درویش در کت و شلوار راه راه

لیلا فغفوری: غربی ها نگاه غریبی به ما داشته اند، درست مثل نگاه ما به آنها. با این همه، گاه وقتی حکایت خویش را در حدیث دیگران می خوانی، وقتی آن سوی آینه می ایستی و خود را از دیدگان دیگری به نظاره می نشینی، دریافت هایی دیگرگون نصیبت می شود.

به گزارش «انرژی امروز» آنچه می خوانید، ترجمه یادداشتی است که مجله تایم در چهارمین روز از ماه ژوئن 1951 منتشر کرده بود؛ همان شماره که تصویر محمد مصدق را روی جلد خود گذاشت تا جهان را با یکی دیگر از مردان بزرگش آشنا کند. با اینکه امروز و  حتی در سالروز کودتای 28مرداد، هنوز هم هستند کسانی که حتی نام مصدق را نشنیده اند، اما ملّی کردن نفت، نام او را چنان بلند در گوش جهان فریاد کرد که وقتی سخن از تاریخ نفت می آید، نام او نیز در پشت آن زمزمه می شود.

دوشنبه، 4 ژوئن 1951

اتاق طبقه دوم ساختمان مجلس تهران به همان اندازه ساده و خالی بود که اتاقک یک زاهد گوشه نشین. تنها مبلمان اتاق، یک تخت  تاشوی آجری رنگ بود به همراه چند صندلی دوداندود، یک قفسه چوبی با میزی کوچک و جعبه نیمه خالی دستمال کاغذی روی آن، یک شیشه جوهر و دسته کلیدی با سه کلید، اما تنها قسمت متفاوت آن اتاق کسل کننده، گلدان آبی میناکاری شده ای بود که کنار تخت  قرار داشت.

در این اتاق تنگ و تاریک تا هفته گذشته، پیرمرد ریاضت کشی زندگی می کرد که از بیماری و حرارت اعتقاداتش از پا درآمده بود. بدنش به قدری نحیف و شکننده  بود که به نظر می رسید وزش بادی ناگهانی می تواند او را از جا بکند؛ صورتش زرد و سست، چشم هایش خیس و دستانش لرزان بود. اما در همین هیبت شکننده، اراده ای استوارتر از کوه های البرز و آتشین تر از چاه های نفت آبادان وجود داشت.

یک ماه قبل، به ندرت کسی در غرب درباره محمد مصدق چیزی شنیده بود؛ اما هفته گذشته، چیزی که گفت و کاری که کرد، امنیت جهان آزاد را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

با این حال، در امریکا تحت تأثیر این واقعیات که دولت وی تنها منابع نفتیِ در اختیار انگلیس را ملّی اعلام کرده و او هنگام ایراد سخنرانی از شدت هیجان، از حال رفته و اکنون باید بیشتر به فکر سلامت خود باشد، فرصتی فراهم شد تا افراد اندکی وی را بشناسند.

شانسی بزرگ بود که چنین فرد ناشناخته و غیرمقبولی ابتدا تزلزل ها را به ثبات بدل کند و آنگاه، کشورش و شاید بخش بزرگی از دنیا را به دنبال خود بکشاند. ایران منبع حیاتی نفت و شاهرگ تمدن صنعتی است. ایران همچنین مسیر طبیعی غلبه بر اتحاد جماهیر شوروی است. اگر مصدق در حفظ پهنه های عظیم نفتی کشورش شکست بخورد، آنچه اتفاق خواهد افتاد این است که حداقل اروپای غربی از نفتی که برای تداوم پیشرفت صنعتی خود به آن نیازمند است، محروم خواهد شد.

در بدترین حالت، اگر درنتیجه ملی کردن، آشفتگی هایی در ایران ظاهر شوند، ممکن است روس ها پادرمیانی کرده و نفت را حتی به قیمت بروز جنگ جهانی سوم در تصرف خود گیرند. چه روس ها، اجباری به استفاده از ارتش سرخ برای ورود به ایران ندارند؛ حاشیه های شمالی مرزهای آذربایجان که روسیه تلاش داشت در سال 1946 آنها را به خاک خود ضمیمه کند، ممکن است توسط مسکو برای ساختن یک رژیم کمونیستی «بومی ایرانی» به کار گرفته شود.

زمانی که نیروهای امریکایی در تلاش برای تصرف اروپای غربی و آسیا بودند، این احتمال وجود داشت که کمونیسم، جبهه خود را از ایران تغییر دهد. یک مهندس امریکایی، دست نوشته یک ایرانی قدیمی را ارائه کرد که حاوی این جمله بود: «سی و هشتمین انشعاب به سرعت درحال ورود به ایران است، نیازی نیست ما اسم جدیدی را یاد بگیریم».

چهره سرزمین

 به ظاهر هفته گذشته ایران آرام بود. در تهران، در یک بعدازظهر آفتابی، شاه و همسر جوانش با یک رولزرویس جدید آبی به پیست اسب دوانی  خود رفتند و این در حالی بود که در شهر، موتور فعالیت احزاب به شدت درحال حرکت بود.

برخلاف شمار اندک هیئت همراه شاه، ارتش پرشمار شاهنشاهی در سربازخانه ها، آماده برای مواجهه با هر مشکلی بود. در آن زمان اما، ظاهراً هیچ مسئله  نگران کننده ای وجود نداشت. پشت چهره پایتخت، ظاهر سرخ و لم یزرع ایران صلح آمیز بود. بناهای پرسپولیس، پاسارگاد و شهرهای پادشاهان بزرگ فقید در زیر آفتاب می درخشیدند. نوار شرقی صحرای آرام، به آسیا می رسید. در نوار غربی، گنجینه های سیاه ایران همچنان جاری از زیر سکوی سیاه شرقی رود دجله به سمت پالایشگاه آبادان بودند. دسته های مردم برای قرن ها از ساحل دریای خزر تا دشت های وسیع، در حالی که در فقر زندگی می کردند، اما تا آنجا آماده بودند که به دنبال محمد مصدق و به هر جا که وی آنها را ببرد، حرکت کنند.

 مصدق در اتاق ساده اش در تهران، جایی که از وحشت گلوله های افراطیون در آن پناه گرفته  بود، با لباس خوابی بر تن، غرق در تفکر بود. درحالی که پارلمان سعی می کرد تا از عهده تصمیم گیری درباره چگونگی تصدی میادین  نفتی برآید، دیپلمات های امریکایی و انگلیسی تلاش می کردند حدس بزنند چه چیزی پشت دیوارهای زرد   رنگ مجلس و در سر بی موی مصدق می گذرد.

اعتقادات دینی

 غربی ها مستعد این هستند تا هرکسی را که اعتقاداتش قوی تر و رفتارش عجیب تر از خودشان باشد، متعصب بنامند. متعصب نامیدن مصدق ممکن است درست باشد، اما تقریباً هیچ  نکته ای را درباره او روشن نمی کند. شخصیت مصدق بسیار پیچیده تر از تمام کسانی است که غرب تاکنون با آنها روبه رو بوده است. مهم ترین عنصری که مصدق را متفاوت تر از بقیه می کند، دین اوست که غرب آشنایی بسیار کمی با آن دارد؛ «اسلام».

در حالی که مصدق ظاهراً فردی مذهبی به نظر نمی رسید و فقط گاهی به مسجد می رفت، اما در خانه اش مثل همان اتاقِ در مجلس، تقریباً به سادگی بنیان گذاران دین خود زندگی می کرد؛ او کم غذا می خورد، فقط 2دست کت و شلوار داشت و نمی خواست که بهتر از راننده اش لباس بپوشد. ممکن نیست پدیده ای مانند مصدق در هیچ  کجای دنیا، مگر فقط در یک کشور مسلمان دیده شود.

درطول 1300سالی که از پایه گذاری اسلام می گذرد، باور به مبارزه طلبیدن دیگران در آن همانند سکولاریسم، در مقیاسی وسیع و بسیار بیشتر از سایر مذاهب، موفق بوده است، چراکه توانسته مسایلی مانند نبرد میان روح و جسم، نیروی مادی و روحانی و هدف الهی را سامان دهی کند.

با ظهور آگاهی های جدید در بخش های عقب افتاده آسیا، مردم دریافته اند که نه تنها فقر، قانون طبیعت نیست، بلکه وضعیتی است که می تواند و باید از بین برود.

ازخلال قرن ها، ایران به خانه صوفی ها، دراویش و زاهدانی تبدیل شد که با مراسم و رقص های عرفانی و مرموزشان، در بازارهای تهران و اصفهان دلربایی می کردند و این در حالی است که محمد مصدق با جسمی نحیف، چشمانی پرآب و رؤیاهایی تیزبینانه، درویشی با تحصیلات دانشگاهی و تفکری مدرن بود.

تلاشگر، آزموده و شایسته

 مصدق بیشتر زندگی اش را چونان مبارزی در راه درک راستین از حق و حقیقت سپری کرد. او در تاریخ ملال آور ایران جدید، تاریخ فساد و انحراف، چشم پوشی و حرص، همواره در جبهه فرشتگان می جنگید.

او در تهران و در بارگاه کسالت آور شاهان قاجار (سلسله ای که برای بیش از یک قرن بر ایران حکومت کرد و درسال 1925 از بین رفت) بزرگ شد. پدرش، میرزا هدایت برای 30 سال وزیر دارایی شاه بود و مادرش نجم السلطنه، شاهزاده قاجار و برادرزاده ناصرالدین شاه، حاکمی بی بندوبار و متنفر از خارجی ها، بود.

محمد جوان، اما در سایه کاخ شاهنشاهی به تحصیلات خود ادامه داد. مادرش زنی با احساس مسئولیت اجتماعی بالا بود و او را با خود به عیادت هایش از بیمارستان نجمه که خود در تهران ساخته بود و مصدق همچنان مسایل مالی آن را تأمین می کند، می بُرد. محمد دریافته بود که بیرون از دیوارهای کاخ، فقر براثر هجوم ماجراجویان خارجی و ناکارآمدی دربار حاکم، همه سرزمین را فراگرفته است.

وقتی محمد 15ساله شد، به عنوان نماینده مالی و برای کارآموزی در خدمات اجتماعی به استان خراسان فرستاده شد. 10   سال بعد که به تهران بازگشت، یک کارگزار دولتی جوان، باهوش و گوشه گیر بود که شاه به او لقب «مصدق» یعنی فردی تلاشگر، آزموده شده و لایق اعطا را کرد.

اما چند ماه بعد، مصدق جوان به انقلاب ناموفقی که علیه الغای قانون اساسی جدید ایرانیان توسط شاه ایجاد شده بود پیوست و سخنرانی های خیابانی علیه تخت شاهی ایراد کرد که در این زمان، مردان شاه به او توصیه کردند کشور را ترک کند.

 مصدق سه سال در پاریس به تحصیل اقتصاد و علوم سیاسی پرداخت و ایده ها و اندیشه های غربی را در قالبی ساده آموخت. او هنوز بحثی را که در دوران دانشجویی اش در مورد این سؤال به راه انداخته بود به خاطر می آورد: «چه چیز، یک فرد را سوسیالیست می کند؟ فقر».

محمد در پاریس غمگین و تنها بود، چراکه مجبور شده بود همسر و فرزندش را در تهران ترک کند. او در آن اتاق تاریک و کوچک، عصبی و بدحال و زخم معده اش وخیم تر شده بود. اما وقتی شاه از وضعیت بد بیماری او مطلع شد، اجازه داد تا به ایران بازگردد.

نامه هایی در خون

 مصدق پس از آنکه از سوییس دکترای حقوق گرفت، به عنوان مشاور مالی انتخاب شد. او با انرژی فراوان و درایت، صدها تن از کارگزاران اداری را که درواقع کاری انجام نمی دادند، برکنار کرد. تعدادی از آنها برای مصدق نامه های تهدیدآمیز نوشتند. پس او هم اخراج شد، اما در سال1919مجدداً بازگشت. وی با حمله به انگلیس که دولت ایران را مجبور کرده بود تا درحقیقت، یک قرارداد تحت الحمایگی را امضا کند شهرت و اعتبار سیاسی اش را به دست آورد. ولی مجدداً تبعید شد و باز هم در سال 1920 و در حالی که نگران سقوط ایران به یک جنگ غیرنظامی داخلی علیه دولت مرکزی بود، به عنوان اداره کننده یک استان، بازگردانده شد. در 1922 به عنوان وزیر دارایی معرفی شد و در اقدامی یکباره، حقوق تمام صاحب منصبان اداری شامل اعضای پارلمان و خودش را به نصف کاهش داد. در حالی که مصدق این بار هم اخراج شد، اما مردم تهران او را برای نمایندگی مجلس انتخاب کردند.

در سال 1925 که رضاخان (یک گروهبان نظامی که با کمک انگلیس به دیکتاتور واقعی ایران تبدیل شده بود) خود را شاه معرفی کرد، مصدق در مجلس فریاد زد: «من مخالف او هستم و عمل او برخلاف قانون است». او تنها مرد صاحب قدرت در ایران بود که جرئت داشت چنین حرفی بزند. شاه ایران تلاش کرد تا با روش هایی بیهوده و ناکارآمد، ایران را مدرن کند، اما مصدق با روش های قهری او مخالفت می کرد.

در سال 1928، در اعتراض به اینکه انتخابات ها متقلبانه هستند (و بودند)، مصدق به زمین کشاورزی اش در احمدآباد واقع در غرب تهران رفت و برای 13سال از سیاست دور ماند. سلامت وی روبه  وخامت نهاد تا اینکه در سال1930، برای درمان به برلین رفت. در حالی که پزشکان درباره وضعیت عصبی وی نیز به او هشدار دادند، اما مصدق ادامه درمان را رها کرد.

در سال 1940 رضاشاه (پدر شاه فعلی)، از دشمن قدیمی اش انتقام گرفت. پلیس مخفی با یک اتهام جعلی، وی را در باغش بازداشت کرد. وقتی که خدیجه، دختر 17ساله اش، این خبر را شنید، دچار شوک روانی شد و هنوز هم در آسایشگاهی در سوییس است (نخست وزیر هرجا که نام او –   دخترش- را می شنود، گریه می کند).

وقتی مصدق بعد از 4     ماه و نیم حبس در سلول سرداب با وساطت ولیعهد تازه تاج گذاشته آزاد شد، نمی توانست راه برود. او به درمان جسمی پرداخت، اما دوستان نزدیکش می گویند که به لحاظ روحی هنوز از صدمات زندان رنج می برد.

9 مرد در اتاق مخفی

 در سال 1940، سربازان روس و انگلیسی وارد ایران شدند. بیگانه ستیزی مصدق در آن زمان بیش از هر وقت دیگر آشکار شد. او با تصویب لایحه ای، دولت را از اعطای هرگونه امتیاز نفتی به کشورهای دیگر، بدون اجازه قانونی منع کرد. باتوجه به اینکه تلاش روسیه معطوف به انحصار امتیاز نفت شمال ایران بود، کمونیست های ایرانی او را نماینده انگلیس نامیدند، اما او هرگز پای خود را به ورطه بی احترامی و توهین نگذاشت.

وقتی که روسیه، آذربایجان را تصرف کرد، محمد مصدق در صف مقدم فراخوانده شدن برای تبعید و اخراج بود. بعد از آنکه سازمان ملل، روسیه را مجبور کرد تا خاک ایران را تخلیه کند، وی توجهش را معطوف به دشمن قدیمی اش کرد و همچنان با هر حمایتی از روسیه مخالفت می کرد.

مصدق درصدد برآمد تا دستورکار سیاسی ویژه ای را برای خود طراحی کند؛ مصدق همراه با 8 نماینده دیگر از تهران، جبهه پیشرو ملّی را تأسیس کرد. هرچند این مسئله براساس استانداردهای غربی غیرقابل باور است، اما این 9مرد توانستند در طول یک ماه، 136 نماینده پارلمان ایران را تحت کنترل خود درآورند. آنها به این دلیل موفق به انجام این کار شدند که مصدق، یکی از معدود مردان ایرانی است که از چگونگی اداره نهادهای سیاسی مطلع است، اما سایر سیاست مداران فقط به دنبال آن چیزی هستند که می توانند برای خود به دست آورند.

سه هفته پس از کشته شدن علی رزم آرا به دست اعضای گروه فداییان اسلام، پیرمرد معترض، طرح ملی کردن بی قیدوشرط خود را به اتفاق آرا در مجلس به تصویب رساند. در حالی که مجلس از او خواست تا نخست وزیر شود و او نیز، به رغم کهولت سن و بیماری، از آنجاکه این درخواست اکثریت بود، پذیرفت.

انگلیسی ها چقدر بد هستند؟

 مصدق تنها بر یک موضع پافشاری می کرد؛ «ملی کردن نفت». این موضوع به کانون احساسات و تعصبات سیاسی در کشور تبدیل شده بود.

هفته گذشته حسین مکی، دستیار اصلی نخست وزیر، خبرنگاران خارجی را در تهران به یک تورِ بازدید از حفره ها، محله های پُر از چاه و غار و خانه های ویران شده که وی معتقد بود تمام آنها ناشی از استعمار منابع طبیعی ایران توسط انگلیس است، برد. به باور بسیاری از تحلیل گران، ملی کردن نفت هم برای ایرانیان و هم برای خارجی ها یک نوشداروی رویایی بود.

در سال 1933، انگلیس قرارداد جدید 60 ساله ای را با ایران امضا کرد که به ایران امتیاز 4 شیلینگ در برابر هر تن نفت را می داد. مطابق با استانداردهای روز، این قرارداد بدی نبود، اما با استانداردهای سال 1951، این یک استثمار است. تحت این قرارداد که همچنان مؤثر است، دولت بریتانیا منافع بسیار بیشتری را از شریک ایرانی اش به دست می آورد. در سال 1949، وقتی بریتانیا پیشنهاد 50–50 مشابهی را به ایرانی ها داد، دیگر خیلی دیر بود، چراکه مجلس ایران این پیشنهاد را رد کرد.

چشم اندازها

 برای مدتی، مصدق قدرت را در دست های لرزان و عصبی خود گرفت. تنها مقام سیاسی دیگر ایران، احمد قوام بود که در وضعیت بیماری و در سوییس به سر می برد. شاه جوان ایران که به اتخاذ سیاست حرکت آرام درباره ملی کردن معروف بود، می توانست پارلمان را تحت کنترل، مصدق را تبعید و بر کشور با استفاده از ارتش شاهنشاهی حاکمیت کند. اما تمام شواهد حاکی از آن است که وی، شهامت و جرئت چنین کاری را نداشت. حتی کمونیست ها نیز برای مدتی به دلیل نفوذ و محبوبیت مصدق متوقف شدند. آنها مردم را برای تظاهرات های خیابانی و دیگر فعالیت های سیاسی فرامی خواندند و حتی در نابسامانی ها، مترصد فرصتی برای اعتصاب بودند. اگر برای مثال عده ای از کارکنان مناطق نفتی براثر سوء مدیریت بی کار می شدند، هیچ کس شکّی نمی کرد که کمونیست ها درصدد به دست گرفتن قدرت برآمده اند.

 بعد از اینکه مصدق به نخست وزیری رسید، سفیر امریکا، هنری اف گردی، روزهای بسیاری برای اینکه نشان دهد هیچ دخالتی از طرف امریکا در امور داخلی ایران صورت نگرفته است، ساکت شد. رسانه های ایران نیز به وی به شدت برای  مداخله  نکردنش حمله کردند، چراکه ایرانی ها می خواستند امریکا، انگلیس را برای مواجه شدن با مطالبات مصدق تحت فشار قرار دهد. اما این وقایع، نکته مهمی را اثبات کرد؛ مسئله این نیست که سیاست مداران ایرانی سر دخالت خارجی ها فریاد سر می دهند. آنها خود در صورتی که دخالت امریکا را همگام با منافع خود بدانند، به آن خوشامد خواهند گفت.

فشار از سوی واشینگتن

 سیاست امریکا در خصوص هر چیزی آرام است؛ «صبر کن تا آسمان، آرام و صاف شود» و سپس تلاش کن تا بریتانیا و ایرانی ها را دور یک میز کنفرانس جمع کنی. واشنگتن و لندن همچنان امیدوارند تا کنترل بخشی از نفت ایران با حفظ پالایشگاه بزرگ آبادان در اختیار انگلیس باقی بماند، یعنی همان 1.781مایل لوله ساخته شده توسط انگلیسی ها و 147 نفتکش انگلیسی. اما مصدق در موضعی بی رحمانه، خواستار این بود که بدون هیچ مابه ازایی، انگلیس همچنان در مورد این حوزه های نفتی کمک فنی ارائه کند. اما انگلیس قصد دارد کمک فنی را در ازای یک امتیاز مشخص که تداوم مالکیت بخشی از این حوزه هاست را ارائه کند.

هفته گذشته، زمانی که سِر ویلیام فریزر نشان داد در صدد ترسیم اولتیماتوم های محکمی برای مصدق است، گرادی بلافاصله به واشنگتن تلگراف زد تا از طریق لندن به فریزر فشار وارد کند که منطقی باشد. در همان زمان، گرادی به ایرانی ها اطلاع داد که ایالات متحده حق ایران مبنی بر ملی کردن منابع خود را به رسمیت نشناخته است و آن را امکان پذیر نمی داند.

خونسردی و آرامش

 لندن به امریکا تضمین داد که معتقد است دخالت نظامی در ایران اشتباه پرخطری خواهد بود. بنابراین نیرویی به ایران فرستاده نخواهد شد، مگر اینکه برای حفظ حیات و منافع بریتانیا ضروری باشد، اما انگلیس همچنان اعلام می کرد که دعوای ملی کردن را به دادگاه بین المللی لاهه ارجاع خواهد داد.

در تهران، فریزر با ارسال نماینده ای برای مذاکره با کمیسیون نفت مجلس به عنوان ابزاری برای احترام به دولت پادشاهی و پارلمان ایران موافقت کرد. گزارش های دریافتی از مجلس حاکی از این بود که اعضای کمیسیون با آرامش، خونسردی و تعلل درحال مذاکره بودند. انگلیس ورق هایی در دست داشت که اگر عاقلانه بازی می کرد، می توانست ایران را متوقف کند. دولت مصدق به بریتانیا در خصوص جبران حدود 25 درصد از منافع نفت موجود اطمینان داد. ایران نه تنها سرمایه ای برای این پرداخت نداشت، بلکه حتی قادر به تأمین 60 میلیون دلار مورد نیاز سالانه اش برای اداره شرکت ها نیز نبود. مصدق درخصوص هیچ یک از مواردی که آنها را مقدمات می دانست مصالحه نکرد. حتی رفتارش در هفته گذشته، به نظر تکیه زدن به حبابی توخالی می رسید.

قدم های لرزان

 با پایان یافتن هفته، مصدق لباس پوشید و برای اولین بار در طول این 13 روز برای یک کنفرانس خبری با خبرنگاران خارجی، از گوشه انزوا بیرون آمد. کت و شلوار آبی راه راه او، برای اندام لاغرش به نظر بزرگ می آمد و از میان راهروی مفروش مجلس، شانه هایش تکیده و افتاده به نظر می رسیدند. نخست وزیر در برابر خبرنگاران، نوشته ای را در دستان لرزانش گرفت و شروع به خواندن کرد. بعد از چند کلمه، او منقلب و چشم هایش پر از اشک شد. او تعادلش را از دست داد. شخصی بلافاصله بازوی راست او را گرفت تا از پا نیفتد. مصدق نفسی کشید. سرش را تکان داد و با لهجه فارسی آهنگینی شروع به خواندن کرد و زمانی که به عقب و جلو تکان می خورد، محافظش بازوهایش را نگه داشته بود.

در میان نفس زدن ها، مصدق به خبرنگاران گفت که ایران باید برای رهایی از مرگ، یعنی برای ملی کردن نفت بجنگد. او اضافه کرد: «اولین قدم برای اصلاح و بازسازی کشور، این است که نمایندگان انگلیسی– ایرانی را که تمام کشور را برای ارضای حرص خودشان قربانی کرده اند، بیرون کنیم».

اما او نشان داد که از موقعیت ایران در دنیای آزاد آگاه است؛ «ملت های آزاد دنیا که ایران را در این نبرد یاری می کردند، تنها به جلوگیری از سقوط یکی از قدیمی ترین ملت های دنیا کمک نکرده اند، چرا که با باقی ماندن این ملت، شاید سرنوشت جهان تغییر کند و خود تمدن غرب از سقوط نجات پیدا کند».

او همچنین برای اولین بار اظهار کرد که ایران از کمک اقتصادی امریکا استقبال می کند.

روزنه های امید

 کمک امریکا به ایران هر چند کوچک، اما براساس طرح هزینه های مارشال برای اروپای غربی بود. برنامه اصلی توسعه ایران توسط گروه مشاوران خصوصی شامل متخصصان امریکایی و مذاکره کنندگان خارجی تهیه شد (مجله تایم، 24 اکتبر 1949). این موضوع بسیار مهمی بود، زیرا دولت ایران پولی برای بازگرداندن به امریکا نداشت. هفته گذشته رئیس جمهور ترومن از کنگره خواست تا 805 میلیارد دلار برای نیروهای نظامی خارجی و کمک اقتصادی برای ساخت سپر دفاعی در برابر حمله اختصاص دهد که از این مبلغ 415 میلیون دلار برای کمک به ایران، یونان و ترکیه اختصاص خواهد یافت.

همچنان که امریکا در تلاش برای وارد کردن خاورمیانه به کمپ غرب است، این امر در نگاه محمد مصدق، ماجراجوی ملی گرا، موضوع جالبی نیست. البته در این وضعیت، تنها بهره برداران واقعی، کمونیست های ایرانی و رفیق شان شوروی خواهد بود.

هفته گذشته در تهران و در یک میهمانی باده گساری در سفارت شوروی، میهمانان می گفتند که سفیر روسیه، وازیلیویچ سارچیکو، به طور غیرمعمولی خوشحال بود، به طوری که گویی تمام مردان ایران را در تیررس نگاهش داشت.

ترجمه: لیلا فغفوری پژوهشگر فلسلفه حقوق در دانشگاه لاهه

برچسب ها
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن