتها و موسسات سرمایهگذاری از منافع خود در سرمایهگذاریهای آفریقای جنوبی دست کشیده یا از آفریقای جنوبی خارج شده بودند.
تحریمها و سلب مالکیت با هدف تحت فشار قرار دادن دولت برای لغو آپارتاید اعمال میشد. در اواخر سال ۱۹۹۳، به دلیل پیشرفت در جهت پایان دادن به آپارتاید، ماندلا و کنگره ملی آفریقا خواستار لغو تحریمها و برنامهریزی جدید در مورد سرمایهگذاری در آفریقای جنوبی شدند.
در ۱۷ نوامبر ۱۹۹۳، احزاب مذاکرهکننده آفریقای جنوبی قانون اساسی جدید را تصویب کردند که با رد گذشته نژادپرستانه کشور، به سلطه سفیدپوستان پایان میداد.
حقوق اساسی شامل اصول دموکراتیکی مانند آزادی بیان، محاکمه عادلانه، ممنوعیت شکنجه، وعدهای مبنی بر اینکه مردم میتوانند در هر کجا که میخواهند زندگی کنند، تضمینی مبنی بر اینکه شهروندان نمیتوانند از شهروندی خود محروم شوند و محدودیت قدرت رئیس جمهور برای اعلام وضعیت اضطراری بود.
تبعیض بر اساس نژاد، جنسیت، گرایش جنسی، معلولیت جسمی یا سن نیز ممنوع شد. 10 سرزمین خودگردان که به عنوان مناطق حفاظتشده برای سیاهپوستان تاسیس شده بودند، لغو شدند. در دسامبر ۱۹۹۳، آخرین پارلمان آفریقای جنوبی که تحت سلطه سفیدپوستان بود، با اکثریت قاطع به تصویب قانون اساسی جدید رای داد.
میراث ادامهدار آپارتاید برای جهان
با این حال آپارتاید انگار در خون آفریقا تزریق شده است و آفریقای جنوبی همچنان با میراث آپارتاید دست و پنجه نرم میکند. انتخاب ماندلا به عنوان رئیس جمهور این کشور در سال ۱۹۹۴ به عنوان یک رویداد جهانی برجسته که نشانگر پایان آپارتاید رسمی بود، تلقی میشد، اما نتوانست نابرابری نژادی ریشهدار در جامعه را فورا تغییر دهد. دولت ماندلا بر توسعه کمیسیون حقیقت و آشتی نظارت داشت، نهادی که به دنبال مدیریت تلاشهای عدالت ترمیمی در مقیاس ملی بود.
اگرچه محققان همچنان در مورد اثربخشی نهایی کمیسیون بحث میکنند، اما به طور گسترده نقش مهمی در آغاز روند بهبود وضعیت دموکراسی در آفریقای جنوبی ایفا میکند. در سال ۲۰۰۰، موسسه عدالت و آشتی جایگزین آن شد.
با این وجود در طول دهههای بعد، آفریقای جنوبی همچنان با نابرابریهای نژادی مداوم دست و پنجه نرم میکند، و این روند در بسیاری از آمارهای اقتصادی و آموزشی منعکس شده است. تلاشهایی مانند برنامه بازسازی و توسعه (RDP) کنگره ملی آفریقا تحت ریاست جمهوری ماندلا تلاش کردند تا مستقیما به چنین نابرابری طولانی مدت پایان دهند، اما اغلب به دلیل موفقیت محدود مورد انتقاد قرار گرفتند.
بسیاری از محققان به لایهبندی اجتماعی-اقتصادی مداوم در امتداد خطوط نژادی در آفریقای جنوبی تا دهه ۲۰۲۰ اشاره دارند.
امروزه اصطلاح «آپارتاید» حتی در خارج از آفریقای جنوبی نیز در اشاره به موارد مشابه جداسازی سیستماتیک نژادی یا قومی مورد استفاده قرار میگیرد. حتی برخی از فعالان حقوق بشر این اصطلاح را در اشاره به تبعیض اسرائیل علیه فلسطینیان، به ویژه در کرانه باختری، به کار بردهاند.
به طور کلیتر، محققان و مدافعان حقوق بشر از اصطلاحاتی مانند «آپارتاید مذهبی»، «آپارتاید جنسیتی» و «آپارتاید اجتماعی» برای بحث در مورد جداسازی نهادینه شدهای که لزوما در دستهبندیهای نژادی قرار نمیگیرد، استفاده کردهاند.
بسیاری از ناظران آپارتاید آفریقای جنوبی را با جداسازی در ایالات متحده هم مقایسه کردهاند، از جمله در مورد اینکه هر دو مدتها پس از ممنوعیت قانونی، پیامدهای اجتماعی طولانیمدتی داشتهاند.
امکانپذیری ماندلا بودن و ماندلا ماندن
پرینستون ان. لیمن | سفیر ایالات متحده در آفریقای جنوبی (۱۹۹۲-۱۹۹۵) در طول گذار آن به دموکراسی
منتشر شده در ژورنال دموکراسی
تعهد ماندلا به آرمان آزادی در آفریقای جنوبی؛ تعهد او به آفریقای جنوبی برای همه مردم آن، صرف نظر از نژاد؛ عزم او برای ایجاد یک گذار مذاکره شده به دموکراسی، نجات آفریقای جنوبی از جنگ داخلی خونین که بسیاری با هراس آن رااجتنابناپذیر میپنداشتند؛ و در نهایت، روحیه آشتی او، همه شایسته چنین ستایشیست که امروزه نثار ماندلا میشود. آفریقای جنوبی تحت رهبری ماندلا با یکی از قویترین قوانین اساسی دموکراتیک در هر کجای جهان ظهور کرد. بنابراین به نظر میرسید که آفریقای جنوبی جدید آماده است تا به یک نماد جهانی برای دموکراسی و حقوق بشر تبدیل شود.
اگرچه عظمت ماندلا به عنوان یک رهبر دموکراتیک در آفریقای جنوبی غیرقابل انکار است، اما میراث او در حوزه سیاست خارجی بسیار مبهم است. منتقدان به حمایت صریح ماندلا از رهبران کشورهای غیردموکراتیکی چون معمر قذافی، فیدل کاسترو و سوهارتو در اندونزی و روابط محکمی که بعدها با چین و عربستان سعودی برقرار کرد، اشاره میکنند. تحلیلگران و دیپلماتها با یادآوری تعهد ماندلا در سال ۱۹۹۴ مبنی بر اینکه حقوق بشر نوری خواهد بود که امور خارجی ما را هدایت میکند، از اینکه آفریقای جنوبی جدید نتوانست قهرمان دموکراسی و حقوق بشر در سایر نقاط جهان شود، شگفتزده و ناامید شدند و آفریقای جنوبی حتی تلاش کرد سازمان ملل و سایر نهادهای بینالمللی را از پیگیری این اهداف بازدارد. این کشور به قطعنامههای شورای امنیت در مورد حقوق بشر در بلاروس، برمه، کوبا، دارفور، کره شمالی و زیمبابوه رای مخالف داده بود، از این رو در سال ۲۰۰۸ مایکل گرسون، ستوننویس واشنگتن پست، این کشور را یک «دموکراسی سرکش» توصیف کرد.
اولین چالش بزرگ ماندلا در ترویج حقوق بشر و دموکراسی در خارج از آفریقای جنوبی در نوامبر ۱۹۹۵ رخ داد. آن زمان سانی آباچا، حاکم نظامی نیجریه، کن سارو ویوا، مدافع حقوق بشر اهل اوگونی و 8 نفر از فعالان دیگر را اعدام کرد. آباچا به ماندلا که برای شرکت در اجلاس کشورهای مشترکالمنافع در نیوزیلند رفته بود، قول داده بود که چنین کاری نخواهد کرد. ماندلا که از خبر اعدام 9 نفر از اهالی اوگونی خشمگین شده بود، از جلسه کشورهای مشترکالمنافع خارج شد و خواستار تحریمهای نفتی بینالمللی علیه نیجریه شد. ماندلا اعلام کرد که آباچا «روی آتشفشان نشسته است و من قصد دارم این آتشفشان را زیر پای او منفجر کنم.»
اما وقتی ماندلا به آفریقای جنوبی بازگشت، متوجه شد که هیچ کشور آفریقایی دیگری از درخواست تحریمها علیه نیجریه حمایت نمیکند. آفریقای جنوبی منزوی شد. سازمان وحدت آفریقا (پیشگام اتحادیه آفریقا) علنا آفریقای جنوبی را به خاطر درخواست چنین اقدامی مورد انتقاد قرار داد. هیچ کشور آفریقایی دیگری حتی به این اعدامها اعتراض نکرد. آفریقای جنوبی به شکستن همبستگی آفریقایی و اقدام «طرفدار غرب» متهم شد. حتی پطروس پطروس غالی، دبیرکل وقت سازمان ملل، ماندلا را سرزنش کرد و به او کمکهای نیجریه در حفظ صلح را یادآوری کرد. آفریقای جنوبی عقبنشینی کرد و به تصمیم جامعه توسعه جنوب آفریقا (SADC) مبنی بر عدم اقدام علیه نیجریه تن داد.
این یک درس دردناک و تکاندهنده برای آفریقای جنوبیِ تازه دموکراتیک شده بود که جاهطلبیهایی برای استفاده از جایگاه خود نه تنها به عنوان رهبر آفریقا، بلکه به طور گستردهتر به عنوان منبع جدید نفوذ در صحنه جهانی داشت. حادثه نیجریه باعث شد آفریقای جنوبی محاسبات خود را تغییر دهد. ماندلا به این نتیجه رسید که ابتدا باید پایگاه حمایت خود را در آفریقا تقویت کند. رهبران این کشور متعهد شدند که دیگر هرگز اجازه ندهند آفریقای جنوبی خارج از اجماع آفریقایی قرار گیرد.
اما ماندلا با به دست گرفتن سکان هدایت جامعه توسعه جنوب آفریقا (SADC) در سال 1995، تلاش کرد تا اختیارات خود را فراتر از توسعه اقتصادی به حمایت جمعی از دموکراسی و ثبات در منطقه گسترش دهد. در اجلاس SADC در سال 1996، یک نهاد جدید برای این منظور ایجاد شد. دو سال بعد، تحت مأموریت SADC، نیروهایی از آفریقای جنوبی و بوتسوانا برای برقراری نظم و بازگرداندن پادشاهی کوچک لسوتو به قدرت تشکیل شدند.
هدف اولیه محقق شد، اما با هزینهای قابل توجه: مداخله آفریقای جنوبی با غارت، تخریب اموال و دهها مورد مرگ همراه بود و واکنشهای شدیدی علیه آفریقای جنوبی ایجاد کرد. ماجرای لسوتو یادآور این نکته بود که سابقه تجاوز آفریقای جنوبی به همسایگانش در دوران آپارتاید، علیرغم دموکراسی جدیدش، همچنان در ذهن ملتهای آفریقایی باقی مانده است.
ماندلا همچنین شاهد به چالش کشیده شدن رهبری خود در SADC در سایر مسائل بود؛ به ویژه توسط موگابه به دلیل نقش جامعه توسعه جنوب آفریقا (SADC) در جنگ جمهوری دموکراتیک کنگو. متعاقبا حمایت SADC از دموکراسی در جنوب آفریقا ضعیف بوده است، به ویژه در زیمبابوه و سوازیلند، که یکی از سرکوبگرترین رژیمهای SADC هستند.
در نهایت خواستههای حکومت، فشارهای سیاسی داخلی و نگرانیهای اقتصادی عملی، ماندلا را به اقداماتی سوق داد که نه تنها با اصول ترویج دموکراسی، بلکه با اصول حل منازعات نیز در تضاد بود. دولت او دهمین صنعت بزرگ تسلیحات جهان را به ارث برد که منبع مهمی برای ارز خارجی و اشتغال بود. در دوران ماندلا، علیرغم برخی مقررات نظارتی جدید، این صنعت به صادرات اسلحه به درگیریهای منطقهای در الجزایر، آنگولا، چاد، اندونزی و هر دو طرف جنگ داخلی سودان ادامه داد.
علاوه بر این دولت ماندلا به شدت با اقدامات قضایی ایالات متحده علیه مدیران صنایع تسلیحاتی آفریقای جنوبی که متهم به نقض تحریم تسلیحاتی عراق بودند، مخالفت کرد؛ موضعی که پیش از این توسط دولت دکلرک تدوین شده بود.
با این حال ماندلا قاطعانه با تبدیل شدن آفریقای جنوبی به یک قدرت هستهای یا داشتن سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی مخالفت کرد. اما او در برابر فشار ایالات متحده و بریتانیا برای از بین بردن تحقیقاتی مقاومت کرد که برنامههای سلاحهای شیمیایی و بیولوژیکی رژیم آپارتاید بر اساس آن بنا شده بود و استدلال ارتش خود را مبنی بر اینکه این تحقیقات یک «دارایی ملی» است، پذیرفت.
ماندلا نه تنها در طول آپارتاید، بلکه حتی با شور و شوق بیشتری در طول مبارزات انتخاباتی ۱۹۹۴ و پس از آن، تبدیل شد به یک جمعآوریکننده کمک مالی برای کنگره ملی آفریقا ANC. دولتهایی که در طول مبارزهی طولانی علیه آپارتاید به کنگره ملی آفریقا ANC وفادار بودند، صرف نظر از سوابق دموکراسی یا حقوق بشرشان، منابع خوبی برای حمایتهای بعدی بودند. ماندلا در دیداری با بیل کلینتون، رئیسجمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۹۴، که نویسنده در آن حضور داشت، از ایالات متحده خواست تا به مبارزات انتخاباتی کنگره ملی آفریقا کمک کند. وقتی کلینتون با این گفته مخالفت کرد و گفت که ایالات متحده نمیتواند در انتخابات از یک حزب حمایت کند، ماندلا پاسخ داد: «شما از کاری که دولتهای دیگر انجام میدهند، شگفتزده خواهید شد».
بنابراین آفریقای جنوبی آزاد خیلی زود آموخت که در ترسیم سیاست خارجی خود نمیتواند نقش رهبری آفریقای جنوبی در قاره سیاه را بدیهی بداند. و به همین دلیل نمیتوانست امیدوار باشد که سیاست خارجی را عمدتا مبتنی بر اصول جهانی دموکراسی و حقوق بشر دنبال کند و فرض کند که دیگران نیز از آن پیروی خواهند کرد. در واقع این کشور منافع دیگری با اهمیت برابر، اگر نه بیشتر، داشت که اغلب با آن اصول در تضاد بود.
ماندلا خود را شخصا کسی میدانست که میتواند به حل رویاروییهای شمال و جنوب به عنوان مثال درگیری بر سر نقش لیبی در سرنگونی یک هواپیمای تجاری آمریکایی بر فراز اسکاتلند در سال ۱۹۸۸ کمک کند. آفریقای جنوبی معتقد بود که به عنوان یک اقتصاد نوظهور (به ویژه اگر با چین، برزیل، هند و روسیه متحد باشد)، میتواند سلطه غرب بر نهادهای اقتصادی بینالمللی را به نمایندگی از جهان در حال توسعه به چالش بکشد. این کشور از تعهد خود به دموکراسی دست نکشید. در واقع ماندلا و جانشین او تابو امبکی (۱۹۹۹-۲۰۰۸) هر دو قویا معتقد بودند که دموکراسی، حکومتداری خوب و حقوق بشر باید در تمام آفریقا مورد حمایت قرار گیرد. اما آفریقای جنوبی با درس گرفتن از نیجریه و لسوتو و با در نظر گرفتن سایر اولویتهای سیاست خارجی، به این باور رسید که دموکراسی را نمیتوان به دولتهای دیگر، به ویژه توسط آفریقای جنوبی، تحمیل کرد. دموکراسی باید به ویژه در قاره آفریقا، فارغ از فشار یا اخلاقآموزی غرب، دنبال شود.
اما همین امر باعث شد ماندلا درس دیگری در مورد ترویج دموکراسی بدهد که احتمالا مهمترین درس او هم همین است. مدتی پس از شکست مفتضحانه نیجریه، ماندلا فرصتی یافت تا بار دیگر به نیجریهی آباچا بپردازد. گروهی از فعالان نیجریهای نزد او آمدند و از او خواستند که حمایت قبلی خود از تحریم نفتی را تجدید کند. آنها کمپین تحریمها علیه آفریقای جنوبی آپارتاید و اهمیت آنها برای آزادی آفریقای جنوبی را به او یادآوری کردند. گفته میشود ماندلا پاسخ داده است: «تحریمهای بینالمللی میتوانند مفید باشند. آنها برای ما در آفریقای جنوبی مفید بودند. اما اگر یک جنبش دموکراتیک بومی قوی وجود نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارند. شما در نیجریه چنین جنبشی ندارید، بنابراین تحریمهای بینالمللی کمک چندانی نخواهند کرد.» این رد بیرحمانه درخواست فعالان نیجریهای درس مهمی را به همراه داشت: بدون معادلی مانند ANC یعنی بدون یک جنبش سیاسی دموکراتیک بومی قوی، نه فشار بینالمللی و نه حمایت داخلی، نتیجهای دموکراتیک را تضمین نمیکنند.
ماندلا محصول کنگره ملی آفریقا بود و وفاداری شدید او به آن اغلب جایگزین پایبندی به حکومتداری سالم یا دوستیهای شخصی میشد. این فقط یک اقدام همبستگی سیاسی با کنگره ملی آفریقا یا صرفا راهی برای محافظت از قدرت جنبش نبود. ماندلا و شاگردانش میگفتند که این کنگره ملی آفریقا با دههها بحث سیاسی، توسعه نهادی، فداکاری و نظم داخلی بود که نه تنها رهایی از آپارتاید، بلکه گذار به یک آفریقای جنوبی دموکراتیک را نیز ممکن ساخت. همه اعضای کنگره ملی آفریقا دموکرات نبودند. با این حال ماندلا میتوانست به سابقه تعهد کنگره ملی آفریقا به اصول دموکراتیک استناد کند و از کسانی که به همان اندازه به آن اصول متعهد بودند، بخواهد تا مذاکرات گذار را به نتیجهای دموکراتیک برسانند.
کنگره ملی آفریقا (ANC) یک سازمان جامعه مدنی نبود. این یک جنبش سیاسی بود که خود را وقف رسیدن به قدرت و حکومت کردن بر اساس اصولی کرده بود که با آنها زندگی کرده بود. بنابراین با جبهه متحد دموکراتیک، ائتلاف غیرنژادی ضد آپارتاید که رهبری «کمپین عدم حکومتپذیری» را بر عهده داشت و رژیم آپارتاید را در روزهای پایانیاش تضعیف کرد، متفاوت بود. کنگره ملی آفریقا با بسیاری از انجمنهای مدنی هم که مردم را در سطح مردمی علیه آپارتاید بسیج میکردند، متفاوت بود. این جنبشها نقش عمدهای در سرنگونی رژیم آپارتاید ایفا کردند، اما در موقعیتی نبودند که بتوانند هنگام سقوط آپارتاید حکومت کنند. آنها برای این کار ساختار نیافته بودند و در طول سالهای متمادی عمیقا در اصول حکومت کردن غوطهور نشده بودند. آنها به آن معنا جنبشهای سیاسی نبودند.
آنچه ماندلا به فعالان نیجریهای میگفت این بود که در غیاب جنبشهای سیاسی که نه تنها به دموکراسی، بلکه به حکومت کردن در زمان مناسب نیز متعهد باشند، فشارهای اجتماعی، مدنی و اقتصادی علیه استبداد کافی نخواهد بود. تلاشهای بینالمللی برای ترویج دموکراسی، اگر به این عامل سیاسی نپردازند، در نهایت شکست خواهند خورد. ماندلا هرگز تعهد خود به دموکراسی را رها نکرد و جانشینان او در آفریقای جنوبی نیز چنین نکردند. اما آنها از تجربیات سخت آموختند که دموکراسی را نمیتوان از خارج تحمیل کرد و بدون رهبری سیاسی بومی که به آن متعهد باشد، نمیتوان آن را به ثمر رساند.



