جام در دست رقیب
محمدجواد روح، دبیر ارشد تحریریه انرژی امروز | تا یک سال قبل، کمتر کسی در ایران نام «جم» را شنیده بود و اگر هم اسمی از «جم» میآمد، نامهای باستانی به ذهن متبادر میشد: «جام جم»، «تخت جمشید» و شاید «فریدون». این روزها اما نام «جم» با پارسجنوبی گره خورده است؛ تیم فوتبالی که در صعودی تاریخی از استان به لیگ 3 و 2 و یک و در نهایت، به لیگ برتر فوتبال ایران رسید و در عملکردی حیرتانگیز تا هفتهها نیز صدرنشین لیگ برتر بود و هنوز هم مدعی کسب سهمیه و رسیدن به رقابتهای آسیایی است.
از نگاه فوتبالی، صعود «پارسجنوبیجم» قطعاً اتفاقی مهم برای مردمان بوشهر و عسلویه و شهر کوچک جم است. آنها اکنون در جایی هستند که مردمان شهرهای بزرگی چون شیراز، ساری، کرمان و حتی کرمانشاه، یزد، بندرعباس و خرمآباد که مراکز استانهایی با سابقۀ حضور در عالی ترین سطح فوتبال کشور هستند، آرزوی رسیدن به آن را دارند و همین طور شهرهای صاحبفوتبالی چون انزلی، قائمشهر، مسجدسلیمان و بابل نیز هر کاری میکنند تا به آن نقطه برسند.
«جم» اما با پارسجنوبی، حالا نهتنها صاحب فوتبال شده، که هویت نیز پیدا کرده است. برای نخستین بار، دوربینهای پربینندهترین برنامههای تلویزیونی به این شهر 30هزار نفری در سواحل جنوبی ایران میروند تا از «جم» و «پارسجنوبی» گزارش دهند و نامدارترین چهرههای ملّی فوتبال، بلیت هواپیماهای بوشهر و عسلویه را رزرو میکنند تا به میهمانی این شهر کوچک بروند. همۀ این اتفاقات به این دلیل رخ داده که «جم»، صاحب برند شده است؛ برندی که هزینۀ ریالی آن، قطعاً بسیار پایینتر از ارزش واقعی آن است. این هزینه ریالی را البته صنعت نفت کشور پرداخته است.
غول های نفتی در بیابان عسلویه
پارسجنوبی که 2 دهه قبل از تیم فوتبال، سرمایهها را به عسلویه آورد تا بیابانی برهوت را به قطب انرژی کشور تبدیل کند. اگر «جم» دستکم در تاریخ ایران با نامهایی باستانی همراه است و آنان را به ذهن میآورد، «عسلویه» اما تا قبل از دهۀ ۷۰، هیچ واژه و مفهومی را به ذهن مخاطب متبادر نمیکرد. در این شرایط بود که سرمایه آمد، فنّاوری آمد، مدیران بزرگ ترین غولهای نفتی از فرانسه و ایتالیا و چین و مالزی با هر ترفندی بود «داماتو» را پیچاندند و ریسک تحریمها و تهدیدهای آمریکا در دهۀ 1990میلادی را به جان خریدند و چمدان بستند و برای مذاکره و مطالعه و تفاهم نامه و قرارداد و اجرای پروژههای پارسجنوبی، چمدان سفر به ایران بستند. ناگهان از دل بیابان، غولی سر برآورد و ناگهان، «منطقۀ ویژه انرژی پارس»، «مجتمع گازی پارس جنوبی»، «پتروپارس» و «نفتوگاز پارس» شکل گرفتند.
یاردهای صدرا و ایزوایکو در بوشهر و بندرعباس که سالها بود کاری جز تعمیر شناورهای فرسودۀ شیلاتی نداشتند، یاد گرفتند جکت و سکّو بسازند. یارد تأسیساتدریایی در خرمشهر که برای بازسازی سکّوهای ویرانشده در جنگ تأسیس شده بود، شلوغ شد. کارهای تازه هم از راه رسید. لولهگذاری و یوتیلیتی و تأسیسات پتروشیمی و نیروگاهی که حالا نه فقط شرکتهای شهرهای ساحلی که ماشینسازیهای اراک و تبریز و ذوبآهن و فولاد اصفهان و اهواز را هم مملو از پروژههای چندمیلیون دلاری میکرد.
پارسجنوبی که حالا اکبر ترکان، رئیس وقت هیئت مدیرۀ پتروپارس، میگوید تا قبل از لرزهنگاری های توتال، هیچ کس ابعاد آن را نمیدانست؛ تبدیل به گنج ایرانیان در زیر بستر خلیجفارس شد. گنج اما در مخازنی انباشته بود که شریکی چابک و پیشتاز، سالها پیش از ایرانیان، سراغ آن رفته بود. شریک ایران اما نه با تهدیدها و تحریمهای خارجی مواجه بود و نه با کارشکنیها و سناریوپردازیهای داخلی. قطر هر روز بیش از روز قبل، از گنج مشترک، سهم میبرد و ایران تازه میخواست از خم کوچۀ ذهنیتهای ضدّتوسعه خارج شود و از زیر آوار شعارهای ضدسرمایه، کمر راست کند.
با این همه، ژنرالهای صنعت نفت ایران عزم آن داشتند که نشان دهند کشتی بان ایران را سیاست دیگر آمده است. نشان دهند واقعاً قرار است همکاری و تعامل با جهان، جایگزین ستیز و شعار علیه این و آن شود. «هالیبرتون» و «کونوکو»ی آمریکا نمیآمدند، اما راه برای آمدن توتال و شل و انی و پتروناس باز میشد. قراردادها با همۀ مخالفتخوانیها اما یکی یکی بسته شد. کارها کلید خورد. سکّوها ساخته شد، لولهها زیر دریا رفتند، برج های پتروشیمیها سربرآورد، گاز وارد شبکه شد تا خطوط لوله ای که به تدریج خانههای همۀ ایرانیان را دربر میگرفت، خوراک خود را بگیرند.
گاز بر سر سفره های ایرانیان
گرما ارزان و آسان شد و پختوپز، طعمی تازه گرفت. حالا میشد غذاهای کتاب مستطاب آشپزی، نجف دریابندری، را روی آتشی پخت که از دریا و بندر میآمد. گاز بر سر سفرهها آمده بود؛ گازی که رنگ و بو نداشت، اما غیر از این، «برند» هم نداشت. اصلاحطلبان و توسعهگرایانی که این محصول جان فرسا و پرهزینه را به کمترین قیمت به خانهها و سفرهها رساندند، غافل از آن بودند که هر محصولی برای آنکه مشتریان را با خود همراه کند، «برند» میخواهد؛ حتی اگر به ارزانی و پایداری گاز طبیعی باشد. اصلاحطلبان و توسعهگرایان دولتهای هاشمی و خاتمی و وزارتخانههای نفت آقازاده و زنگنه به مردم نگفتند که گاز را بر سر سفرهها آوردهاند و نفت مازاد مصرف خانگی را بسیار بیش از قبل، ابزار ارزآوری و چرخاندن چرخ صنعت و توسعۀ کشور کردهاند تا اینچنین، نفت هم بتواند سفرۀ ایرانیان را رنگینتر کند. چنین بود که ایرانیان تصور میکردند درحالی که روی ذخایر نفت و گاز نشستهاند، اما از آن بیبهرهاند! همچنان که در موسم انقلاب تصور میکردند تا زمانی که آب و برق و اتوبوس و زمین و مسکن مجانی نگیرند، حقّ خود را از دولت نگرفتهاند. در چنین روزهایی، نفت و گاز هرچند سفرهها میآراستند، اما ناسزا نیز میشنیدند!
جامعۀ ایران اگرچه از شرایط قرون وسطایی ابتدای قرن بیستم به کشوری در آستانۀ ورود به باشگاه جوامع توسعهیافته تبدیل و در حال گذار بود، اما انتظارات و مطالبات پوپولیستی چون اژدهایی سیریناپذیر، همچنان گرسنه مینمود؛ اژدهایی که البته غرّید، کلّ روند و سازمان توسعه را بلعید و در نیمۀ دهۀ 80 هم بار دیگر، این غرش تکرار شد. جامعه که روزگار پس از جنگ و آوار فقر را در تحولات 16سالۀ پس از جنگ به فراموشی سپرده بود، مفتون شعاری شد که ادعا میکرد، نفت بر سر سفرههایش نیست و حالا مدعی است همچون رابینهود و به سیاق عیّاران، حقّ آنان را از حلقوم مافیا میستاند و بر سر سفرههای آنان مینشاند.
شعبده بازی با نفت
«شعبده» وقتی گرفت، «نقشِ» مار دیدنیتر بود تا «خطّ» مار. نفت و گاز هرچند بر سر سفره آمد، اما دیدنی نبود و در این میان، کسی هم از اردوگاه اصلاحات و توسعه نمیگفت که بر سر سفره است. مهم ترین ذخایر کشور از دل مخازن، هر لحظه در قالب گرما و آتش و دلار به خانهها و صندوقها و خزانه میرفت، اما این صدا شنیده میشد که ۱۶سال سفرههایتان را خالی کردهاند و برای خود، مافیای قدرت- ثروت آفریدهاند. کسی هم نگفت پس این نفت و گازِ بیبرند را چه کسانی میبرند؟ خانههای ایرانیان که زمانی با پیتهای نفتیِ دریافتی از پسِ صفهای طولانی گرم میشد و اجاقهایی که با کپسولهای گاز مایع به آتش میرسید، امروز چگونه است؟ صنعت نفت «برند» نداشت و «مدعی»، خود را به جای «برند» قالب کرد. پارسجنوبی هم که تازه داشت میرفت گنج خود را اندکی عادلانهتر میان 2 شریک سواحل شمالی و جنوبی تقسیم کند، از شعبدۀ این مدعی، زخمی کاری برداشت. غولهای خارجی که با هزار ترفند، راهی برای حضور در پروژههای ایران باز کرده بودند، وقتی غریو شعارهای نابودی دیگران و حقّ مسلّم بودن ها و سراغ گرفتن از داستانهای تاریخی هولوکاست یهودیان بلند شد، راهی نداشتند جز بستن چمدان ها عهد و قرار شکستن. این تحریمها، اما از آن تحریمها نبود و این تو بمیری نیز جنسی دیگر از آن تو بمیریها داشت.
«مدعی» که قرار بود نفت را سر سفره بیاورد، سفرههای بسیاری را برچید. مهم تر از همه، اما همان سفرۀ صنعت نفت بود و در این میان، سفرۀ پارسجنوبی بدتر از همه به هم ریخت و کاسه و کوزههای تولید و توسعه شکست. «مدعی»، اما همچنان شرم نداشت و همچون امروز که دادوقال میکند و بست مینشیند و فیلمهای ادعاهای خود را در این کانال و آن سایت منتشر میکند، آن روز هم بیهیچ شرم و آزرم، صحنه آراست و رؤیاهایی 35 ماهه به هم بافت. این بار باز هم یاردهای خرمشهر و بوشهر و بندرعباس و ماشینسازیهای اراک و تبریز و ذوب آهن و فولاد اصفهان و اهواز پُر از سفارش شد.
رؤیای 35ماهه
رئیسِ مدعی، لبخند زد و قراردادها را میان شرکتهای قدیمی و یکروزه و کاغذی تقسیم کرد. فرماندۀ سابق و وزیر امروز، هر روز در قرارگاهی و شرکتی عکس میگرفت و شعار میداد که «ما میتوانیم» و «رکوردها را میشکانیم» و «قدرت ایران را به مدعیان آف شور و آن شور جهان میفهمانیم.» رؤیای 35 ماهه، اما جز کابوسی نبود؛ همان طور که حتی همراهان سیاسی دولت وقت چون سلطانپورها و کاتوزیانها نیز گفته بودند. آخر چطور میشد فازهایی که بزرگ ترین غولهای نفتی جهان با دههها تجربه ، 50 و 60 و 70 ماهه تحویل داده بودند، با شرکتهایی که تا آن روز، حتی یک کنسرسیوم را هم رهبری نکرده بودند، در کمتر از نیم این زمان توسعه داد؟ مدعیان اما به جای پاسخ، راه اسکات مخالفان را در پیش گرفتند. تأسیسات دریایی را که میراث فراساحلی دولت هاشمی بود و به سلطانپورِ حزباللهی رسیده بود، از او ستاندند و به دیگرانی سپردند تا از دل آن، نه دکلها و سکّوهایی برای توسعۀ 35ماهه ها، بلکه دکل گمشده بسازند؛ آن قدر که آثار توسعۀ 35ماهه در خلیج مکزیک هویدا بود، در خلیجفارس نبود!
امروز گاز ایران، «برند» میخواهد. وزارت نفت و حامیان واقعی توسعه و مدافعان اصیل ذخایر گازی و منافع ملّی کشور، باید برندی برای دستاوردهای خود بسازند؛ برندی که با آن، دولت و ملّت فراتر از ادعاهای مدعیان و داستانهای سناریوپردازان، واقعیات و ضروریات تثبیت و تداوم توسعۀ بزرگ ترین میدان گازی جهان را دریابند و به دفاع از آن برخیزند. در شرایط کنونی، وزارت نفت صرفاً مسئول و محور قرارداد بستن و تولید نفت و گاز نیست. وزارت نفت و فراتر از آن دولت روحانی و همۀ خواستاران اصلاح و توسعۀ ایران، باید همۀ امکانات و ظرفیتهای خود را برای برساختن این «برند» به کار گیرند. پارسجنوبی و توسعۀ آن نیز در سایۀ چنین برندی، نباید بیدی باشد که با هر بادی بلرزد. جایگاه و اهمیت صنعت نفت، به ویژه میادین مشترک و مهم تر از همه پارسجنوبی، نه تنها باید در سیاست خارجی، سیاست داخلی و برنامهریزی های اقتصادی کشور آشکار باشد، بلکه باید یکی از معیارها و ملاکهای اصلی سنجش این سیاستها نیز محسوب شود. باید محکم گفت که این گنج نهفته در کف دریا نیز حقّ مسلّم ایران است و کسی حقّ این را ندارد که با چرتکه انداختن و یک سنت و 2سنت بالا و پایین کردن، فرصت بازاریابی و فراوری و صادرات آن را از ایران بستاند و در لباس خدمت، خائنانه آن را به جیب قطر بریزد!
اگر زمانی در حوزۀ تولید و جذب سرمایهخارجی برای توسعۀ فازهای پارسجنوبی، کشور تا سالها اسیر دگمهای ضدّتوسعه و بیتوجهی به اهمیت برداشت سریع از میدان مشترک بود و بعدها هم، با شعارهای تند و رؤیابافیها و خطاهای دیپلماتیک آن روند به انحراف کشیده شد، امروز هم در حوزۀ بازاریابی، فروش و صادرات گاز بار دیگر کشور اسیر دگمهای ضدّتوسعه و بیتوجهی به اهمیت تبدیل ذخایر به سرمایه شده است. مجموعۀ فضاسازیها از زمان کرسنت تا قراردادهای ترکیه و نروژ، آشکارا حکایت از فعال بودن جریانی دارد که هربار به دلیل و بهانهای، روند آغازشده را به انحراف و توقف میکشاند. این درحالی است که از دست دادن فرصتها در تجارت و ترانزیت گاز، علاوه بر از بین بردن ظرفیتهای درآمدزایی، فرصتهایی را که با صادرات گاز میتوان از پس همکاریهای اقتصادی کسب کرد و بر پیوندهای سیاسی و امنیتی با خریداران منطقهای، شرق آسیا و حتی اروپا افزود را نیز از کشور میستاند.
در سوی مقابل، اما شریک جنوبی در پرتو درآمد سرشار خود از میدان گازی مشترک، میرفت تبدیل به قدرتی منطقهای و مؤثر در تحولات سیاسی منطقه شود که البته، واکنش و تحریم های ائتلاف با رهبری عربستان از نفوذ آن کاست. با این حال، همچنان در بُعد اقتصادی، فاصلۀ بهرهمندی از منابع گاز بسیار است. بهعنوان یک نمونۀ قابل مشاهده، میتوان به همان مثال فوتبالی ابتدای این نوشتار بازگشت؛ تفاوت سهم ایران و قطر از میدان مشترک در «برند»هایی که در فوتبال ساختهاند، هویداست. ساحل شمالی، خوشحال و قانع است که به تازگی صاحب «پارسجنوبی جم» شده که کلّ هزینۀ آن در یک سال، حداکثر ۱۰ تا ۲۰ میلیارد تومان است و در مقابل، همسایۀ جنوبی که نهتنها لیگ ستارگان دارد و «ژاوی» و «رائول» میخرد ، حتی «پاریسنژرمن» فرانسه را مال خود کرده که در یک هفته، «نیمار» ۲۲۲میلیون یورویی و «امپایه» ۱۸۰میلیون یورویی را میآورد.
در مقام تمثیلی دیگر، سهم فوتبال ایران از بزرگ ترین میدان گازی جهان، «جم» است و سهم قطر، البته «میزبانی جام جهانی»!
فقط کافی است از خود بپرسیم: چرا «جم»، سهم ایران و «جام» سهم رقیب؟ از ساقی سرمستی رقیب بودن، چه بدتر؟