رولت هستهای: تنها راه برنده شدن، توقف بازیست

جفری گلدبرگ | سردبیر نشریه آتلانتیک
در ۲۷ اکتبر ۱۹۶۲، دوازدهمین روز بحران موشکی کوبا، فیدل کاسترو، جنگطلب و خشمگین، از نیکیتا خروشچف، حامی خود، خواست تا آمریکا را نابود کند.
کاسترو در تلگرافی به مسکو نوشت: «من معتقدم که تجاوزگری امپریالیستها آنها را بسیار خطرناک میکند، و اگر آنها موفق به انجام حمله به کوبا شوند، عملی وحشیانه در نقض قوانین جهانی و اخلاقی، حالا آن لحظهایست که در اقدامی مشروعتر برای دفاع از خود، این خطر را برای همیشه از بین ببریم. هر چقدر هم که راه حل سخت و وحشتناک باشد، راه دیگری وجود نخواهد داشت.»
ما امروز وجود داریم زیرا خروشچف درخواست کاسترو را رد کرد. البته این خروشچف بود که با فرستادن موشک به کوبا، کره زمین را به آستانه انقراض رساند، اما کاسترو واکنش آمریکا به این تهدید را دست کم گرفته بود. خروشچف به همراه دشمن خود، جان اف کندی، راه خود را به سمت سازش کج کرد. خروشچف در پاسخ به کاسترو نوشت: «در تلگراف ۲۷ اکتبر خود پیشنهاد دادید که ما اولین کسی باشیم که حمله هستهای به خاک دشمن انجام میدهد. طبیعتا میدانید که این کار ما را به کجا خواهد رساند. این یک حمله ساده نخواهد بود، بلکه آغاز یک جنگ جهانی هستهای خواهد بود. رفیق فیدل کاسترو عزیز، من پیشنهاد شما را اشتباه میدانم، هرچند دلایل شما را درک میکنم.»
کاسترو در طول بحران موشکی ۳۶ ساله بود. در اواخر تابستان ۲۰۱۰ او ۸۴ ساله بود و من در هاوانا با او ملاقات کردم. کاسترو دوران نیمه بازنشستگی خود را میگذراند، هرچند هنوز مرد ضروری کوبا بود. من یک هفته را با او گذراندم و در مورد مسائل دیگر، عصر هستهای و پیچیدگیهای شیطانی آن بحث کردیم. او هنوز هم به اصول بیرحمانه انقلاب کمونیستی باور داشت، اما تا حدودی در مورد اشتباهات خود نیز تأمل میکرد. من در باره تلگراف ۲۷ اکتبر او کنجکاو بودم و این سوال را از او پرسیدم: «در یک مقطع خاص، منطقی به نظر میرسید که شما توصیه کنید شورویها ایالات متحده را بمباران کنند. آیا آنچه شما توصیه کردید، اکنون نیز منطقی به نظر میرسد؟» پاسخ او این بود: «بعد از آنچه که دیدهام و آنچه که اکنون میدانم و دیدم، نه ارزشش را نداشت.»
مشکل خرد این است که اگر اصلا به دست آید، معمولا به آرامی حاصل میشود. ما به عنوان یک گونه موجودات، در تصمیمگیریهای تحت فشار زمانی و با استدلال دقیق، در مورد مسائل مربوط به زندگی و مرگ مهارت خاصی نداریم. ای. او. ویلسون، زیستشناس اجتماعی، مشکل اصلی بشریت را اینگونه توصیف کرده: «ما احساسات پارینه سنگی، نهادهای قرون وسطایی و فناوری خداگونه داریم.» چالش اصلی ۸۰ سال پس از آزمایش اتمی ترینیتی این بوده است که ما تواناییهای شناختی، معنوی و عاطفی لازم برای مدیریت موفقیتآمیز سلاحهای هستهای بدون خطر شکست فاجعهبار را نداریم. خروشچف و کاسترو هر دو در طول بحران موشکی اشتباهات وحشتناکی در تحلیل و تفسیر مرتکب شدند. چندین نفر از مشاوران کندی، از جمله ژنرال کرتیس لمی، رئیس ستاد نیروی هوایی، نیز چنین بودند و استدلال میکردند که محاصره دریایی کوبا، بدون بمباران فوری سایتهای موشکی، «تقریبا به بدی مماشات در مونیخ» است. امروزه، مرکز عملیات جهانی فرماندهی استراتژیک ایالات متحده، که بر نیروهای هستهای آمریکا نظارت دارد، در ساختمانی در پایگاه نیروی هوایی اوففوت مستقر است که به نام لهمی نامگذاری شده است. [کورتیس لهمی، ژنرال نیروی هوایی و پدر فرماندهی هوایی استراتژیک مدرن، که آن را به ابزاری موثر برای جنگ هستهای تبدیل کرد، از نظر بسیاری فردی بدبین و بدگمان بود.] این تصمیم همیشه به عنوان تأیید غیرمستقیم تمایل به اقدام از سوی تشکیلات هستهای آمریکا به ذهنم خطور کرده است، که توسط لهمیِ تجسم یافته که گاه او را استرنجلویی مینامیدند [دکتر استرنجلاو، فیلمی به کارگردانی استنلی کوبریک محصول سال ۱۹۶۴، یک کمدی سیاه پیرامون جنگ سرد و تهدید هستهای است].
«سوگیری به سمت اقدام»، عبارتی همه منظوره است، اما من اولین بار سالها پیش این عبارت را در زمینه جنگ هستهای از بروس بلر، محقق منع گسترش سلاحهای هستهای و افسر سابق پرتاب موشک نیروی هوایی، شنیدم. این عبارت بدان معناست که دستورالعملهای تصمیمگیری هستهای که روسای جمهور باید در یک بحران از آنها پیروی کنند، فرض را بر این میگذارند که روسیه (یا سایر دشمنان) تلاش خواهند کرد موشکهای آمریکایی را در حالی که هنوز در سیلوهای خود هستند، نابود کنند. هدف برنامهریزان جنگ هستهای به طور سنتی این بوده است که این موشکها را قبل از خنثی شدن، به راه بیندازند؛ به زبان برنامهریزی هستهای، «پرتاب به محض هشدار».
بسیاری از مردانی که از سال ۱۹۴۵ رئیس جمهور ایالات متحده بودهاند، از دانستن بازه زمانی غیرقابل پیشبینی که باید در آن تصمیم بگیرند که آیا شلیک کنند یا خیر، شوکه شدهاند. مسئله، مسئله اختیار نیست: روسای جمهور پادشاهان هستهای مطلق هستند و میتوانند هر کاری که میخواهند با سلاحهای هستهای آمریکا انجام دهند. همانطور که جورج دبلیو بوش هم یکبار بیان کرد، چالش این است که یک رئیس جمهور حتی وقت ندارد قبل از تصمیمگیری در مورد پرتاب، از «چرندیات» خود دست بکشد، تصمیمی که میتواند مبتنی بر اطلاعات جزئی، متناقض یا حتی نادرست باشد. گفته میشود رونالد ریگان، هنگامی که ریاست جمهوری را به دست گرفت، از اینکه تنها شش دقیقه برای تصمیمگیری در مورد پرتاب فرصت داشت، شوکه شده بود. باراک اوباما فکر میکرد دیوانگی است که از یک رئیس جمهور انتظار داشته باشیم چنین تصمیمی را، مهمترین تصمیمی که تاکنون توسط یک نفر در تمام تاریخ بشر گرفته شده است، در عرض چند دقیقه بگیرد.
ما در یکی از دورههای پرتنش دوران هستهای زندگی میکنیم. خطوط کلی جنگ جهانی سوم در حمله روسیه به اوکراین قابل مشاهده است. روسیه توسط ایران و کره شمالی کمک شده و اروپا و فعلا ایالات متحده مخالف جنگ این کشور هستند. پاکستان و هند، دو کشور هستهای، اخیرا در آستانه جنگ قرار گرفتهاند. ایران که دهههاست از طریق تروریسم و سایر ابزارها به دنبال نابودی اسرائیل بوده است، شاهد حمله اسرائیل به تأسیسات هستهای خود بوده است، اقدامی که میتوان آن را اقدام منع گسترش سلاحهای هستهای با توسل به زور نامید؛ کره شمالی همچنان به گسترش زرادخانه هستهای خود ادامه میدهد و کره جنوبی و ژاپن، در حال بررسی هستهای شدن در واکنش به این حمله هستند.
انسانها برای زنده ماندن در این دوره به شانس نیاز دارند. قبلا هم بخت و اقبال به ما رو کرده است، و این اقبال تنها در طول بحران موشکی کوبا نبوده است. در طول ۸۰ سال گذشته، بشریت بارها توسط افرادی نجات یافته است که در موقعیتهای استرسزای وحشتناک، قضاوت فوقالعاده خوبی داشتند. به طور خاص، دو نفر، استانیسلاو پتروف و جان کلی، به دلایل مختلف مرتبا به ذهنم خطور میکنند. پتروف را باید درک کرد زیرا تحت فشار وحشتناک، با شک و تردید به هشدار حمله پاسخ داد و احتمالا زمین را نجات داد. کلی کار متفاوتی انجام داد، اما به همان اندازه دشوار: او یک رئیس جمهور ناپایدار را از تشدید تنش دور و به سمت مذاکره هدایت کرد.
در سپتامبر ۱۹۸۳، پتروف به عنوان افسر وظیفه در مرکز فرماندهی شوروی خدمت میکرد که سیستم هشدار آن گزارش داد که ایالات متحده پنج موشک به سمت اهداف شوروی شلیک کرده است. روابط بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی متشنج بود. تنها سه هفته قبل، شوروی یک هواپیمای مسافربری غیرنظامی کره جنوبی را سرنگون کرده بود. پتروف از پروتکلهای تعیین شده حاکم بر چنین هشداری سرپیچی کرد و اعلام کرد که هشدار پرتاب نادرست بوده است. او میدانست که سیستم تشخیص جدید است و آزمایش جدی پس نداده است. او میدانست که دکترین شوروی بر این باور است که حمله آمریکا، در صورت وقوع، بسیار کوبنده خواهد بود و نه فقط پنج موشک. او به مافوقهای خود گزارش داد که معتقد است هشدار حمله یک اشتباه بوده است و با این کار از تبادل هستهای بین دو ابرقدرت جلوگیری کرد. (بعدها مشخص شد که یک ماهواره شوروی به اشتباه تعامل بین ابرها و خورشید بر فراز مونتانا و داکوتای شمالی را به عنوان پرتاب موشک تفسیر کرده است.)
جان کلی، ژنرال بازنشسته چهار ستاره نیروی دریایی که در بخشی از دوره اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ به عنوان رئیس ستاد کاخ سفید کار کرده است، به خاطر تلاشهای سیزیفگونهاش برای ایجاد نظم در یک محیط تصمیمگیری آنارشیستی شناخته میشود. کلی، در طول ۱۷ ماه ریاست ستاد خود، فهمید که ترامپ به ویژه در مورد مسائل امنیت ملی خطرناک است. کلی معتقد بود که ترامپ از امور جهانی بیاطلاع است و ذاتا اقتدارگرا است. کلی این نقصها را مستقیما در سال ۲۰۱۷ تجربه کرد، آن زمان ترامپ مرتبا به کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، که خود به طور گسترده بیتجربه و بیثبات تلقی میشد، توهین میکرد. پس از آنکه کره شمالی دشمنان خود را به «اقدام فیزیکی» تهدید کرد، ترامپ گفت: «آنها با آتش و خشم و رک و پوست کنده بگویم قدرتی روبرو خواهند شد که جهان هرگز مانند آن را ندیده است.»
کلی بارها به ترامپ هشدار داد که چنین لحنی میتواند باعث شود کیم، مشتاق برای اثبات حسن نیت خود به ژنرالهای ارشد اطرافش، با حمله به کره جنوبی واکنش بیش از حد نشان دهد. اما ترامپ در توییتی ادامه داد: «راهکارهای نظامی، در صورتی که کره شمالی نابخردانه عمل کند اکنون کاملا حی و حاضر هستند. امیدوارم کیم جونگ اون راه دیگری پیدا کند!» کیم بعدها با شلیک موشک بر فراز ژاپن و خطاب کردن ترامپ به عنوان «یک آمریکاییِ خرفت و دیوانه» پاسخ داد. طبق گزارشهای کتاب مایکل اس. اشمیت، «دونالد ترامپ در برابر ایالات متحده: درون مبارزه برای متوقف کردن یک رئیس جمهور»، کلی به ترامپ گفته: «شما او را تحت فشار قرار میدهید تا ثابت کند که یک مرد است. اگر او را به گوشهای هل دهید، ممکن است فرار کند. شما نمیخواهید او را در تنگنا قرار دهید.» اشمیت نوشته است: «رئیس جمهور ایالات متحده هیچ درکی از این واقعیت نداشت که میتواند کشور را نه تنها در هر لحظه به آستانه جنگ برساند، بلکه یک جنگ هستهای راه بیندازد که به راحتی میتواند به خطرناکترین جنگ در تاریخ جهان تبدیل شود.» کلی متوجه شد که هشدارهایش به ترامپ نافذ نیست، بنابراین در عوض، از ناامنیهای ترامپ و نیاز او به قهرمان بودن استفاده کرد. به گفته اشمیت، کلی به ترامپ گفته بود: «از زمانی که کره شمالی به یک دیکتاتوری کمونیستی تبدیل شد، هیچ رئیس جمهوری سعی نکرده با او ارتباط برقرار کند. هیچ رئیس جمهوری سعی نکرده با این مرد منطقی صحبت کند، تو یک معاملهگر بزرگ هستی، چرا این کار را نمیکنی؟»
کلک کلی جواب داد: ترامپ به سرعت شیفته این ایده شد که به یک آشتی تاریخی با کره شمالی دست خواهد یافت. کلی فهمید که چنین توافقی بعید است، اما دنبال کردن یک خیال واهی باعث میشود ترامپ تهدید به جنگ هستهای را متوقف کند.
ترامپ همچنان یک رهبر ناپایدار در سطح جهانی بسیار ناپایدارتر از دوره اول ریاست جمهوریاش است. هیچ رئیس جمهوری تاکنون حتی به یک متولی کامل امنیت ملی آمریکا و زرادخانه هستهای آن نزدیک هم نبوده است، اما ترامپ از تقریبا هر رهبر قبلی برای مدیریت یک بحران هستهای صلاحیت کمتری دارد. (فقط ریچارد نیکسونِ مستِ متأخر، مسلماً خطرناکتر بود.) ترامپ بسیار واکنشپذیر، حساس به توهین و بیتفاوتیست. منصفانه نیست که بگوییم او احتمالا یک روز صبح از خواب بیدار میشود و تصمیم به استفاده از سلاحهای هستهای میگیرد؛ او مرتبا در مورد انزجار خود از چنین سلاحهایی و به طور کلی از جنگ صحبت کرده است؛ اما او میتواند به راحتی با سوء مدیریت، دوباره خود را در یک مارپیچ تشدیدکننده قرار دهد.
پایان موفقیتآمیز جنگ سرد باعث شد بسیاری از مردم باور کنند که تهدید جنگ هستهای از بین رفته است. از نظر تاریخی، وادار کردن مردم به فکر کردن به موضوعات غیرقابل تصور دشوار بوده است. آلبرت انیشتین در سال ۱۹۴۷ در مقالهای برای آتلانتیک توضیح داد:
«مردم، که نسبت به ماهیت وحشتناک جنگ اتمی هشدار داده شده بودند، هیچ کاری در مورد آن انجام ندادهاند و تا حد زیادی این هشدار را از ذهن خود دور کردهاند. خطری که نمیتوان از آن جلوگیری کرد، شاید بهتر باشد فراموش شود؛ یا خطری که در برابر آن هرگونه اقدام احتیاطی ممکن انجام شده است، احتمالا بهتر است فراموش شود.»
ما به ضرر خودمان فراموش میکنیم. ما فراموش میکنیم که ۸۰ سال پس از تابستان ۱۹۴۵ که جهان را تغییر داد، روسیه و ایالات متحده به تنهایی قدرت آتش هستهای کافی برای نابودی چندین باره جهان را دارند؛ ما فراموش میکنیم که چین در حال تبدیل شدن به یک رقیب تقریبا همتراز ایالات متحده است؛ ما فراموش میکنیم که تاریخ عصر هستهای پر از اشتباهات، تصادفات و سوءتعبیرهای وحشیانه از واقعیت است؛ و فراموش میکنیم که اکثر انسانها به اندازه استانیسلاو پتروف و جان کلی خلاق، مستقل و تیزبین نیستند.
بیش از همه، ما قانونی را که توسط ریاضیدان و رمزشناس مارتین هلمن بیان شده است فراموش میکنیم: «اینکه تنها راه زنده ماندن در رولت روسی، دست کشیدن از بازی است».
نرجمه فاطمه لطفی
هفته نامه صدا



