ابرقدرت خود کم‌بین

آمریکا نباید از جهانی که ساخته است دست بکشد

فرید زکریا | تحلیلگر سی‌ان‌ان و نویسنده کتاب«عصر انقلاب: پیشرفت و پس‌زنی از 1600 تا کنون»

ترجمه: فاطمه لطفی

منتشر شده در هفته نامه صدا

اکثر آمریکایی‌ها بر این باورند که کشورشان رو به زوال است. در سال 2018، نظرسنجی مرکز تحقیقات پیو از آمریکایی‌ها پرسید که عملکرد کشورشان در سال 2050 چگونه خواهد بود، 54 درصد از پاسخ‌دهندگان گفتند که اقتصاد ایالات متحده ضعیف‌تر خواهد بود. 60 درصد هم بر این باور بودند که ایالات‌متحده در دنیا کشوری خواهد بود با اهمیتی کم. این جواب‌ها نباید تعجب‌آور باشد؛ فضای سیاسی مدتی است که این احساس را به وجود آورده است که کشور در مسیر اشتباهی قرار دارد. بر اساس یک نظرسنجی گالوپ در یک بازه زمانی طولانی مدت، در 20 سال گذشته تعداد آمریکایی‌هایی که از روند‌های پیش‌رو «راضی» هستند از 50 درصد عبور نکرده است. در حال حاضر هم 20 درصد است.

در طول دهه‌ها یکی از راه‌های فکر کردن در مورد اینکه چه کسی برنده ریاست‌جمهوری می‌شود این بود که بپرسیم: چه کسی خوشبین‌تر است؟ از جان اف کندی گرفته تا رونالد ریگان و باراک اوباما، به نظر می‌رسید که هر چه خوش‌بینی و شادی نامزدی بیشتر بود احتمال اینکه بلیط برنده دستش باشد هم بیشتر بود. اما در سال 2016، ایالات متحده سیاستمداری را انتخاب کرد که کارزارش بر اساس عذاب و تاریکی شکل گرفته بود. دونالد ترامپ تاکید داشت که اقتصاد ایالات متحده در یک «وضعیت اسفناک» قرار دارد، که ایالات متحده در خارج از کشور دچار «بی‌احترامی، تمسخر، و کنار گذاشته شدن» شده است و جهان در «یک آشفتگی کامل» به سر می‌برد. او در سخنرانی افتتاحیه خود از «قتل‌عام آمریکایی» صحبت کرد. کمپین انتخاباتی فعلی او این مضامین را دوباره بر سر زبان‌ها انداخته است. وی سه ماه قبل از اعلام کاندیداتوری، ویدئویی با عنوان «ملتی در حال انحطاط» منتشر کرد.

مبارزات انتخاباتی جو بایدن در سال 2020 بسیار سنتی‌تر بود. او مکررا از فضایل ایالات متحده تمجید می‌کرد و اغلب این جمله آشنا را تکرار می‌کرد که: «بهترین روزهای ما هنوز در راه است». با این حال، بسیاری از استراتژی حکومتی او بر این تصور استوار است که کشور حتی در زمان روسای جمهور دموکرات، حتی در دوران دولت اوباما-بایدن، مسیر اشتباهی را دنبال کرده است. جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن، در سخنرانی آوریل 2023 از «بسیاری از سیاست‌های اقتصادی بین‌المللی چند دهه اخیر» انتقاد کرد و جهانی‌شدن و آزادسازی را مقصر خالی‌کردن پایه‌های صنعتی کشور، صادرات مشاغل آمریکایی و تضعیف برخی از صنایع اصلی دانست. او بعدها در همین نشریه نوشت نگران این بود که «اگرچه ایالات متحده قدرت برتر جهان باقی مانده، اما برخی از حیاتی‌ترین اعضایش از بین رفته‌اند».

این سخنان فراتر از نقد صِرف است. بسیاری از سیاست‌های دولت بایدن به دنبال اصلاح خلا ظاهری ایالات متحده است، و این منطق را ترویج می‌کند که صنایع و مردم آن باید از طریق تعرفه‌ها و یارانه‌ها حمایت و کمک شوند. تا حدی این رویکرد ممکن است پاسخی سیاسی به این واقعیت باشد که برخی از آمریکایی‌ها [از دنیا] عقب مانده‌اند و اتفاقا [این آمریکایی‌ها] در ایالت‌های نوسانی حیاتی زندگی می‌کنند و جلب نظر و آرای آنها در انتخابات مهم است. اما راه‌حل‌ها بسیار فراتر از گوشت قرمز سیاسی است [اشاره به بیانیه‌ها یا سیاست‌هایی که برای جلب توجه پایگاه یک حزب سیاسی طراحی شده‌اند]، این راه‌حل‌ها گسترده و نتیجه‌بخش هستند. ایالات متحده در حال حاضر بالاترین تعرفه‌ها را بر واردات از زمان قانون اسموت هاولی در سال 1930 داراست. سیاست‌های اقتصادی واشنگتن به طور فزاینده‌ای تدافعی است و برای محافظت از کشوری طراحی شده که ظاهرا در چند دهه اخیر شکست خورده است.

استراتژی کلان ایالات متحده که مبتنی بر فرضیات اشتباه است، کشور و جهان را به بیراهه می‌کشاند. بر اساس معیارها، ایالات متحده در مقایسه با رقبا اصلی خود در موقعیت فرماندهی‌اش باقی می‌ماند. با این حال این کشور با چشم‌انداز بین‌المللی بسیار متفاوتی مواجه است. بسیاری از قدرت‌ها در سراسر جهان از نظر قدرت و اعتماد به نفس ارتقا یافته‌اند. آنها به دستورات آمریکا سر تعظیم فرود نخواهند آورد. برخی فعالانه به دنبال به چالش کشیدن موقعیت مسلط ایالات‌متحده و نظمی هستند که حول آن بنا شده است. در این شرایط جدید واشنگتن به یک استراتژی جدید نیاز دارد، راهبردی که درک کند که همچنان یک قدرت مهیب باقی می‌ماند، اما در دنیایی بسیار ناآرام‌تر عمل می‌کند. چالش پیش‌روی واشنگتن این است که سریع اما نترسیده‌تر عمل کند. با این حال آمریکا امروز همچنان گرفتار وحشت و شک به خود است.

هنوز شماره یک است

علی‌رغم همه صحبت‌ها در مورد ناکارآمدی و زوال آمریکا، واقعیت کاملا متفاوت است، به ویژه در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند. در سال 1990، درآمد سرانه ایالات متحده (بر حسب قدرت خرید) 17 درصد بیشتر از ژاپن و 24 درصد بیشتر از اروپای غربی بود. امروز به ترتیب 54 درصد و 32 درصد بیشتر است. در سال 2008، با قیمت‌های فعلی، اقتصاد آمریکا و منطقه یورو تقریبا هم‌اندازه بودند. اقتصاد ایالات متحده در حال حاضر تقریبا دو برابر بزرگتر از منطقه یورو است. ممکن است از کسانی که عامل دهه‌ها رکود آمریکا را سیاست‌های واشنگتن می‌دانند این سوال پرسیده شود که: ایالات متحده می‌خواهد با کدام اقتصاد پیشرفته در 30 سال گذشته جای خود را عوض کند؟

از نظر قدرت سخت نیز ایالات‌متحده در موقعیت فوق‌العاده‌ای قرار دارد. آنگوس مدیسون، مورخ اقتصادی، استدلال می‌کند که بزرگترین قدرت جهان اغلب قدرتی است که قوی‌ترین دست را در مهم‌ترین فناوری‌های زمان خود دارد، هلند در قرن هفدهم، بریتانیا در قرن نوزدهم، و ایالات متحده در قرن بیستم. آمریکا در قرن بیست‌و‌یکم احتمالا حتی قوی‌تر از قرن بیستم باشد. موقعیت این کشور را مثلا در دهه 1970 و 1980 با موقعیت امروز مقایسه کنید. در آن زمان شرکت‌های فناوری پیشرو تولید لوازم الکترونیکی خانگی، ماشین‌ها و رایانه‌ها، در ایالات‌متحده و نیز آلمان، ژاپن، هلند و کره‌جنوبی بودند. در واقع از ده شرکت ارزشمند جهان در سال 1989، تنها چهار شرکت آمریکایی و شش شرکت دیگر ژاپنی بودند. امروزه نه شرکت از ده شرکت برتر آمریکایی هستند.

علاوه بر این ده شرکت برتر فناوری ایالات متحده ارزش کل بازار بیشتری از ارزش مجموع بازارهای سهام کانادا، فرانسه، آلمان و بریتانیا دارند. و اگر ایالات متحده کاملا بر فناوری‌های امروزی مبتنی بر دیجیتالی‌شدن و اینترنت تسلط داشته باشد، به نظر می‌رسد در صنایع آینده مانند هوش‌مصنوعی و مهندسی‌زیستی نیز موفق باشد. در سال 2023، تا زمان نگارش این مقاله، ایالات متحده 26 میلیارد دلار سرمایه خطرپذیر برای استارت‌آپ‌های هوش‌مصنوعی جذب کرده که تقریبا شش برابر چین، بالاترین دریافت‌کننده بعدی است. در بخش بیوتکنولوژی، آمریکای شمالی 38 درصد از درآمدهای جهانی را به خود اختصاص داده در حالی که کل آسیا 24 درصد از درآمدهای جهانی را از آن خود کرده است.

علاوه بر این ایالات‌متحده در آنچه که از لحاظ تاریخی یکی از ویژگی‌های اصلی قدرت یک ملت بوده پیشتاز است: یعنی انرژی. امروزه این کشور بزرگترین تولیدکننده نفت و گاز در جهان است که حتی از روسیه یا عربستان سعودی نیز پیشی‌گرفته است. ایالات متحده به لطف مشوق‌های موجود در قانون کاهش تورم 2022، به طور گسترده در حال توسعه تولید انرژی سبز است. در مورد امور مالی، به فهرست بانک‌هایی نگاه کنید که توسط هیات ثبات مالی، نهاد نظارتی مستقر در سوئیس، «از لحاظ سیستمی مهم» رده‌بندی شده‌اند؛ ایالات متحده در این فهرست دو برابر بیشتر از کشور بعدی، یعنی چین، بانک دارد. دلار همچنان ارز مورد استفاده در تقریبا 90 درصد معاملات بین‌المللی است. اگرچه ذخایر دلاری بانک‌های مرکزی در 20 سال گذشته کاهش یافته، هیچ ارز رقیب دیگری حتی به آن نزدیک هم نشده است.

در نهایت، اگر جمعیت‌شناسی سرنوشت‌ساز باشد، ایالات متحده آینده روشنی دارد. به تنهایی در میان اقتصادهای پیشرفته جهان، مشخصات جمعیتی آن نسبتا سالم است، حتی اگر در سال‌های اخیر بدتر شده باشد. نرخ باروری در ایالات متحده در حال حاضر حدود 1.7 فرزند به ازای هر زن است که کمتر از سطح 2.1 نرخ جایگزینی جمعیت است. اما همین رقم در آلمان 1.5، در چین 1.1 و در کره جنوبی 0.8 است. بسیار مهم است که ایالات متحده باروری پایین خود را از طریق مهاجرت و ادغام موفقیت‌آمیز جمعیت جبران می‌کند. این کشور هر سال حدود یک میلیون مهاجر قانونی را می‌پذیرد، این تعداد در طول سال‌های ریاست‌جمهوری ترامپ و شیوع کووید-19 کاهش یافت اما از آن زمان به بعد دوباره بازگشت. از هر پنج نفر از کل مردم روی زمین که خارج از کشور محل تولد خود زندگی می‌کنند، یک نفر در ایالات متحده زندگی می‌کند و جمعیت مهاجر آن تقریبا چهار برابر آلمان، بزرگترین مرکز بعدی مهاجرت است. به همین دلیل در حالی که پیش‌بینی می‌شود چین، ژاپن و اروپا در دهه‌های آینده کاهش جمعیت را تجربه کنند، ایالات متحده باید به رشد خود ادامه دهد.

البته آمریکا مشکلات زیادی دارد. چه کشوری ندارد؟ با این حال منابع لازم برای حل این مشکلات را هم بسیار راحت‌تر از سایر کشورها دارد. به عنوان مثال معکوس‌سازی کاهش نرخ باروری در چین، میراث سیاست تک فرزندی، علیرغم انواع مشوق‌های دولت، غیرممکن شده است. و از آنجایی که دولت می‌خواهد فرهنگ یکپارچه‌سازی را حفظ کند، این کشور قرار نیست برای جبران کاهش جمعیت مهاجر بپذیرد. در مقابل آسیب‌پذیری‌های ایالات متحده اغلب راه‌حل‌های آماده‌ای دارند. این کشور بار بدهی بالایی دارد و کسری بودجه در حال افزایش است. اما بار مالیاتی کل آن در مقایسه با سایر کشورهای ثروتمند پایین است. دولت ایالات متحده می‌تواند درآمد کافی را برای تثبیت امور مالی خود و حفظ نرخ‌های مالیاتی نسبتا پایین افزایش دهد. یک گام آسان اتخاذ مالیات بر ارزش‌افزوده است. نسخه‌ای از مالیات بر ارزش‌افزوده در هر اقتصاد بزرگ دیگری در سراسر جهان وجود دارد که اغلب با نرخ‌های حدود 20 درصد است. دفتر بودجه کنگره تخمین زده که پنج درصد مالیات بر ارزش افزوده باعث افزایش 3 تریلیون دلار در طول یک دهه می‌شود و نرخ بالاتر به وضوح منابع بیشتری به همراه دارد. این نشانه اختلالات ساختاری غیرقابل اصلاح نیست که به طور اجتناب‌ناپذیری منجر به فروپاشی شود.

بین دنیاها

ایالات متحده علیرغم قدرتش، ریاست یک جهان تک قطبی را بر عهده ندارد. دهه 1990 جهانی بدون رقبای ژئوپلیتیکی بود. اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود (و به زودی جانشین آن، روسیه، در حال فروپاشی خواهد بود)، و چین هنوز در صحنه بین‌المللی نوزادی بیش نبود و کمتر از دو درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تولید می‌کرد. در نظر بگیرید که واشنگتن در آن دوره چه کاری توانست انجام دهد. این کشور با حمایت گسترده بین‌المللی، از جمله تایید دیپلماتیک مسکو، برای آزادسازی کویت علیه عراق جنگید. به جنگ‌های یوگسلاوی پایان داد. سازمان آزادیبخش فلسطین را وادار کرد که تروریسم را کنار بگذارد و اسرائیل را به رسمیت بشناسد و اسحاق رابین، نخست وزیر اسرائیل را متقاعد کرد که صلح کند و با یاسر عرفات، رهبر ساف، بر روی چمن کاخ سفید دست بدهد. در سال 1994، حتی به نظر می‌رسید که کره‌شمالی هم مایل به قبول چارچوب‌های آمریکایی و پایان دادن به برنامه تسلیحات هسته‌ای خود است (لحظه‌ای در همکاری دوستانه که کره به سرعت از آن خارج شد). وقتی بحران‌های مالی مکزیک در سال 1994 و کشورهای آسیای شرقی در 1997 این ‌کشورها را در بر گرفت، ایالات متحده با سازماندهی کمک‌های عظیم آنها را نجات داد. همه راه‌ها به واشنگتن ختم می‌شد.

امروزه ایالات متحده با جهانی با رقبای واقعی روبرو است و بسیاری از کشورهای دیگر به شدت از منافع خود، اغلب در سرپیچی از واشنگتن، دفاع می‌کنند. برای درک پویایی جدید، نه روسیه یا چین، بلکه ترکیه را در نظر بگیرید. 30 سال پیش، ترکیه متحد مطیع ایالات متحده بود که برای امنیت و رفاه خود به واشنگتن وابسته بود. هر زمان که ترکیه با یکی از بحران‌های اقتصادی دوره‌ای خود روبه‌رو شد، ایالات متحده به نجاتش شتافت. امروز ترکیه کشوری‌ست بسیار ثروتمندتر و از نظر سیاسی بالغ‌تر که توسط یک رهبر قوی، محبوب و پوپولیست، رجب طیب اردوغان رهبری می‌شود. این کشور حتی زمانی که درخواست‌ها در بالاترین سطوح ارائه می‌شود به‌طور معمول با ایالات متحده مخالفت می‌کند.

واشنگتن برای این تغییر آمادگی نداشت. در سال 2003، ایالات متحده یک تهاجم دو جبهه‌ای به عراق را برنامه‌ریزی کرد- از کویت در جنوب و از ترکیه در شمال- اما نتوانست حمایت ترکیه را جلب کند. در واقع هنگامی که پنتاگون این خواست خود را مطرح کرد، پارلمان ترکیه نپذیرفت و تهاجم باید به شکلی عجولانه و با برنامه‌ریزی نادرست انجام می‌شد. در سال 2017، ترکیه قراردادی را برای خرید یک سامانه موشکی از روسیه امضا کرد که اقدامی وقیحانه برای یکی از اعضای ناتو بود. دو سال بعد ترکیه باز هم با حمله به نیروهای کرد در سوریه، متحدان آمریکایی که به شکست داعش کمک کرده بودند، به ایالات متحده حمله کرد.

محققان بحث می‌کنند که آیا جهان در حال حاضر تک قطبی، دوقطبی یا چند قطبی است و معیارهایی وجود دارد که می‌توان برای تعیین هر مورد استفاده کرد. با جمع کردن تمام معیارهای قدرت سخت، تنها ایالات متحده قوی‌ترین کشور باقی می‌ماند. برای مثال ایالات متحده در مقایسه با دو ناو هواپیمابر چین، 11 ناو هواپیمابر فعال دارد. با درنظر گرفتن کشورهایی مانند هند، عربستان سعودی و ترکیه، به‌راحتی می‌توان تصور کرد که جهان چند قطبی است. با این حال چین به وضوح دومین قدرت بزرگ است و شکاف بین دو کشور برتر و بقیه جهان قابل توجه است: اقتصاد چین و هزینه‌های نظامی آن از مجموع هزینه‌های سه کشور بعدی بیشتر است. شکاف بین دو کشور برتر و بقیه اصلی بود که هانس مورگنتاو، محقق، را وادار کرد تا اصطلاح «دوقطبی» را پس از جنگ جهانی دوم رایج کند. او استدلال کرد که با فروپاشی قدرت اقتصادی و نظامی بریتانیا، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی از هر کشور دیگری جلوتر بودند. با گسترش این منطق به امروز، می‌توان نتیجه گرفت که جهان دوباره دوقطبی است.

اما قدرت چین نیز محدودیت‌هایی دارد که از عواملی فراتر از جمعیت آن ناشی می‌شود. این کشور فقط یک متحد پیمانی، کره شمالی، و تعداد انگشت شماری متحد غیررسمی مانند روسیه و پاکستان دارد. ایالات متحده اما ده‌ها متحد دارد. در خاورمیانه، چین علیرغم موفقیت اخیر در ریاست بر احیای روابط بین ایران و عربستان سعودی، چندان فعال نیست. در آسیا، از نظر اقتصادی در همه جا حاضر است، اما از سوی کشورهایی مانند استرالیا، هند، ژاپن و کره‌جنوبی نیز به طور مداوم واکنش نشان می‌دهد. و در سال‌های اخیر کشورهای غربی نسبت به قدرت فزاینده چین در فناوری و اقتصاد محتاط شده‌اند و به سمت محدود کردن دسترسی چین حرکت کرده‌اند.

مثال چین کمک می‌کند تا روشن شود که بین قدرت و نفوذ تفاوت وجود دارد. قدرت از منابع سخت اقتصادی، تکنولوژیکی و نظامی تشکیل شده است. نفوذ اما کمتر ملموس است. نفوذ توانایی وادار کردن کشور دیگری به انجام کاری است که در غیر این صورت انجام نمی‌داد. به بیان ساده به معنای خم کردن سیاست‌‌های یک کشور دیگر در جهتی است که شما ترجیح می‌دهید. این در نهایت نقطه قدرت است: توانایی تبدیل قدرت به نفوذ. و با این معیار هم ایالات متحده و هم چین با دنیایی از محدودیت‌ها روبه‌رو هستند.

سایر کشورها از نظر منابع خود را بالا کشیده‌اند و اعتماد، غرور و ملی‌گرایی آنها را تقویت کرده‌اند. به نوبه خود، این کشورها احتمالا خود را با قدرت بیشتری در صحنه جهانی مطرح می‌کنند. این در مورد کشورهای کوچکتر اطراف چین و همچنین در مورد بسیاری از کشورهایی که مدتها تابع ایالات‌متحده بوده‌اند نیز صادق است. و طبقه جدیدی از قدرت‌های متوسط مانند برزیل، هند و اندونزی وجود دارند که به دنبال استراتژی‌های متمایز خود هستند. در زمان نخست‌وزیری نارندرا مودی، هند سیاست «چند همسویی» را دنبال کرده و انتخاب می‌کند که چه زمانی و کجا با روسیه یا ایالات متحده به هدف مشترک دست یابد. در گروه بریکس حتی خود را با چین همسو کرده، کشوری که حتی تا سال 2020 با آن درگیری‌های مرزی مرگباری داشته است.

ساموئل هانتینگتون، دانشمند علوم سیاسی، در مقاله‌ای در سال 1999 در این همین نشریه با عنوان «ابرقدرت تنها» تلاش کرد تا فراتر از جهان تک قطبی نگاه کند و نظم جهانی در حال ظهور را توصیف کند. اصطلاحی که او به کار برد «تک‌قطبی» بود، یک چرخش بسیار ناخوشایند از عبارت قبلی، در عین حال که چیزی واقعی را به تصویر می‌کشید. در سال 2008 که سعی می‌کردم واقعیت در حال ظهور را توصیف کنم، آن را «دنیای پسا آمریکا» نامیدم، زیرا به نظرم رسید که برجسته‌ترین ویژگی‌اش این بود که همه تلاش می‌کردند تا در جهان حرکت کنند، زیرا زوال تک قطبی ایالات متحده شروع شده بود. به نظر می‌رسد هنوز این بهترین راه برای توصیف نظام بین‌المللی است.

بی‌نظمی جدید

دو بحران بزرگ بین‌المللی را در نظر بگیرید، حمله به اوکراین و جنگ اسرائیل و حماس. در ذهن ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، کشورش در عصر تک‌قطبی تحقیر شده بود. از آن زمان، عمدتا در نتیجه افزایش قیمت انرژی، روسیه توانست به‌عنوان یک قدرت بزرگ به صحنه جهانی بازگردد. پوتین قدرت دولت روسیه را بازسازی کرده، کشوری که می‌تواند از منابع طبیعی فراوان خود درآمد کسب کند. و اکنون او می خواهد امتیازاتی را که مسکو در دوران تک قطبی، که ضعیف بود داده، باطل کند. این کشور به دنبال بازپس‌گیری بخش‌هایی از امپراتوری روسیه است که بیش از هر چیز در دیدگاه پوتین از یک روسیه-اوکراین بزرگ نقش دارند، اما گرجستانهم هست که در سال 2008 به آن حمله کرد. مولداوی، که روسیه در حال حاضر در شهر ترانس‌نیستریای آن جای پایی دارد. این جمهوری می‌تواند [گزینه] بعدی [روسیه] باشد.

تجاوز پوتین به اوکراین بر این پایه استوار بود که ایالات‌متحده علاقه خود را به متحدان اروپایی خود از دست می‌دهد و آنها ضعیف، متفرق و وابسته به انرژی روسیه می‌مانند. او کریمه و مناطق مرزی شرق اوکراین را در سال 2014 بلعید و پس از اتمام خط لوله نورد‌استریم 2 که گاز روسیه را به آلمان می‌رساند، تصمیم گرفت به اوکراین حمله کند. پوتین امیدوار بود که اوکراین را فتح کند و بدین‌ترتیب بزرگترین شکستی که روسیه در عصر تک قطبی متحمل شده بود را برگرداند. پوتین اشتباه محاسبه کرد، اما این حرکت دیوانه‌کننده نبود. به هر حال تهاجمات قبلی او با مقاومت کمی روبرو شده بود.

در خاورمیانه، جو ژئوپلیتیکی با تمایل مستمر واشنگتن برای خروج نظامی از منطقه طی 15 سال گذشته شکل گرفته است. این سیاست از زمان جورج دبلیو بوش آغاز شد که متنبه شکست جنگی بود که در عراق آغاز شده بود. این امر در زمان باراک اوباما ادامه یافت که نیاز به کاهش وجهه ایالات متحده در منطقه را بیان کرد تا واشنگتن بتواند مسئله مبرم‌تر ظهور چین را حل و فصل کند. این استراتژی به‌عنوان محوری برای آسیا و همچنین دور شدن از خاورمیانه، همان جایی که دولت احساس می‌کرد که ایالات متحده بیش از حد سرمایه‌گذاری نظامی کرده، تبلیغ می‌شد. این تغییر با خروج ناگهانی و کامل واشنگتن از افغانستان در تابستان 2021 برجسته شد.

نتیجه شکل‌گیری شادی‌بخش توازن قوا نبود، بلکه خلاء بود که بازیگران منطقه به شدت به دنبال پر‌کردن آن بودند. ایران به لطف جنگ عراق که توازن قوا بین سنی‌ها و شیعیان منطقه را برهم زد، نفوذ خود را گسترش داده است. با سرنگونی رژیم تحت سلطه سنی صدام حسین، عراق توسط اکثریت شیعه آن اداره می‌شد که بسیاری از رهبران آن روابط نزدیکی با ایران داشتند. گسترش نفوذ ایران در سوریه هم ادامه یافت، و تهران از دولت بشار اسد حمایت کرد و به او اجازه داد تا از یک شورش وحشیانه جان سالم به در ببرد. ایران از حوثی‌ها در یمن، حزب‌الله لبنان و حماس در سرزمین‌های اشغالی اسرائیل حمایت می‌کند.

کشورهای عربی خلیج‌فارس و برخی دیگر از کشورهای میانه‌رو سنی که از همه این مسائل به خرخر افتاده بودند، روند همکاری ضمنی را با دیگر دشمن بزرگ ایران یعنی اسرائیل آغاز کردند. به نظر می‌رسید که این اتحاد رو به رشد، با توافق‌نامه آبراهام 2020 به عنوان یک نقطه عطف مهم در عادی‌سازی روابط بین اسرائیل و عربستان سعودی به اوج خود برسد. مانع چنین اتحادی همیشه مسئله فلسطین بوده است، اما عقب‌نشینی واشنگتن و پیشروی‌های تهران، اعراب را متمایل به نادیده گرفتن این موضوعی کرد که زمانی بسیار مهم بود. حماس، متحد ایران، با نگاهی دقیق به این مسائل، تصمیم گرفت آتش جنگی را روشن کند و این گروه را به کانون توجه بازگرداند. مهم‌ترین چالش برای نظم بین‌المللی کنونی در آسیا و با ظهور قدرت چین است. اگر چین عزم ایالات متحده و متحدانش را با تلاش برای اتحاد مجدد اجباری تایوان با سرزمین اصلی به آزمایش بگذارد، می‌تواند بحران دیگری را ایجاد کند که بسیار بزرگ‌تر از دو مورد دیگر است. تا کنون تردید شی‌جین‌پینگ، رهبر چین، در مورد استفاده از نیروی نظامی، یادآور این نکته است که کشورش، برخلاف روسیه، ایران و حماس، از یکپارچگی با جهان و اقتصاد آن سود زیادی به دست آورده است. اما اینکه آیا این محدودیت پابرجا خواهد ماند یا خیر، سوالی‌ست که تاکنون پاسخ داده نشده است. و امروزه افزایش احتمال تهاجم به تایوان در مقایسه با مثلا 20 سال پیش، نشانه دیگری از تضعیف تک قطبی و ظهور دنیای پسا آمریکاست.

نشانه دیگری از کاهش اهرم ایالات متحده در این نظم نوظهور این است که تضمین‌های امنیتی غیررسمی ممکن است جای خود را به ضمانت‌های رسمی‌تر بدهد. به مدت چند دهه عربستان سعودی زیر چتر امنیتی آمریکا زندگی کرده، اما این یک نوع توافق محترمانه به نظر می‌رسید. واشنگتن هیچ تعهد یا تضمینی به ریاض نداد. اگر عربستان تهدید می‌شد، باید امیدوار بود که رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده به نجات آن بیاید. در واقع در سال 1990، که عراق پس از حمله به کویت، عربستان را تهدید کرد، رئیس‌‌جمهور جورج اچ. دبلیو بوش، با نیروی نظامی به کمک آمد، اما هیچ معاهده یا توافقی ملزم به انجام این کار نبود. امروزه عربستان بسیار قوی‌تر است و دیگر قدرت جهانی، چین، که حالا بزرگترین مشتری [نفت] آن است، فعالانه مورد توجه قرار گرفته است. عربستان از زمان حضور محمد بن سلمان، طلبکارتر شده و از واشنگتن می‌خواهد ضمانت امنیتی رسمی همانند آنچه برای متحدان ناتو فراهم آورده بدهد و فناوری ساخت صنعت هسته‌ای را به این کشور منتقل کند. هنوز مشخص نیست که آیا ایالات متحده به این درخواست‌ها پاسخ می‌دهد یا خیر، و آیا این مسئله با عادی‌سازی روابط بین عربستان سعودی و اسرائیل مرتبط است یا خیر، اما خود این واقعیت که درخواست‌های سعودی‌ها جدی گرفته می‌شود، نشانه‌ای از پویایی قدرت در حال تغییر است.

نظم بین‌المللی که ایالات متحده ایجاد و حفظ کرد، در بسیاری از جبهه‌ها به چالش کشیده شده است. اما این کشور همچنان قدرتمندترین بازیکن در این نظم است. سهم ایالات متحده از تولید ناخالص جهانی تقریبا همان چیزی است که در سال 1980 یا 1990 بود. اما مهم این است که ایالات متحده متحدان بیشتری پیدا کرده است. در پایان دهه 1950، ائتلاف «جهان آزاد» که جنگ سرد را جنگید و پیروز شد، متشکل از اعضای ناتو ایالات متحده، کانادا، 11 کشور اروپای غربی، یونان و ترکیه به اضافه استرالیا، نیوزلند، ژاپن و کره جنوبی بود. امروزه ائتلافی که از ارتش اوکراین حمایت می‌کند یا تحریم‌ها علیه روسیه را اجرا می‌کند، تقریبا همه کشورهای اروپایی و نیز تعدادی کشور دیگر هستند. به طور کلی، «وست پلاس» (West Plus) حدود 60 درصد از تولید ناخالص داخلی جهان و 65 درصد از هزینه‌های نظامی جهانی را از آن خود دارد.

چالش مبارزه با توسعه‌طلبی روسیه واقعی و قابل توجه است. قبل از جنگ، اقتصاد روسیه حدود 10 برابر اقتصاد اوکراین بود و جمعیت آن تقریبا چهار برابر. مجتمع نظامی-صنعتی آن وسیع است. اما نمی‌توان اجازه داد که تهاجم آن موفق شود. یکی از ویژگی‌های اصلی نظم بین‌المللی لیبرال که پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد، این بود که مرزهای تغییر یافته توسط حمله نظامی بی‌رحمانه توسط جامعه بین‌المللی به رسمیت شناخته نمی‌شوند. از سال 1945، برخلاف پیش از آن، که مرزها در سراسر جهان به طور معمول به دلیل جنگ و فتوحات دست به دست می‌شدند، تجاوزات موفق بسیار کمی از این نوع وجود داشته است. موفقیت روسیه در فتح عریان [اوکراین]، چنین پیشینه‌ای را که به سختی به دست آمده بود، از بین می‌برد.

چالش چین متفاوت است. صرف نظر از مسیر دقیق اقتصادی آن در سال‌های آینده، چین یک ابرقدرت است. اقتصاد این کشور در حال حاضر نزدیک به 20 درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل می‌دهد. این کشور از نظر هزینه‌های نظامی پس از ایالات متحده در رتبه دوم قرار دارد. اگرچه این کشور تقریبا به اندازه ایالات متحده در صحنه جهانی نفوذ ندارد، به لطف مجموعه گسترده وام‌ها و کمک‌های مالی، توانایی آن برای تاثیرگذاری بر کشورهای سراسر جهان افزایش یافته است. اما چین مانند روسیه کشوری خرابکار نیست. این کشور در داخل نظام بین‌المللی و به دلیل آن ثروتمند و قدرتمند شده؛ و واژگونی این سیستم برایش بسیار ناخوشایندتر است.

چین به طور گسترده‌تر به دنبال راهی برای گسترش قدرت خود است. اگر بر این باور باشد که برای انجام این کار راهی جز ظهور و عمل به عنوان یک اسپویلر ندارد، چنین خواهد کرد. ایالات متحده باید با تلاش‌های مشروع چین برای تقویت نفوذ خود در راستای افزایش نفوذ اقتصادی و در عین حال جلوگیری از اقدامات غیرقانونی، موافقت کند. طی چند سال گذشته پکن شاهد بوده که چگونه سیاست خارجی بیش از حد تهاجمی آن نتیجه معکوس داشته است. اکنون این کشور از «دیپلماسی گرگ جنگجو» قاطعانه عقب‌نشینی کرده و برخی گستاخی‌های قبلی شی در مورد «عصر جدید» سلطه چین، جای خود را به شناخت نقاط قوت آمریکا و مشکلات چین داده است. دست‌کم به دلایل تاکتیکی، به نظر می‌رسد شی جین‌پینگ در جستجوی روشی مسالمت‌آمیز برای تعامل با آمریکا است. در سپتامبر 2023، شی به یک گروه بازدیدکننده از سناتورهای آمریکایی گفت: «ما هزار دلیل برای بهبود روابط چین و ایالات متحده داریم، اما یک دلیل برای خراب کردن آنها وجود ندارد.»

صرف نظر از نیات چین، ایالات متحده از مزایای ساختاری قابل توجهی برخوردار است. این کشور از موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیکی منحصر به فردی برخوردار است. با دو اقیانوس وسیع و دو همسایه دوست احاطه شده است. از سوی دیگر، چین در قاره‌ای شلوغ و متخاصم در حال رشد است. هر بار که دستان خود را تکان می‌دهد، یکی از همسایگان قدرتمند خود از هند گرفته تا ژاپن و ویتنام را از خود دور می‌کند. چندین کشور در منطقه- از جمله استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی- متحدان قراردادی واقعی با ایالات متحده هستند و میزبان نیروهای آمریکایی هستند. چنین دینامیک‌هایی چین را احاطه کرده‌اند.

متحدین واشنگتن در آسیا و جاهای دیگر به عنوان سنگری در برابر دشمنانش عمل می‌کنند. برای تحقق این واقعیت، ایالات متحده باید تقویت اتحادهای خود را محور اصلی سیاست خارجی خود قرار دهد. در واقع این امر مرکزیت رویکرد بایدن به سیاست خارجی بوده است. او روابطی را که در زمان دولت ترامپ از هم پاشیده بود، ترمیم کرد و روابطی را که برقرار بود، تقویت کرد. او قدرت چین را کنترل و اتحادها را در آسیا تقویت و برای ایجاد رابطه کاری با پکن تلاش کرده است. او با سرعت و مهارتی به بحران اوکراین واکنش نشان داد که باید پوتین را غافلگیر کرده باشد، او اکنون با غربی مواجه است که خود را از وابستگی به انرژی روسیه رها کرده و تحریم‌های ویرانگری را علیه یک قدرت بزرگ در تاریخ اعمال کرده است. هیچ یک از این گام‌ها نیاز به پیروزی اوکراین در میدان نبرد را برطرف نمی‌کند، اما زمینه‌ای را ایجاد می‌کند که در آن وست‌پلاس اهرم قابل‌توجهی دارد و روسیه با آینده‌ای تیره و تار در درازمدت مواجه است.

خطر افول‌باوری

بزرگترین نقص در رویکردهای ترامپ و بایدن در سیاست خارجی از دیدگاه بدبینانه مشابه آنها ناشی می‌شود. هر دو تصور می‌کنند که ایالات متحده قربانی بزرگ سیستم اقتصادی بین‌المللی است که ایجاد کرده است. هر دو فرض می‌کنند که کشور نمی‌تواند در دنیای بازارهای باز و تجارت آزاد رقابت کند. معقول است که محدودیت‌هایی برای دسترسی چین به صادرات با بالاترین فناوری ایالات‌متحده اعمال شود، اما واشنگتن بسیار فراتر رفته و تعرفه‌هایی را بر کالاهای نزدیک‌ترین متحدان خود از چوب گرفته تا فولاد و ماشین لباسشویی وضع کرده است. الزاماتی را تحمیل کرده است که از بودجه دولت ایالات متحده برای «[اجناس] آمریکایی بخرید» استفاده شود. این مقررات حتی محدودکننده‌تر از تعرفه‌ها هستند. تعرفه‌ها قیمت تمام شده کالاهای وارداتی را افزایش می‌دهد؛ «[اجناس] آمریکایی بخرید» از خرید کالاهای خارجی به هر قیمتی جلوگیری می‌کند. حتی سیاست‌های هوشمندانه‌ای مانند الزام گذار به سمت انرژی سبز با حمایت‌گرایی فراگیر [دولت آمریکا] دوستان و متحدان ایالات متحده را از این کشور دور می‌کند و درنتیجه به تضعیف این سیاست‌ها منجر می‌شود.

نگوزی اوکونجو-ایویلا، مدیر کل سازمان تجارت جهانی، گفته که کشورهای ثروتمند در حال حاضر دست به دورویی بزرگی می‌زنند. جهان غرب پس از گذشت دهه‌ها توصیه به جهان در حال توسعه برای آزادسازی و مشارکت در اقتصاد جهانی باز و انتقاد از این کشورها به دلیل حمایت‌گرایی، یارانه‌ها و سیاست‌های صنعتی، حالا خود از انجام آنچه مدت‌ها برایش موعظه می‌کرد، دست برداشت. کشورهای ثروتمندی که تحت چنین سیستمی به ثروت و قدرت رسیده‌اند، تصمیم گرفته‌اند از نردبان ترقی بالا بروند. به گفته او آنها «اکنون دیگر نمی‌خواهند در یک زمین بازی برابر رقابت کنند و ترجیح می‌دهند به جای یک سیستم مبتنی بر قواعد، به یک سیستم مبتنی بر قدرت روی آورند.»

مقامات ایالات متحده زمان و انرژی زیادی را صرف صحبت در مورد نیاز به حفظ سیستم بین‌المللی مبتنی بر قوانین می‌کنند. در قلب آن چارچوب بازرگانی باز است که توسط توافقنامه برتون وودز 1944 و موافقتنامه عمومی تعرفه‌ها و تجارت 1947 ایجاد شد. دولتمردانی که از جنگ جهانی دوم بیرون آمدند دیدند که ناسیونالیسم رقابتی و حمایت‌گرایی به کجا منجر شده و مصمم بودند از بازگشت جهان به آن مسیر جلوگیری کنند. آنها موفق شدند و دنیایی از صلح و رفاه را ایجاد کردند که به چهار گوشه زمین گسترش یافت. سیستم تجارت آزادی که آنها طراحی کردند به کشورهای فقیر اجازه داد تا ثروتمند و قدرتمند شوند، و جذابیت جنگ و تلاش برای تسخیر قلمرو را برای همه کمتر می‌کرد.

[کارایی] نظم مبتنی بر قوانین بیشتر از تجارت [باز] است. [این نظم] شامل معاهدات، رویه‌ها و هنجارهای بین‌المللی می‌شود، بینشی از جهانی که با قوانین جنگل اداره نمی‌شود، بلکه با درجه‌ای از نظم و عدالت مشخص می‌شود. در اینجا نیز ایالات متحده در موعظه بهتر از تمرین عمل کرده است. جنگ عراق نقض فاحش اصول سازمان ملل متحد در برابر تجاوزات بی‌دلیل بود. واشنگتن به طور معمول انتخاب می‌کند که کدام کنوانسیون‌های بین‌المللی را رعایت کند و کدام را نادیده بگیرد. این کشور چین را به دلیل نقض کنوانسیون سازمان ملل در مورد حقوق دریاها مورد انتقاد قرار می‌دهد درحالی که خود واشنگتن هرگز این معاهده را تصویب نکرده است. زمانی که ترامپ از توافق هسته‌ای با ایران که توسط همه قدرت‌های بزرگ دیگر امضا شده بود، خارج شد، علی‌رغم تایید پایبندی تهران به مفاد آن، امید به همکاری جهانی در یک چالش کلیدی امنیتی را از بین برد. او بعدها تحریم‌های ثانویه را اعمال کرد تا آن قدرت‌های بزرگ دیگر را مجبور کند از تجارت با ایران دست بکشند و از قدرت دلار سوء استفاده کرد و در اقدامی تلاش‌ها را در پکن، مسکو و حتی پایتخت‌های اروپایی برای یافتن جایگزین‌هایی برای سیستم پرداخت دلار ناکام گذاشت. یکجانبه‌گرایی آمریکا در دنیای تک‌قطبی تحمل شد. امروزه حتی در میان نزدیکترین متحدان ایالات متحده، جست‌و‌جو برای یافتن راه‌هایی برای فرار، مقابله و به چالش‌کشیدن آن برقرار است.

بیشترین جذابیت ایالات‌متحده این بوده که این کشور هرگز یک قدرت امپراتوری در مقیاس انگلستان یا فرانسه نبوده است. خودش مستعمره بود. این کشور از عرصه‌های اصلی سیاست قدرت جهانی فاصله دارد و دیر و با اکراه وارد دو جنگ جهانی قرن بیستم شد. زمانی که وارد مخاطرات بین‌المللی شد، به ندرت به دنبال قلمرو بود. اما شاید بیش از همه، پس از سال 1945، دیدگاهی از جهان ارائه داد که منافع دیگران را در نظر می‌گرفت. نظم جهانی که پیشنهاد، ایجاد و تضمین کرد برای ایالات متحده خوب بود اما برای بقیه جهان نیز خوب بود. به دنبال کمک به کشورهای دیگر بود تا به ثروت، اعتماد و عزت بیشتر برسند. این بزرگترین نقطه قوت ایالات‌متحده است. مردم در سرتاسر جهان ممکن است وام‌ها و کمک‌هایی را که می‌توانند از چین دریافت کنند بخواهند، اما آنها این احساس را دارند که جهان‌بینی چین اساسا برای بزرگ کردن چین است. پکن اغلب از «همکاری برد-برد» صحبت می‌کند. واشنگتن اما به واقع به این نوع همکاری عمل می‌کند.

ایمان خودرا از دست ندهید

اگر ایالات متحده به دلیل ترس و بدبینی از این دیدگاه گسترده، باز و سخاوتمندانه از جهان چشم‌پوشی کند، بسیاری از مزایای طبیعی خود را از دست خواهد داد. در مدت طولانی، اقدامات فردی را که مغایر با اصول اعلام شده‌اش است، به‌عنوان استثناهایی که باید برای تقویت وضعیت خود و در نتیجه تقویت نظم به‌عنوان یک کل، درنظر گیرد، منطقی‌سازی کرده‌ است. این کشور برای به دست آوردن یک نتیجه سریع یک هنجار را می‌شکند. اما شما نمی‌توانید سیستم مبتنی بر قوانین را برای حفظ آن نابود کنید. بقیه دنیا تماشا می‌کنند و یاد می‌گیرند. در حال حاضر کشورها در یک مسابقه رقابتی هستند و یارانه‌ها، ترجیحات و موانع را برای حفاظت از اقتصاد خود وضع می‌کنند. در حال حاضر کشورها قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشته و ریاکاری واشنگتن را توجیه می‌کنند. این الگو متاسفانه نتیجه عدم احترام رئیس‌جمهور قبلی به هنجارهای دموکراتیک است. حزب حاکم لهستان پس از شکست در انتخابات اخیر، تئوری‌های توطئه‌ای همانند ترامپ را مطرح کرد و ادعاهای ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهور برزیل مبنی بر تقلب در انتخابات، حامیان او را به حمله به پایتخت کشورش در 6 ژانویه سوق داد.

نگران کننده‌ترین چالش نظم بین‌المللی مبتنی بر قوانین از سوی چین، روسیه یا ایران نیست. از خود ایالات‌متحده می‌آید. اگر آمریکا غرق در بزرگ‌نمایی تحلیل رفتن خود، از نقش رهبری خود در امور جهانی عقب نشینی کند، خلاهای قدرتی را در سراسر جهان باز خواهد کرد و قدرت‌ها و بازیگران مختلفی را تشویق خواهد کرد که قدم در بی‌نظمی بگذارند. ما دیدیم که خاورمیانه پس از آمریکا به چه شکلی درآمد. چیزی شبیه به آن را در اروپا و آسیا تصور کنید، اما این بار با قدرت‌های بزرگ، نه قدرت‌های منطقه‌ای، در حال ایجاد اخلال [در نظم جهانی] و با پیامدهای لرزه‌ای جهانی. تماشای بازگشت حزب جمهوری‌خواه به انزواگرایی دهه 1930 که حزب جمهوری‌خواه قاطعانه با مداخله ایالات متحده [در چالش‌های جهانی] مخالفت کرد، حتی در حالی که اروپا و آسیا غرق در جنگ بودند، نگران‌کننده است.

از سال 1945، آمریکا درباره ماهیت تعامل خود با جهان حرف زده، اما نه اینکه آیا باید از ابتدا با آن تعامل داشته باشد یا خیر. اگر این کشور تنها مسائل داخلی را در نظر بگیرد، نشانه عقب‌نشینی نیروهای نظم‌دهند و ترقی‌خواه خواهد بود. واشنگتن همچنان می‌تواند دستور کار تعیین کند، اتحاد بسازد، به حل مشکلات جهانی کمک کند و از تهاجم جلوگیری کند در حالی که از منابع محدود بسیار کمتر از سطوحی که در طول جنگ سرد خرج کرده بود استفاده می‌کند. اگر نظم فروپاشید، قدرت‌های سرکش افزایش یافت و اقتصاد جهان باز شکسته یا بسته شد، باید بهای بسیار بیشتری را بپردازد.

ایالات متحده از سال 1945 در برقراری نوع جدیدی از روابط بین‌الملل نقش محوری داشته است، روابطی که در طول دهه‌ها قدرت و عمق بیشتری یافته است. این سیستم در خدمت منافع اکثر کشورهای جهان و همچنین منافع ایالات متحده است. این کشور با استرس‌ها و چالش‌های جدیدی مواجه است، اما بسیاری از کشورهای قدرتمند نیز از صلح، رفاه و دنیایی از قوانین و هنجارها سود می‌برند. کسانی که سیستم کنونی را به چالش می‌کشند، هیچ دیدگاه جایگزینی ندارند که بتواند جهان را جمع‌وجور کند. آنها صرفا به دنبال یک مزیت محدود برای خود هستند. و علیرغم همه مشکلات داخلی، ایالات متحده بیش از هر چیز دیگری به طور منحصر به فردی توانایی و موقعیت دارد تا نقش اصلی را در حفظ این نظام بین‌المللی ایفا کند. تا زمانی که آمریکا ایمان خود را به پروژه‌های خود از دست ندهد، نظم بین‌المللی کنونی می‌تواند در دهه‌های آینده رشد کند.

برچسب ها
مشاهده بیشتر

فاطمه لطفی

• فوق لیسانس مهندسی محیط زیست • خبرنگار تخصصی انرژی • مترجم کتابهای عطش بزرگ، تصفیه پسابهای صنعتی، تصفیه آب، استفاده مجدد از آبهای صنعتی، فرایندها و عملیات واحد در تصفیه آب و ساز و کار توسعه پاک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن