وقتی یک کمونیست بمب اتم میسازد
فاطمه لطفی
هفته نامه صدا
هاروی کِلِهر و جان ارلهاینز هر دو متخصص در تاریخ سیاست هستند و حوزه تحقیقاتشان کمونیسم و مخصوصا تاریخ حزب کمونیسم ایالات متحده (CPUSA) را در برمیگیرد. این دو محقق برجسته با همکاری هم چندین کتاب در همین زمینه نوشتهاند؛ از جمله کتابهای مشترک دو نویسنده میتوان از«جاسوسان: ظهور و سقوط کاگب در آمریکا، (2009)»، «جاسوسان اولیه جنگ سرد (2006)»، «در انکار: مورخان، کمونیسم و جاسوسی (2002)»، « پروژه [جاسوسی] ونونا: رمزگشایی از جاسوسی شوروی در آمریکا، (1999)»، «جهان شوروی کمونیسم آمریکایی، (1998)»، «دنیای مخفی کمونیسم آمریکایی، (1995)» و چند کتاب دیگر نام برد. از 2009 تاکنون کتاب مشترکی به نام این دو متخصص تاریخ سیاسی ثبت نشده تا اینکه فیلم «اوپنهایمر» کریستوفر نولان، بر روی پرده سینما به نمایش درآمد و کلهر و هاینز را بر آن داشت تا دوباره تاریخ را کنکاش کنند و از اعضای حزب کمونیست ایالات متحده بنویسند و به ویژه یکی از مشهورترین اعضای این حزب و سازنده بمب اتم را زیر ذرهبین انتقادات موشکافانه خود قرار دهند. آنها معتقدند فیلم «اوپنهایمر» نولان چیزی شبیه به کتاب «پرومته آمریکایی»، نوشته کای برد و مارتین شروین، برای تطهیر اوپنهایمر ساخته شده و با واقعیات زندگی و فعالیتهای سیاسی این محقق سلاحهای هستهای همخوانی ندارد.
جولیوس رابرت اوپنهایمر، زاده ۱۹۰۴ درگذشته 1967، فیزیکدان نظری آمریکایی بود. او طی جنگ جهانی دوم، رئیس آزمایشگاه لُسآلاموس بود و بهسبب نقشش در پروژه منهتن، که در جنگ جهانی دوم به ساخت نخستین جنگافزارهای هستهای انجامید، «پدر بمب اتمی» لقب گرفتهاست. در ۱۹۵۴، در اوج مککارتیسم، لویس استراوس، رئیس هیاتمدیره کمسیون انرژی اتمی آمریکا، شواهدی بر جاسوسی شوروی از برنامه اتمی آمریکا به دست آورد و بر اساس همین شواهد به اوپنهایمر چپگرا که حالا مخالف توسعه اتمی آمریکا شده بود شک کرد. اوپنهایمر یک ماه بازجویی شد و سرانجام مجوز امنیتیاش لغو شد. اما در دوران ریاستجمهوری جانافکندی و پایان مککارتیسم، اوپنهایمر موفق به دریافت جایزه انریکو فرمی، بالاترین نشان وزارت انرژی این کشور، شد.
از بین زندگینامههایی که درباره اوپنهایمر نوشته شدهاند کتاب« پرومته آمریکایی، پیروزی و تراژدی جی. رابرت اوپنهایمر» نوشته کای برد و مارین شروین از همه مهتر است و در سال 2005 منتشر شد و در 2006 جایزه پولیتزر گرفت. نوشتن این کتاب 25 سال زمان برده است. حالا کلهر و هاینز فیلم اوپنهایمر و کتاب «پرومته آمریکایی» را باهم در ماهنامه آمریکایی کامنتری (با حوزه تخصصی سیاست، مذهب و یهودیت) نقد میکنند و دلایلی برای رد نظریاتی میآورند که نویسندگان این کتاب و نیز نولان در فیلمش برای تطهیر اوپنهایمر آوردهاند. به مناسبت نمایش فیلم «اوپنهایمر» این مقاله انتقادی درباره فیلم و کتاب «پرومته آمریکایی» توسط هفتههامه «صدا» ترجمه شده است.
اوپنهایمر یک کمونیست بود
هاروی کلهر | استاد سیاست و تاریخ در دانشگاه اموری
جان ارل هاینز | مورخ سیاسی مدرن
«اوپنهایمر» فیلمی سه ساعته از کریستوفر نولان درباره زندگی مردیست که بمب اتم را ساخت، از ماه گذشته از این فیلم نقدهای بسیار هیجانانگیزی منتشر شده است. این فیلم ظهور درخشان فیزیکدان نظری را به تصویر میکشد که در طول جنگ جهانی دوم مسئول اداره آزمایشگاهی مخفی در لوس آلاموس نیومکزیکو، همانجایی که بمب اتمی ساخته شد، بود. ژنرال لزلی گرووز، مدیر کل پروژه منهتن، از جمله مردانی بود که پروژههای بزرگ فیزیک تجربی را هدایت کرده بودند. در مقابل، جی رابرت اوپنهایمر هرگز چیزی پیچیدهتر از برنامه یک سمینار فارغ التحصیلی ترتیب نداده بود. و با این حال او صدها نفر [محقق] خشن را استخدام، جمعآوری و مدیریت کرد و آنها را تبدیل به تیمی کرد منسجم، مشکلات لجستیکی و علمی بیشماری را حل کرد و ظرف سه سال یک بمب کارآمد ساخت. او پس از جنگ به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان آمریکا تحسین شد، اما در سال 1954 به دلیل همنوایی با کمونیستها و مخالفت با ساخت بمب هیدروژنی متهم شد.
فیلم «اوپنهایمر» از نظر بصری جذاب، و خود فیلم خوشساخت است و به طور منطقی به حقایق تاریخی وفادار است. این فیلم نمایشی از پرترهای از اوپنهایمر است، کسی که حتی قبل از اینکه مجبور شود [تا آخر عمر] با این کابوس زندگی کند که بمبی که او و همکارانش ساختهاند، دهها هزار نفر را قتل عام کرد و شبح هولوکاست هستهای را برانگیخت، هم مردی زجرکشیده بود. اما فیلم یکی از ویژگیهای بسیار مهم زندگی اوپنهایمر را اشتباه روایت میکند.
فیلم اوپنهایمر، همانند کتاب الهامبخش زندگینامهاش نوشته برندگان جایزه پولیتزر، کای برد و مارتین شروین به نام «پرومته آمریکایی» معتقد است که اوپنهایمر وقتی عضویت در حزب کمونیست ایالات متحده (CPUSA) را انکار میکرد درست میگفت.
فیلم اوپنهایمر هم مانند کتاب زندگینامه این دانشمند، نوشته برد و شروین، اذعان میکند که بسیاری از بستگان او، از جمله همسرش کیتی، برادرش فرانک و شوهرخواهرش جکی، اعضای حزب [کمونیست] بودهاند، بهطوریکه اوپی هم بر این باور بود که بسیاری از دوستان و دانشجویان زیرنظرش هم در این حزب بودند. فیلم به کمکهای سخاوتمندانه او به اهداف مورد حمایت حزب کمونیست ایالات متحده، به ویژه در طول جنگ داخلی اسپانیا اشاره میکند. این جزئیات حمایت او را از تلاشهای فدراسیون معماران، مهندسان، شیمیدانان و تکنسینهای همسو با کمونیستها برای اتحاد [کارمندان] آزمایشگاههای تشعشع در برکلی توضیح میدهد. اما انکار خود اوپنهایمر مبنی بر عدمعضویت در حزب را نیز میپذیرد، حتی تاکید میکند و شهادت مصرانه کیتی اوپنهایمر مبنی بر اینکه رابرت هرگز به حزب نپیوسته است را تکرار میکند. این [فیلم] انعکاس ادعای برد و شروین است که اوپنهایمر هرگز بیش از یک حامی کمونیست نبوده است، کسی که با اعتقادات و سیاستهای حزب همراه بود اما در واقع هرگز به آن نپیوست و به قوانین و انضباط حزب تسلیم نشد.
حتی زمانی که برد و شروین بیوگرافی خود از اوپنهایمر را که برنده جوایزی شد، در سال 2005 منتشر کردند، شواهد فراوانی وجود داشت که نشان میدادند اوپنهایمر واقعا زمانی عضو حزب کمونیست ایالات متحده بوده است. تلاشهای آنها برای توضیح یا مبهم جلوه دادن شواهد روشن مبنی بر اینکه اوپنهایمر در مورد آن سوگند خورده است، با اسنادی که از بایگانیهای روسیه بیرون آمده، بیشتر به محاق رفت. کریستوفر نولان، نویسنده و کارگردان، زمانی که فیلمنامه خود را میساخت، عمیقتر به این مورد شک و شبه نگاه نکرد. این مایه تاسف است، زیرا فرضِ حقیقت گرفتن اوپنهایمر باعث میشود که تصویرسازی فیلم از این آمریکایی منحصربهفرد عمیقتر شود و لایههای ابهام و پیچیدگی بیشتری به آنچه که خودش اثری بسیار مبهم و پیچیده است اضافه میکند.
حتی قبل از اسناد آرشیو روسها، شواهدی هست که میگویند اوپنهایمر یک کمونیست بوده است، شواهدی که از دشمنان او یا از شاهدان غیرقابل اعتماد یا عبارات دوسویه در اسناد ناقص به دست نیامده است. چند تن از دوستان، آشنایان و دانشجویان فارغالتحصیل شده زیر نظر او، که همگی چپگرا باقی ماندند، خاطراتی نوشتهاند یا مصاحبههایی داشتند که در آن جزئیات عضویت اوپی [اوپنهایمر] در حزب کمونیست را به تفصیل شرح داده است. «هاکون شوالیر»، استاد ادبیات فرانسه، در مصاحبهای برای کتاب «گرگ هرکن» در سال 2002، کتاب «برادری بمب، [زندگیهای درهمتنیده و وفاداریهای رابرت اوپنهایمر، ارنست لارنس و ادوارد تلر»] گفت که او و اوپنهایمر اعضای «یک واحد بسته» حزب کمونیست در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی بودهاند. («واحد بسته» به معنای «واحد مخفی» است.) در سال 1964، شوالیر به رابرت [اوپنهایمر] نوشت که در خاطرات بعدی خودش به نام «اوپنهایمر: داستان یک دوستی» میخواهد تایید کند که هر دوی آنها کمونیست بودهاند. اوپنهایمر با عصبانیت جواب او را داد و تهدید به شکایت کرد و در نسخه منتشر شده، شوالیر واحد آنها را یک گروه بحث مارکسیستی نامید. بیوه شوالیر به هرکن اجازه داد تا خاطرات خصوصی روزانه او را بخواند، که در آن او تایید کرد که همسرش و اوپنهایمر عضو یک واحد بسته حزب کمونیست ایالات متحده بودهاند و خاطرنشان کرده: «عضویت اوپی [اوپنهایمر] در یک واحد بسته واقعا بسیار محرمانه بود».
شوالیر همچنین اوپنهایمر را نویسنده دو جزوه در سال 1940 معرفی کرد که توسط «کمیته دانشکدههای کالج، حزب کمونیست کالیفرنیا» منتشر شد. اوپنهایمر، که فرزند یک خانواده ثروتمند نیویورکی بود، هزینه چاپ و توزیع آن جزوهها را نیز پرداخت کرده بود. هرکن با فیلیپ موریسون، دانشجوی سابق اوپنهایمر که بعد کمونیست شد، مصاحبه کرده و مدعی شده او، موریسون، جزوه سومی را که توسط اوپنهایمر در توجیه حمله شوروی به فنلاند نوشته شده بود، به چاپخانه برده است. دیوید هاوکینز، یکی دیگر از دانشجویان [اوپنهایمر]، نمیتوانست تایید کند که اوپنهایمر یکی از اعضای حزب است، اما پذیرفت که اوپنهایمر در خانهاش میزبان جلسات حزب کمونیست ایالات متحده بوده است.
گوردون گریفیث، دانشجو و کمونیست در برکلی از سال 1940 تا 1942 که بعدها مورخ برجستهای شد، در اواخر عمر خاطرات منتشر نشدهای نوشت و از نقش خود به عنوان رابط حزب با گروه کوچک هیات علمی کمونیست که شوالیر و اوپنهایمر هم در میان آنها بودند، صحبت کرد. گریفیث نوشته که تا جایی که به یاد میآورم اعضای هیات علمی به طور مرتب دو بار در ماه، عصرها در خانه شوالیر یا اوپنهایمر جمع میشدند. من از طریق آرتور برودور، محقق حماسههای باستانی ایسلندی، و شوالیر به این مهمانیها راه یافتم. [آنجا بود که] فهمیدم اوپنهایمر، به عنوان مردی مستقل و ثروتمند، کمک خود را از طریق کانال خاصی انجام داده است. هیچ کس کارت [دعوت به] مهمانی نداشت. اگر پرداخت حق عضویت [برای حزب] تنها شرط عضویت بوده، نمیتوانم شهادت دهم که اوپنهایمر هم عضو [حزب] بوده است، اما میتوانم بدون هیچ قید و شرطی بگویم که هر سه این مردان [اوپنهایمر، شوالیر، برودور] خود را کمونیست میدانستند.
استراق سمعهای FBI در آن زمان [انجام میشد] و دههها بعد علنی شد، و همین امر تایید بیشتری بود بر این که مقامات ارشدِ کمونیست اوپنهایمر را یکی از اعضای حزب میدانستند. در سال 1940، مقامات اطلاعاتی از جلسه خصوصی کمونیستهای ارشد که قرار بود در خانه شوالیر برگزار شود، مطلع شدند. دوربینهای نظارتی خودروی اوپنهایمر را که بیرون از خانه پارک شده بود (لحظهای که در فیلم هم به تصویر کشیده شده است) را نشان میداد. در دسامبر 1943، دستگاههای شنود FBI در منطقه بیایریا مکالمهای را بین استیو نلسون، رهبر حزب و برنادت دویل، دبیر سازمانی آن دریافت کردند. در آن گفتگو، نلسون و دویل از رابرت و برادرش فرانک به عنوان اعضای حزب کمونیست ایالات متحده یاد میکنند، اما نلسون تاکید دارد که رابرت غیرفعال شده است. در اواخر سال 1945، یک نفوذی در جلسه باشگاه کمونیست اوکلند شمالی شنید که یکی از مقامات رسمی اعلام کرد که اوپنهایمر یکی از اعضای حزب است و دیگری او را «یکی از مردان ما» خطاب کرد.
نلسون دوست صمیمی همسر دوم کیتی اوپنهایمر، جو دالت، یکی از مقامات حزب کمونیست بود که چند سال قبل از ازدواج کیتی و رابرت در حین خدمت در تیپ آبراهام لینکلن در اسپانیا کشته شد. هنگامی که نلسون در سال 1939 به منطقه بیایریا نقل مکان کرد، یعنی همان جایی که یکی از وظایف او این بود که به عنوان رابط با آژانسهای اطلاعاتی شوروی کار کند، با کیتی و رابرت دوست شد. قبل از اینکه رابرت به پروژه منهتن بپیوندد، در مورد آغاز تحقیقات در مورد بمب اتمی با نلسون صحبت کرده بود.
در مارس 1943، استراق سمع FBI مکالمه جو واینبرگ، دانشجوی اوپنهایمر و کمونیست سرسخت را ضبط کرده بود که به نلسون میگفت که اوپی با دانشجویان کمونیست خود راحت نیست و این ناراحتی هر روز بیشتر میشود. نلسون، واینبرگ را برای کسب اطلاعات در مورد پروژه اتمی تحت فشار قرار داده و نشان داد که اوپنهایمر قبلا در این مورد با او صحبت کرده، اما حالا کمتر در این خصوص صحبت میکند. یک هفته بعد، نلسون با یک افسر اطلاعاتی شوروی از کنسولگری شوروی در سانفرانسیسکو ملاقات کرد.
برای برد و شروین، هیچ یک از این شواهد چیزی نبود که باید اثبات میشد (و فیلم هم از ذکر آن اجتناب میکند). از نظر آنها، چون اوپنهایمر هرگز کارت حزبی نداشت، پس یک «عضو رسمی و صاحب کارت» نبود. اما این اشتباه است. بسیاری از کمونیستها هرگز کارت حزبی در دست نداشتند. با کسانی که به گروههای حرفهای تعلق داشتند متفاوتتر از کمونیستهای معمولی رفتار میشد. مهمتر از همه، آنها از وظایفی معاف بودند که برای اکثر اعضا اجباری بود، مثلا فروش دیلیورکر [روزنامه کمونیستهای آمریکا]، گردانندگی خطوط اعتصاب، شرکت در تجمعات و غیره، زیرا انجام این کار هویت آنها را فاش میکرد.
در نهایت، فقط به این دلیل که اوپنهایمر حق عضویت معمولی خود را [به حزب] پرداخت نکرده، به این معنی نبود که او کمونیست نبود. در آگوست 1939، یک مقام ارشد حزب کمونیست ایالات متحده در مورد وضعیت سازمانی حزب آمریکایی به انترناسیونال کمونیستی [سازمان انقلابی بینالمللی و مرکز رهبری جنبش جهانی طبقه کارگر] در مسکو گزارش فرستاد. او [در این گزارش] از سه سطح عضویت صحبت کرده است. اولین سطح از اعضای «ثبتنام شده» تشکیل شده بود. اینها افرادی بودند که به حزب کمونیست ایالات متحده پیوسته بودند و در لیست عضویت آن قرار داشتند. بعد اعضای «ثبتشده» آمدند. اینها افرادی بودند که به تازگی ثبت نام کرده بودند یا در یک واحد محلی حزب ثبت نام کرده بودند. در نهایت، کمترین تعداد اعضا [کسانی بودند که] «حق عضویت» پرداخته بودند. خواه شما حق عضویت پرداخت میکردید، خواه سالانه در یک واحد حزب محلی ثبت نام میکردید، یا در چند سال قبل در حزب ثبتنام کرده بودید، باز هم از نظر حزب کمونیست ایالات متحده یک کمونیست بودید. حزب هر سه تعریف را به معنای عضویت با درجات مختلف مشارکت فعلی در نظر میگرفت. حالا توجه کنید که برد و شروین این تعاریف و عضویتها را چگونه میبیند. آنها اذعان دارند که سوابق مالی مهمانی بیایریا که با ورود مخفیانه (یا سرقت) [این سوابق توسط] FBI به دست آمده نشان میدهد که کمکهای شخصی با نام رمز X-1 بالغ بر 1800 دلار در سال (معادل نزدیک به 40000 دلار امروز) توسط اوپنهایمر انجام شده است. برد و شروین اصرار دارند که «او به اهداف [حزب] کمک کرد، اما هیچگاه حق عضویت پرداخت نکرد»؛ گویی کمکهایی غیر از حق عضویت توسط حزب کمونیست ایالات متحده جمعآوری نشده است. حالا بعد از برد و شروین، کریستوفر نولان هم نشان میدهد کیتی در جلسه استماع سال 1954 در مورد لغو مجوز امنیتی رابرت شهادت میدهد که کمکهای او از طریق حزب کمونیست انجام شده است، اما نه به حزب کمونیست ایالات متحده و این عمل عجیب و غریب موشکافانه را طوری به تصویر میکشد که گویی آشکارا و بهصورت غیرقابل انکاری درست است.
در نهایت، به گفته برد و شروین، سخنان دوستان اوپنهایمر و شواهد به دست آمده از شنود و دزدی [اسناد]، همگی چیزی بیش از یک هویت شناسی اشتباه نبود. اعضا به طور طبیعی تصور میکردند که او کمونیست است و از او به عنوان کمونیست صحبت میکردند. در واقع، برد و شروین حتی این امکان را هم مطرح میکنند که شاید اوپنهایمر خودش را فریب داده باشد؛ آنها مینویسند: «شاید او مدت کوتاهی خود را یک رفیق غیروابسته تصور کرده باشد» درحالی که اینطور نبود. نه، اوپنهایمر یک نیو دیلر سرسخت [اشاره به برنامههای نیو دیل فرانکلین روزولت] بود و نه فردی بود وفادار به روزولت.
اگر اینطور بود چرا در سال 1940 در دورهای که نازیها و شوروی متحد بودند و اوپنهایمر فعالانه از حمله شوروی به فنلاند حمایت میکرد، جزوههای شدیداللحنی ضد فرانکلین روزولت مینوشت؟ برد و شروین مینویسند که در آن روزگار، «اوپنهایمر سبک عقلانی [تفکر] را رها کرده بود» و «نوشتههایش نشان میدهد که او فردی عمدتا نگران تاثیر سیاست داخلی بر جهان در آستانه یک فاجعه بزرگ است». چیزی که این دو نمیتوانند به آن اعتراف کنند این است که اوپنهایمر خط ضد مداخلهگر، ضد روزولت و ضد نیو دیل حزب کمونیست ایالات متحده را طوطیوار دنبال میکرد؛ و این پس از آن که هزاران متحد نزدیکِ ناامیدِ حزب کمونیست ایالات متحده (برخی به طور دائم و برخی موقتا) همسویی خود را با حزب به دلیل دوستی حزب با هیتلر کنار گذاشتند [هم ادامه یافت]. صدها عضو آشکارا حزب کمونیست ایالات متحده را ترک کردند زیرا [حزب مرام] ضدفاشیسم فرضی را که این اعضا را به خود جلب کرده بود، کنار گذاشته بود. اگر اوپنهایمر فقط یک لیبرال فداکار بود، این رفتار عجیبی است.
برد و شروین تنها کسانی نیستند که هر حرفی مبنی بر اینکه اوپنهایمر عضو حزب بوده را کنار میگذارند. برای اینکه به این گفتهها اندکی اعتبار بدهند، حداقل شواهد مخالف را [در کتابشان] ذکر میکنند، و همان حداقل شواهد را هم فقط با سفسطههای غیرواقعی توضیح میدهند. سایر زندگینامهنویسان بیشتر از این دو بداههگو بودهاند. جرمی برنشتاین در کتاب خود به نام «اوپنهایمر» در سال 2004 به سادگی میگوید: «من به اوپنهایمر اعتقاد دارم.» کتاب «جی رابرت اوپنهایمر» (2005) دیوید کسیدی، شواهد را متذکر میشود، اما بدون مواجهه با آن قضاوت میکند که «شواهدی غیرقطعی وجود دارد که اوپنهایمر همیشه یکی از اعضای حزب کمونیست بوده است». کتاب «کاخ 109 شرقی: رابرت اوپنهایمر و شهر مخفی لوسآلاموس»(2005) جَنِت کونانت هرگز به موضوع واحد CP دانشکده برکلی نمیپردازد و حتی در حالی که در مورد سوء ظن مقامات امنیتی در مورد اوپنهایمر صحبت میکند، کل موضوع را با ارجاع به «دستوپا زدنهای قبلتر سیاستهای جناح چپ» درز میگیرد. پریسیلا مک میلان، در کتاب «ویرانی جی رابرت اوپنهایمر» (2005)، به طور قطع در برخورد با شواهد مبهم عمل میکند، اما نشان میدهد که او فقط یک فرد حامی [حزب کمونیست] بوده است. کتاب «اوپنهایمر» (2006) چارلز تورپ میگوید: «هیچ مدرک قطعی یا محکمی وجود ندارد که اوپنهایمر روزی به حزب کمونیست پیوسته باشد.»
فقط بارتون برنشتاین، مورخ دانشگاه استنفورد، که چندین تحلیل مفصل درباره بحث اوپنهایمر نوشته است، در قضاوت دقیق شواهد، مسیر [گرِگ] هرکن [نویسنده کتاب «مشاورههای جنگ»، درباره سلاحهای هستهای آمریکا] را دنبال کرده است. برنشتاین در مورد عضویت اوپی در حزب [کمونیست] با بدبینی سخن میراند، اما در مقالهای در سال 2023 در وبسایتWashington Decoded ، به این نتیجه رسید که مدارک آرشیو روسیه «به نظر میرسد که یک مورد بسیار اساسی را بیشتر از گذشته مشخص میکند: رابرت اوپنهایمر برای چند سال عضو مخفی حزب کمونیست بوده است.»
این شواهد جدید از کجا آمدهاند؟
از یادداشتهای [الکساندر] واسیلیف میآید [الکساندر واسیلیف، روزنامهنگار، نویسنده و مورخ جاسوسی روسی-بریتانیایی که در نوشتن کتاب «جاسوسان: ظهور و سقوط KGB در آمریکا» با هاینز و کلر همکاری داشت]. اینها کپی و خلاصهای از اسناد بایگانی KGB است که ما در کتابمان «جاسوسان: ظهور و سقوط KGB در آمریکا» در سال 2009، به طور کامل در مورد آنها صحبت کردهایم. این دفاتر یادداشت نشان میدهند که قبل از سال 1943، GRU یا [سازمان] اطلاعات نظامی شوروی، رهبری اقدامات لازم را برای جذب دانشمندان در ساحل غربی بر عهده داشت و تلاش بیثمری هم داشت تا اوپنهایمر را به عنوان یک عامل فعال استخدام کند. در پایان سال 1943، کاگب این ماموریت را به عهده گرفت. چندین پیام بین مسکو و سانفرانسیسکو رد و بدل شد که خواستار استخدام اوپنهایمر بود، پیامهایی که در آنها از اوپنهایمر به عنوان یک عضو مخفی یا اعلام نشده حزب کمونیست ایالات متحده یاد شده است. در فوریه 1944، مقر کاگب در مسکو گزارشی تهیه کرد که در آن اوپنهایمر، که نام رمز «چستر» به او داده شده بود، به عنوان هدف اصلی برای استخدام در فهرست این مرکز قرار گرفت. مقر کاگب در مسکو اوپنهایمر را به عنوان «عضو مخفی سازمان هموطنان» معرفی کرد، همان عبارتی که حزب کمونیست ایالات متحده هم از آن استفاده میکرد. اما هشدار داد که چون اوپنهایمر «تحت شرایط امنیتی ویژه نگهداری میشد… سازمان هموطن از مرکز خود دستوری برای قطع روابط با «چ[استر]» دریافت کرد تا از افشای هویت او جلوگیری کند».
علیرغم درخواستهای مکرر از مقر کاگب در مسکو در سالهای 1944 و 1945 برای استفاده از عضویت مخفی اوپنهایمر در حزب به عنوان اهرمی برای استخدام او به عنوان جاسوس و تلاشهای مختلف برای استفاده از آشنایان کمونیستِ [اوپنهایمر] برای آموزشِ او، کاگب در این مورد شانسی به دست نیاورد. گرگوری خیتس، رئیس سازمان کاگب در سانفرانسیسکو، که در سال 1944 به دلیل عدم موفقیت به مسکو فراخوانده شد، گزارشی نوشت و توضیح داد که تلاشهای او برای تماس با اوپنهایمر و برادرش فرانک ناکام ماند چون آیزاک فولکف، رابط حزب کمونیست با کاگب، به او گفته که «به دلیل کار ویژه نظامی [همکاران اوپنهایمر]، ارتباط حزب با آنها متوقف شد».
در مجموع این پیامها تایید میکنند که کاگب مشتاق جذب اوپنهایمر به عنوان جاسوس بود، انتظار داشت که او پذیرای چنین موقعیتی باشد، و از بیمیلی او که در معدود ملاقاتهای دوستان کمونیست پس از شروع کارش با پروژه منهتن نشان داده بود، ناامید شده بود. ژنرال لزلی گرووز اوپنهایمر را برای هدایت آزمایشگاهی که در آن در پاییز 1942 بمب اتمی ساخته میشد، انتخاب کرده بود. خواه اوپنهایمر تشخیص داد و به آن عمل کرد که برای شرکت در پروژه منهتن باید از گذشته کمونیستی خود جدا شود، خواه در مورد جدی بودن امنیت دچار نگرانی ناگهانی شده بود، یا اینکه به خواستههای همسرش پاسخ میداد، [هر دلیلی که داشت] اپنهایمر فاصله گرفتن از دانشجویان [کمونیست] را شروع کرد، توجه بیشتری به امنیت نشان میداد و در نهایت از حزب کمونیست ایالات متحده خارج شد.
یکی از صحنههای فیلم به همین موضوع میپردازد. در دوره قبل از پیوستن به پروژه منهتن، همکار او در برکلی، فیزیکدان برنده جایزه نوبل، ارنست لارنس، اکیدا به اوپنهایمر توصیه میکند که فعالیتهای سیاسی خود را متوقف کند و به شدت بر علم تمرکز کند. چیزی که در فیلم ذکر نشده این است که لارنس، یکی از دانشمندان اصلی انتخاب شده برای پروژه منهتن، از استخدام اوپنهایمر حمایت میکرد. هر آنچه که آغازگر تغییر او شد، [همانها هم باعث شدند] دیدگاههای اوپنهایمر به تکامل خود ادامه دهند. در اواخر دهه 1940، این دیدگاهها به خوبی در جریان اصلی لیبرالیسم ضد کمونیستی قرار داشتند، به طوری که در سال 1950 سندی از کاگب در میان یادداشتهای واسیلیف [پیدا شده که]، اوپنهایمر را به عنوان یکی از چندین «دانشمند محافظهکار پیشرو» معرفی میکند که کاگب باید به دنبال بیاعتبار کردن او باشد.
آیا اوپنهایمر صرفا یک حامی حزب کمونیست ایالات متحده بود یا عضوی از آن، چیزی بیش از یک سوال است. همانطور که در فیلم هم میبینیم حتی پس از اینکه گرووز اوپنهایمر را به عنوان مدیر انتخاب کرد، نیروهای امنیتی ارتش از دادن مجوز امنیتی به او خودداری کردند و مجبور شدند در ژوئیه 1943 با دستور گرووز این کار را انجام دهند. سوء ظن در مورد اوپنهایمر در زمستان 1942-1943 درست قبل از اینکه او راهی لس آلاموس شود، تشدید شده بود. هاکون شوالیر به صورت خصوصی به اوپنهایمر گفته بود که یکی از دوستانش، جورج التنتون شیمیدان، گفته که اوپی اطلاعات علمی را به یکی از آشنایان التنتون در کنسولگری شوروی منتقل کرده. ما این را در فیلم، در صحنهای در آشپزخانه میبینیم. هم شوالیر و هم اوپنهایمر بعدها متفقالقول بودند که اوپنهایمر با عصبانیت این گفته را رد کرده است.
اما اوپنهایمر تا شش ماه بعد هم از این تلاشها در جهت استخدام [برای کاگب] به مقامات امنیتی گزارش نداد. رابرت [اوپنهایمر] در حالی التنتون را فردی میداند که به عنوان یک جاسوس بالقوه باید زیر نظر باشد، در ابتدا هم نام خودش و هم شوالیر [در فهرست مضنونان بود]. این بازجویی اولیه در فیلم به تصویر کشیده میشود؛ که در آن اوپنهایمر توسط یک افسر ضد جاسوسی با بازی کیسی افلک برنده جایزه اسکار بازجویی میشود؛ و احتمالا این صحنه به همان اندازهای وحشتناک بوده که در واقعیت. اوپنهایمر در بازجوییهای بعدی توسط نیروهای امنیتی ارتش در نهایت اعتراف کرد که با او تماس گرفته شده است، اما همچنان از نام بردن از شوالیر یا هرکس دیگری که ممکن است درگیر این مسائل بوده باشد خودداری میکند. تا دسامبر 1943، در پاسخ به دستور مستقیم گرووز، از شوالیر نام برد (که ما [در فیلم] نمیبینیم).
اوپنهایمر علاوه بر رفتار گیجکنندهاش در مورد اتفاقی که برای شوالیر افتاد، در طول سالها پرسشنامههای امنیتی متعددی را از دولت دریافت کرد. او صراحتا عضویت خود در حزب را رد کرد و تنها اعتراف کرد که [عضو] یک جناح چپ با دوستان کمونیست زیادی بوده و در اهدافی که کمونیستها نیز از آنها حمایت میکردند، مشارکت داشته است. زمانی که اوپنهایمر در مورد لغو مجوز امنیتی خود با جلسه استماع روبرو شد، میتوانست در مورد گذشته کمونیستی خود صادق و رک باشد و توضیح دهد که چرا [عضویت در حزب کمونیست] را کنار گذاشته است. به هر حال، بسیاری از کمونیستهای آن زمان تبدیل شدند به کمونیست سابق و حتی ضد کمونیست. اما سوابق دروغگویی او احتمالا در هر صورت به قیمت مجوز امنیتی او تمام میشد. شهادت دروغ دلیل آشکاری برای انکار مجوز امنیتی است، زیرا سوگند دروغ باعث باجگیری یا پیگرد قانونی میشود. اوپنهایمر ممکن است در مورد به دردسر انداختن دوستان و خویشاوندان یا مشکلات عمیقتر تردید داشته باشد. یا ممکن است در ملاحظاتی در مقابل دشمنانش اکراه داشته باشد، دشمنانی که در میان رهبران نظامی و فیزیکدانانی مانند ادوارد تلر و با مخالفت با ساخت بمب هیدروژنی پس از جنگ جهانی دوم برای خود خلق کرد.
موضوع دیگر به همان اندازه مهم این است که، اعتراف به اظهارات نادرست گذشته ممکن است از نظر روانشناختی برای اوپنهایمر، دشوار بوده باشد؛ چون که تکبر او قابلتوجه بود و تحملش در مقابل کسانی که آنها را احمق میدانست بسیار محدود. (هاکون شوالیر رمانی با چهره مبدل درباره او نوشت با «عنوان مردی که خدا خواهد بود» که نگاهیست اجمالی به ماهیت تحکمآمیز اوپنهایمر.) دلیل هر چه بود، اعتراف به دروغ در مورد گذشته سیاسی خود گامی نبود که اوپنهایمر مایل به برداشتن آن باشد. در پایان، او تنها یک شاهد بهویژه ضعیف بود و شهادت او کمکی به پروندهاش برای حفظ امنیت خود نکرد. در فیلم، کیتی با عصبانیت با رابرت به دلیل امتناع از مقابلهبهمثل قویتر در برابر حملات به شخصیت و رفتارش رودررو میشود. آنچه که به آن پرداخته نشد این است که آیا اطلاع او از فریبکاریهایش به کنار گذاشتنش کمک کرده است یا خیر.
با دانش امروزمان درباره او، اگر اوپنهایمر میتوانست به نقش خود به عنوان مشاور دولت در پروژههای مختلف اتمی ادامه دهد، منافع عمومی آمریکا به بهترین وجه تامین میشد. شواهد اواسط دهه 1940 این بود که او وفاداری کمونیستی قبلی خود را پشت سر گذاشته بود و هر چیزی بود جز یک هوادار حزب. اما یکی از عوامل موثر در از دست دادن مجوز امنیتیاش عدم تمایل او به ارائه گزارشی صریح و صادقانه از روابط کمونیستی قبلی خود و دلیل کنار گذاشتن آنها بود. اگر اوپنهایمر همچنان در مورد چنین مسائلی به دروغ گفتن ادامه میداد، اکنون چگونه میشد به او اعتماد کرد؟
هیچ یک از اینها از بزرگترین دستاورد زندگی اوپنهایمر و یکی از دستاوردهای بزرگ علمی و مهندسی در تاریخ بشریت کم نمیکند. با این حال، نسخه اخلاقی زندگی او را پیچیده میکند. بدون شک، نشستی که تمدید مجوز امنیتی او را منتفی کرد (و در طول فیلم بسیار قدرتمند به تصویر کشیده شد) علیه او برگزار شد. دشمن اصلی او لوئیس استراوس (با بازی رابرت داونی جونیور) است که حملهای نادرست و مغرضانه را سازماندهی کرد، فرصت دیدن شواهد کلیدی را از اوپنهایمر و وکیلش گرفت و برخی از دیدگاهها و رفتار او را تحریف کرد. اما عدم صراحت اوپنهایمر باعث شد که او در نابودی خودش نقش ایفا کند. این امر واقعا داستان زندگی او را به یک تراژدی یونانی تبدیل میکند. «اوپنهایمر» هر چقدر هم که فیلم خوبی است، اگر عمیقتر به این مسائل میپرداخت، فیلم بهتری هم میشد.