سیاستمداران ایرانی، درک درستی از اقتصاد و مسائل جهانی ندارند!
جعفر خیرخواهان، اقتصاددان جوانی است که فعالیتهای پژوهشی، او را به فردی با تجربه بدل کرده است. او معتقد است، عادت کردن به منابع نفتی سیاستگذاری در ایران را دچار اختلال کرده است که رشد اقتصادی، توجه به تولید و خلق درآمدهای پایدار در اعمال سیاستهای رفاهی، میتواند وضعیت عمومی در کشور را بهبود بخشد.
در ماههای اخیر وضعیت معیشتی مردم تنزل کرده است، دادههای آماری هم نشاندهنده این واقعیت است از این رو بحثهای متفاوتی در خصوص رفاه و شیوههای آن در فضای عمومی طرح شده است؛ رفاه چگونه به ادبیات امروز رسید؟
به طور کلی درخصوص کلمه رفاه، برداشت عمومی این است که رفاه یعنی شرایطی که وضعیت مردم بهبود یافته باشد و امکانات مناسبی در اختیار همه شهروندان قرار گیرد تا اصطلاحا جامعه مرفهی داشته باشیم. اما جالب است که نخستین بار مفهوم رفاه یا welfare در انگلستان سالهای پس از جنگ جهانی دوم برای رسیدگی و توجه به گروههای فقیر و بدبخت مطرح شد. در این معنی بیشتر بر این موضوع تاکید شد که فقرا بتوانند از حداقلهای زندگی انسانی برخوردار باشند.
واژه رفاه welfare ساخته شد تا به شکل محترمانه بر خروج از فقر و بدبختی تاکید کند. پس خدمات رفاهی در واقع آن خدمات حداقلی بود که یک فرد بتواند زندگی بخور و نمیری داشته باشد و از خشونت و وحشتی که در آن زندگی میکند، بیرون بیاید. این سیاستها در چند دهه بهبود یافت. در عین حال مفهوم رفاه در دهههای اخیر به نحوی برعکس شده و شیوههای اجرای آن در عمل نیز متفاوت است. کشورهای اسکاندیناوی که به آنها دولتهای رفاه میگوییم کاملا از این معنا دور شدند و سعی کردند با سیاستهای مختلف به سمت تامین انواع نیازهای افراد و رفاه حداکثری حرکت کنند.
فکر میکنید چه چیز باعث شد این تغییر مهم ایجاد شود؟
سابقه رسمی طرح این مفهوم و خدمات و بیمههای اجتماعی به قرن نوزدهم برمیگردد، اما بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم، حزب کارگر که در انگلستان به قدرت رسید، برنامه از بین بردن بیکاری و توسعه خدمات اجتماعی برای همگان را در دستور کار قرار داد. این برنامه مقبولیت فراوانی یافت. یکی از دستاوردهای تاریخی حزب کارگر در این دوره، بنا نهادن سازمان خدمات درمان سراسری بود که این خدمات را به رایگان در اختیار عموم مردم میگذاشت.
در نتیجه گزارش و سند بوریج، طرح شد و محورهای اصلی آن توجه دولت به طبقات محروم از حیث فقر، بیماری، بیسوادی و بیخانمانی بود. اما قبل از آن در آلمان در سال 1889، بیسمارک در مقام صدر اعظم این کشور، خدمات مختلف اجتماعی، رفاهی و بیمههای بیکاری ارائه کرد. شاید بتوان ریشه این تغییر را در ایجاد نگاه متفاوت به انسانها جستوجو کرد. بر این اساس نگاه جدید هر انسانی فینفسه دارای ارزشی برابر با بقیه انسانهاست در عین حال حقوق بشر و حقوق همگانی نیز به تدریج رایج شد. مفهومی که بر توجه به فرد و حقوق همه انسانها تاکید داشت.
از سوی دیگر برای بسیاری از کشورها تمایلات سوسیالیستی و کمونیستی یک خطر برای منافع صاحبان سرمایه تلقی میشد در نتیجه این کشورها برای مقابله با این تفکر تلاش کردند؛ نابرابریها به حد وحشتناکی نرسد. به هر نحو فلسفه رفاه در تلاش است، انسانها را با یکدیگر برابر ببیند و حق زندگی را میان افراد جامعه فارغ از هر گونه مرزبندی بسط و گسترش دهد.
در ایران در چند دهه اخیر به دلیل پول نفت دفعتا و بدون هیچ زحمتی احساس ثروتمندی کردیم و این موضوع توقع جامعه را از برخورداری از امکانات بالا برده است.
نقطه آغازین برای توسعه رفاه چیست؟
برای توسعه رفاه باید ابتدا تولید و ثروت یک کشور رشد کند. اصطلاحا میگویند اول بگذارید کیک اقتصادتان به اندازه قابل قبولی بزرگ شود بعد به سراغ توزیع مناسب و سهمخواهی از آن بروید. در این شرایط است که تقسیم خوب و عادلانهای صورت میگیرد. در ایران در چند دهه اخیر به دلیل پول نفت دفعتا و بدون هیچ زحمتی احساس ثروتمندی کردیم و این موضوع توقع جامعه را از برخورداری از امکانات بالا برده است. دولت هم به پشتوانه پول نفت فکر میکرد، میتواند پاسخی در خور وعده وعیدهای داده شده و انتظارات ایجاد شده در جامعه ارایه دهد. اما به این واقعیت تلخ توجه جدی نشد که این نوع منابع در اختیار، پایدار نیست و به مرور زمان به پایان میرسد.
در حالی که کشور نروژ با وجود در اختیار داشتن منابع زیرزمینی توانست این منابع را به صندوقی برای مصرف آیندگان اختصاص دهد. همچنین اگر در شرایطی قیمت و ارزش این منابع ناپایدار سقوط کرد از تحمیل شوک شدید به جامعه جلوگیری کند. تجربه منفی برخی کشورهای جهان از این موهبت طبیعت باعث تشخیص یک بیماری در اقتصاد شد. زمانی که منابع بالای نفت و گاز به بودجه دولت تزریق میشود بخشهای مولد تولیدی، صنعتی و کشاورزی تضعیف میشوند. یعنی میبینند کشورشان یکشبه پولدار شده، اما برخی از بخشهای اقتصاد هر روز ورشکست، ضعیف و کوچک میشوند.
از آنجا که برای نخستین بار این مسئله در هلند و پس از استخراج گاز شناسایی شد، نامش را بیماری هلندی گذاشتند و جالب است خود هلندیها زود به این بیماری پی بردند و نگذاشتند خودشان بیمار شوند. یکی از اقتصاددانانی که تحقیقات گسترده درباره بیماری هلندی انجام داده بود به این نتیجه رسید که مسئله اساسی بیماری هلندی این نیست که درآمدهای بالایی به واسطه فروش کالاها نصیب دولتها و نرخ ارز کشور قوی میشود؛ بلکه مشکل اصلی به ارائه خدمات ارزان رفاهی و اجتماعی به واسطه جهش این درآمدهای دولتی مربوط است؛ درآمدهایی که قابل دوام نیست و با سقوط ناگهانی قیمت نفت نمیتوان این سیاستهای اجتماعی را ادامه داد و در صورت قطع و کاهش این برنامهها جامعه دچار توقع، ناراحتی و اعتراض میشود.
جهش درآمدهای نفتی بیش از هر موضوعی تبعات اجتماعی دارد که حتی میتواند زمینهساز انقلاب شود. دقیقا شاه هم در چنین مخمصهای گرفتار شد. انتظارات جامعه را با دریافت درآمدهای بالای نفتی بالا برد و با افت قیمت نفت این درآمدها ادامهدار و افزایشی نشد. هزینههای وحشتناک افزایش یافته قابل پشتیبانی نبود و در نهایت به خشم مردم و انقلاب منجر شد.
جهش درآمدهای نفتی بیش از هر موضوعی تبعات اجتماعی دارد که حتی میتواند زمینهساز انقلاب شود. دقیقا شاه هم در چنین مخمصهای گرفتار شد.
در دوران پس از انقلاب اسلامی نیز متاسفانه به این موضوع توجه نشد. در دوره احمدینژاد که قیمت نفت افزایش چند برابری یافت، اما کمتر کسی نسبت به عوارض منفی آن هشدار داد. به یاد دارم در آن زمان آقای احمد توکلی که نماینده مجلس بودند در این خصوص هشدار داد که سیاستهای کاملا پوپولیستی احمدینژاد مشابه و یادآور شوک نفتی اول در ابتدای دهه 50 است و نباید آن مسیر را تکرار کنیم، اما به این هشدار توجه نشد. اکنون نیز فشار تحریم، فروش نرفتن نفت، کمبود درآمد و مدیریت نادرست گریبانگیر ما شده و فضای ملتهب، ناراضی و اعتراضی را ایجاد کرده است.
درآمدهای نفتی نتوانسته کیک اقتصاد ایران را به قدر کافی بزرگ کند؟
همانطور که گفتم برای هزینهکرد در حوزه رفاهی اقتصاد باید قدرت درآمدزایی ادامهدار داشته باشد تا بتواند آن منابع مورد نیاز را در بلندمدت تامین کند. در این میان بحث مالیات یک موضوع کلیدی است. بدین معنی که حتی در صورت نبود درآمدهای نفتی با گرفتن مالیاتهای مناسب و عادلانه از طبقات برخوردار بتوان به طبقات پایین خدمات مناسب ارایه کرد. سیستم رفاهی ما به پول نفت وصل است و نیز در بیتوجهی به کسب درآمدهای مالیات به سر میبرد. بسیاری هستند که از پرداخت مالیات حقه به راحتی از این مهم سر باز میزنند.کارکرد نادرست نظام مالیات میتواند حتی به شدت نابرابری بیفزاید.
نکته اساسی دیگر پدیده پنجره فرصت جمعیتی است. در دهههای اخیر اکثریت جامعه را جوانان و قشر فعالی تشکیل میدادند که میتوانستند کار کنند. اما سالهای آینده سهم سالمندان و آنها که منتظر دریافت خدمات رفاهی هستند، زیاد میشود. این واقعیت نیز میتواند شرایط را پیچیدهتر کند. در دهههای گذشته نسبت کسانی که مستمریبگیر و برای دولت هزینهزا بودند بسیار اندک بود. بیشتر جمعیت ظرفیت یا استعداد تولید و خلق ثروت و درآمد داشتند اما در آینده این جمعیت یک بار مالی تازه به دولت تحمیل میکنند.
این آینده چه زمانی است؟
هر چقدر جلوتر میرویم، شدت و هزینهزایی این امر بیشتر میشود. 10، 20 سال پیش میانه سنی جامعه 17 سال بود اما در شرایط فعلی به 27 تا 30 سال رسیده و کم کم به 35 تا 40 سال میرسد. این یعنی جامعه در حال پیرتر شدن است. از آن طرف متاسفانه مشاهده نمیشود که مسوولان و تصمیمگیران کشورمان افق آیندهنگری داشته باشند و خودشان به استقبال مسائل و شرایط خطیری که دیر یا زود گریبانمان را میگیرند، بروند. ما دایما در حالت انفعالی قرار داریم و منتظر هستیم تا مسائل خودشان را به ما تحمیل کنند و بعد به فکر پاسخ و چاره برآییم. در این شرایط مجبور به واکنش هستیم.
واکنشهایی که تجربه تاریخی نشان میدهد چندان مناسب و همه جانبهنگر نیستند. نکته جالب و البته تاثربرانگیز این است که از یک طرف افتخار میکنیم، امید به زندگی در ایران قبلا 55 سال بود اما الان مثلا 75 سال شده و 20 سال بالا رفته است. اینکه امید به زندگی بالا رفته یعنی کسانی که کار میکنند یا کارمند هستند بیشتر عمر میکنند پس باید مسائل زندگی از قبیل مستمری، بیماری، درمان و… که به صورت مالی هزینه دارند از یک جایی تامین شود چون همه این مشکلات و بیماریها هزینه دارند درحالی که ما نیامدیم سن بازنشستگی را بالا ببریم و حتی پایین آوردیم. یعنی در غرب که ابتدا با پیشرفتهای پزشکی امید به زندگی خیلی بالا رفت همزمان سن بازنشستگی را هم به تدریج از 60 سال به 70 سال و حتی خیلی بیشتر بالا بردهاند اما ما با انواع معافیتهایی که دادهایم حتی میانگین سن بازنشستگیمان پایین آمده است.
در گزارشهای اخیر موسسات بینالمللی بر این موضوع تاکید میشود که GDP الزاما نمیتواند نشان دهنده وضعیت دقیق رفاه باشد. GDP نمیتواند بگوید چه فاصله طبقاتی در یک کشور وجود دارد یا نقش زنان در آن اقتصاد چیست یا نگاه آن اقتصاد نسبت به محیط زیست چیست…
بله، GDP به عنوان یک شاخص برای نشان دادن رشد با ارزش است. باید بر این نکته تاکید کرد که سیاستمداران به واسطه نمایش شاخصهاست که میتوانند کارنامه عملکرد خود را خوب جلوه دهند. مثال چین نشان میدهد، درآمد چینیها در 40 سال گذشته، 30 برابر شده؛ یعنی درآمد سرانه چینیها به 10 هزار دلار رسیده است. این رقم 50 سال پیش کمتر از 300 دلار بود یعنی به طور متوسط درآمد آنها بیش از 30 برابر شده است. اما از سوی دیگر میبینیم این رشد اقتصادی هزینههایی هم داشته و به قیمت تخریب و آلودگی در این کشور تمام شده است.
در پکن و بسیاری از شهرهای چین در بیشتر روزهای سال، آلودگی به وضعیت خطرناکی میرسد. این وضعیت خطرناک میتواند باعث بیماری و مشکلات بسیاری شود. اگر این آلودگی نبود چه بسا چینیها چند سال امید به زندگیشان بیشتر میشد و سالمتر زندگی میکردند. همچنین مسائلی مانند افزایش فاصله طبقاتی، افزایش فساد و… موضوعات دیگری است که چین با آن دست و پنجه نرم میکند. در نتیجه GDP در کنار اثرات بسیار خوب نمیتواند همیشه ملاک کاملا مناسبی تلقی شود.
شما به هشدار آقای توکلی در زمان وفور رانت نفتی اشاره کردید به اعتقاد شما چرا همچنان کسی به این موضوع توجه نمیکند؟
میتوان مهمترین دلیل را به روزمرگی افتادن سیاستگذاران ربط داد. روزمرگی و کوتهنگری باعث شده، دید وسیع و کلاننگری به مسائل از تصمیمسازان سلب شود. همچنین در میان سیاستمداران درک مناسبی از اقتصاد و چگونگی کارکردهای آن وجود ندارد. در چند دهه گذشته اداره کشور با وجود درآمدهای نفتی و منابع مختلف ثروتهای زیرزمینی ممکن شده است. برای بسیاری از مسئولان کشور این تصور وجود دارد که اوضاع به همین منوال ادامه پیدا میکند اما شرایط عملا در حال تغییر است. اکنون دیگر در دنیا نفت خیلی مانند گذشته اهمیت ندارد و انرژی تعیینکننده در مناسبات و محاسبات نیست. اقتصاد امریکا که زمانی واردکننده نفت بود به صادرکننده تبدیل شده و انرژیهای نو در حال گسترش هستند.
مشکل گرمایش زمین موجب شده، سیاستها به سمت کاهش مصرف سوختهای فسیلی به شکلهای مختلف تغییر کند، اما گو اینکه در داخل ما اصلا نمیخواهیم این تحولات را ببینیم. به اعتقاد من بسیاری از تصمیمسازان و تصمیمگیران ظرفیت درک این مسائل و تحولات عظیم جهانی را ندارند و گمان میکنند، قرار است ماشین اقتصاد کشور همین طوری به حرکت خودش ادامه دهد و سوختش هم فراهم است و مشکلی نداریم. این برداشت را بر اساس شیوه برخورد و عکسالعملهایی که به مسائل نشان میدهند، مطرح میکنم همچنین سیاستمداران ما به خوشبینی بیش از اندازه دچار هستند. به هر حال کسی که قدرت دارد، فکر میکند همه چیز در کنترلش است و در نهایت به صورت غیرعادی خوشبین میشود و البته این میتواند خیلی خطرناک باشد.
بسیاری از تصمیمسازان و تصمیمگیران ظرفیت درک این مسائل و تحولات عظیم جهانی را ندارند و گمان میکنند، قرار است ماشین اقتصاد کشور همین طوری به حرکت خودش ادامه دهد و سوختش هم فراهم است و مشکلی نداریم.
شما به تجربه نروژ اشاره کردید. به نظر شما چرا صندوق توسعه ملی نتوانست کارکردهای مشابه داشته باشد؟
کشورهایی مانند نروژ که خیلی سریع موفق به تاسیس صندوق ذخیره نفت شدند، فرهنگ و بینش کاملا متفاوتی نسبت به ما ایرانیها دارند. فرهنگ آیندهنگری، فرهنگ عجله نکردن و محتاط بودن، فرهنگ مشارکت و عقل جمعی. اما ما مانند بسیاری کارهای تقلیدی و فریبکارانه و ادای چیزی را درآوردن در واقع خودمان را مسخره کردیم، چون فقط شکل و تصویر این صندوق را وارد کردیم. شکل صندوق خلق شد، اما در عمل هیچ کارکردی ندارد و به نحوی که به نظر میرسد واقعا نیست.
یکی از تاثیرات بسیار بد رانت نفت بر روحیات فردی مسئولان و مدیران کشور به شکل دامن زدن به بیصبری و بیحوصلگی، بیاحتیاطی بوده که از قبل داشتیم و تشدید شده است. این روحیات هم به ما اجازه نداده که مسائل مهم، اساسی و خطرناک را مورد توجه و نقد قرار دهیم و برای آن درمان و راهحلی اساسی و واقعی پیدا کنیم.
آیا تمرکزگرایی در دولت منجر به غیرکاربردی شدن این صندوق شده است؟
بخشی از آن مربوط به هزینههایی بوده که از سوی دولتها انجام شده است. این سیاستها نیز بر اساس میل دولتها و میزان رضایت و محبوبیتی که کسب میکنند، اعمال میشود. زمانی که فراوانی وجود دارد به جای اینکه در این صندوق ذخیره شود و آن را برای شرایط ناگوار و رکود اقتصادی هزینه کنند، صرف این سیاستها میشود. به ویژه برای کشوری که با برخی از کشورها سر جنگ و نزاع دارد، پس احتمال اینکه آنها کشور را در تنگنا قرار دهند که دادهاند، وجود دارد. در نتیجه این صندوق میتواند برای روز مبادا به کار آید. در حالت عادی منابع این صندوق بین نسلی است و بخشی از آن به آیندگان تعلق دارد، در عین حال با توجه به ویژگی خاصی که داریم باید این منابع ذخیره شود.
جامعه ما مانند فردی است که اندازه معدهاش ناگهان بزرگ شده است. در سالهای وفور نفت و درآمدهای نفتی احمدینژاد، عادتش دادیم و آن معده بزرگ شده است. اما اینک آن تغذیه لازم برای آن معده بزرگ دیگر وجود ندارد و فرد احساس گرسنگی بیشتری میکند. اگر حجم این معده را کوچکتر نگه میداشتیم در این شرایط بهتر میتوانست مشکلات را تحمل کند؛ این هم باعث شده تا مدیریت کشور و جلب رضایت مردم برای حکومت سختتر شود.
دغدغه رئیسجمهوری و قوه قضاییه به جای توجه به افزایش رشد اقتصادی، مشکلات قیمت گوشت و قیمت پراید و کنترل رفتار کسبه جز و دلالان شده است.
به واسطه اقتصاد نفتی، در کشور ما نهادها بیشتر توزیعی هستند تا تولیدی. چقدر شما نقش این نهادها را سدی در برابر سیاستهای رفاهی میدانید؟
البته اقتصاد نفتی و توزیعی یعنی همین حالت صدقهای و به حداقلها مردم را راضی نگه داشتن که با توزیع یارانهای انواع کالاها و خدمات خودش را نشان داده است بدون اینکه وجه تولیدی را تقویت کند. این نوع از سیاستهای توزیعی به جز تقویت فرهنگ وابستگی و حامیپروری و هوادار سیاسی برای خود پیدا کردن، نتوانسته نتیجهای مطلوب کسب کند. شاخصهای محیط کسب وکار و وضعیت اسفبار سرمایهها و نیروهای مولد نشان میدهد که شرایط برای سرمایهگذاری و کار تولیدی اصلا مناسب نیست.
این سیاست همچنان دنبال میشود. در حال حاضر دولت به جای اینکه دغدغهاش خدمت به نیروهای کارآفرین و نیروهای مولد باشد، میبینیم که منابع را به ارز یارانهای اختصاص میدهد. دغدغه رئیسجمهوری و قوه قضاییه به جای توجه به افزایش رشد اقتصادی، مشکلات قیمت گوشت و قیمت پراید و کنترل رفتار کسبه جز و دلالان شده است. رفع و رجوع امور عادی و روزمره مردم و نگرانی در خصوص رسیدن کالاهای اساسی به دست مردم به موضوع و سوژه اصلی کشور تبدیل شده است. اینها همه نتیجه اقتصاد معیوب نفتی و مدیریت دولتی و بخش خصوصی معتاد به پول نفت است.
به اعتقاد شما مقدمات افزایش رفاه چیست؟
در شرایط فعلی دولت منابع بالایی صرف یارانه دادن به بنزین میکند. بخش بزرگی از حاملهای انرژی نیز به واسطه قاچاق گسترده از بین میرود. بخشی دیگر نیز از این یارانه در ترافیک خیابانها و سفرهای غیرضروری(به واسطه قیمت ارزان سوخت) هدر میرود. آلودگی هوا و توسعه نیافتن حمل و نقل عمومی و… نیز بخشی از اثرات منفی قیمتگذاری فعلی است. اختصاص مقدار مشخصی از بنزین به هر فرد ایرانی میتواند، سیاست بهتری نسبت به وضعیت کنونی باشد که علاوه بر تامین عدالت در جهت واقعی شدن قیمت بنزین و استفاده بهینه از آن نیز حرکت میکند.
قیمتگذاری نادرست بنزین باعث شده، وسایط نقلیه خیلی زیاد و غیربهینه وارد فضای شهری شود. افزایش ترافیک و آلودگی نتیجه این سیاستگذاری است.
قدم بعدی چیست…
توزیع یارانهها و مشخصا انرژی در کشور بیحساب و کتاب و ناعادلانه است. این سیاستها، هزینههای بالایی به دولت و در نهایت به شهروندان تحمیل میکند. به عنوان مثال قیمتگذاری نادرست بنزین باعث شده، وسایط نقلیه خیلی زیاد و غیربهینه وارد فضای شهری شود. افزایش ترافیک و آلودگی نتیجه این سیاستگذاری است. نگاه اشتباه سیاستگذاری در یارانه دادن به بنزین شاید در مقایسه با شیر روشنتر شود.
شیر محصول مفیدی است که انسان را سالمتر نگه میدارد، اما بنزین تبعات جانبی بر بقیه دارد. یعنی به جای اختصاص یارانه به شیر به بنزین یارانه میدهیم. آمارها نشان میدهد، یارانه به انرژی در ایران نزدیک به 15 درصد تولید ملی کشور است. این از بالاترین نسبتها در دنیاست. در کشورهای نفتخیز عربی که خیلی اسراف میکنند، این نسبت حدود 10 درصد است. با حذف این هزینهها، دست دولت به میزان زیادی باز میشود تا بتواند انواع مطالبات و تقاضایی که در جامعه دارد را از این محل تامین کند.
اگر یک روز خودتان سیاستگذار بودید و با این اقتصاد فعلیمان مواجه شوید، چه اقداماتی را با منابع یارانهای در اولویت قرار میدادید؟
بزرگترین ثروت و سرمایه و دارایی یک کشور نیروی انسانی آن است. پس باید بیشترین منابع را صرف نظام آموزشی کنیم تا مدارس عالی و دانشگاههای معتبر داشته باشیم به ویژه توجه به مطالب و محتوای درسی مدارس و رشتههای دانشگاهی. بدین معن مطالبی که تدریس میشود، مسائلی باشد که واقعا برای کشور مهم است.
در کشوری زندگی میکنیم که با کمبود شدید منابع آبی رو به رو است. معضل کم آبی که باید به آب توجه کنیم، مصرف مناسب آب، مدیریت مناسب، توزیع مناسب آب و شیوه توزیع آب در کشور موضوع امروز اقتصاد کشور است. اما آیا این مباحث به کتابهای درسی مدارس و دانشگاههای ما راه پیدا نکرده. کشورهایی در شکست مشکلات خود موفق بودهاند که موضوعات مهم آن کشور به منابع درسی آنها راه یافته است.
باید فضایی ایجاد شود که بتوانیم درخصوص موضوعات مهم فکر و بحث کنیم و آنها را وارد مطالب درسی کنیم تا فردی که از مدرسه بیرون میآید، بتواند عنصر مفیدی برای جامعه باشد نه اینکه فقط به ظواهر بچسبیم. معلم داریم، کلاس هست، دانشآموز هم حاضر است؛ اما حتی بلد نیست یک متن ساده را درست بنویسد، عمل ریاضی انجام دهد و حداقل یک زبان بینالمللی که انگلیسی است، یاد بگیرد تا در اقتصادهای جهانی شده، حضور فعالی داشته باشد.
بحث درمان هم در کنار آموزش و سواد و تحصیلات واقعا مهم است، هم برای فقرا و برای افراد متوسط و بالای خط فقر که به راحتی امکان دارد با یک بیماری به زیر خط فقر سقوط کنند. یعنی هزینههای کمرشکن درمانی، اینها را از زندگی عادی خارج میکند. هیچ کسی غیر از نگرانی از خود بیماری نباید نگرانی دیگری داشته باشد اما چقدر به شکل پایدار مالی در پی تحقق این خواست بودهایم. به طور کلی باید بر این مسائل به درستی سرمایهگذاری و هزینه شود. نه اینکه دولت و نمایندگان مردم با ترس و لرز اجازه افزایش قیمت بنزین را ندهند که نکند مردم صدایشان دربیاید.
باید فضایی ایجاد شود که بتوانیم درخصوص موضوعات مهم فکر و بحث کنیم و آنها را وارد مطالب درسی کنیم تا فردی که از مدرسه بیرون میآید، بتواند عنصر مفیدی برای جامعه باشد نه اینکه فقط به ظواهر بچسبیم.
از طرف دیگر مردم هم میبینند هیچ چیزی نیست و فقط همین انرژی ارزان است در نتیجه آنها هم به وضع فعلی ناکارا رضایت میدهند. ما نزدیک به 50 سال است این پولهای نفت را که گاهی کم و گاهی زیاد میشود بیشترش را صرف یارانههای مسرفانه و ناعادلانه میکنیم، به جای اینکه در سرمایهگذاریهای مفید و بلندمدت آموزشی و سلامت همگانی هزینه کنیم.
درباره داشتن چشمانداز و افق نیز که هم امیدوارکننده باشد و هم مصنوعی و بیمعنی نباشد باید همه مسائل و واقعیات را تا حد امکان ببیند، امکانات و استعدادهای کشور را ببیند، برخورد مناسب با دنیا را ببیند و با هزینه کم اهداف خود را تامین کند.
نیاز به دعوت از همه صاحبان فکر و نظر یک ضرورت است تا بیایند و بدون ترس و با شهامت و صداقت نظر بدهند تا فضای تک بعدی و تکگویی از بین برود. اهداف و برنامههای ما عمدتا بدون توجه به لوازم و الزامات آن تبیین شده و ارتباطی با خواستهها و آرزوهای واقعی مردم ندارد. تصمیمات ما اساسا کپی دستکاری شده از دیگران است و در عمل، هیچ کس توجهی به آنها نمیکند و شوق و تحرکی در جامعه برنمیانگیزد.