به بهانه هشتم ماه مه1945؛ سالگرد پایان جنگ جهانی دوم
فاطمه لطفی | روزنامهنگار
دنیای مدرن چه خوب چه بد از دل اروپا بیرون آمده، اما همین اروپا در طول تاریخ چنان بر ساختههای خود خط بطلان کشیده که هیچ پیشگویی به مخلیهاش هم خطور نکرده که آیندهای چنین شوم هم در انتظار این قاره و دنیا خواهد بود. به واقع آنچه که به غلط ما از اروپای همیشه سرسبز و صلحجو و صلحطلب در ذهن داریم چندان با واقعیاتی که تاریخ آنها را ثبت کرده همخوانی ندارد. خاستگاه دو جنگ بزرگ جهانی جایی نبوده جز اروپا. در تاریخ دور هم اروپا آوردگاه جنگهایی بسیار شوم هم بوده است. تاریخ از جنایتهای بیشماری که بین سالهای 1095 تا 1291 در سری نبردهای موسوم به جنگهای صلیبی رخداده داستانهای حیرتانگیز بسیاری نقل کرده است. جنگهای 100 ساله بین پادشاهیهای فرانسه و انگلستان، که در آن انگلستان تمام توان خود را بهکار گرفت تا بر تاج و تخت فرانسه دست بیابد، نمونهای دیگر است از اروپای قرنهای چهاردم و پانزدهم میلادی.
البته تصور اروپای صلح طلب در روزگار مدرن هم همیشه پایدار و پابرجا نبوده است. جنگهای بالکان بین سالهای 1912 و 1913، جنگ جهانی اول از 1914 تا 1918، جنگ داخلی اسپانیا در بین سالهای 1936 تا 1939، جنگ جهانی دوم از 1939 تا 1945، جنگ بوسنی و هرزگوین از 1992 تا 1995، تجاوز نظامی روسیه به کریمه و اشغال این شبهجزیره در سال 2014، و تجاوز نظامی روسیه به اوکراین در سال 2022 تنها نمونههایی از جنگهایی هستند که تاریخ معاصر اروپا به خود دیده است.
اروپاییها (درواقع اروپای غربی) چنان با امنیت و صلح پس از جنگ جهانی دوم اخت شده بودند که بسیاری بر این باور بودند که این بخش از کره خاکی به دوران «پسادرگیری» رسیده است. اما جنگ در بالکان و اوکراین خط بطلانی بود بر این خیال خام. آتش جنگهای جدید ریشه در گذشته این قاره دارد. هلموت کوهل، صدراعظم آلمان تا سال 1998، در سال 2012 در نشریه بیلد آلمان نوشت «برای آنهایی که خودشان جنگ را تجربه نکردهاند و بهخصوص در بحران کنونی میپرسند سودمندی اتحادیه اروپا چیست، با وجود دوره صلح شصتوپنج ساله در اروپا و با وجود مشکلاتی که هنوز بر سر راه داریم، پاسخ تنها یک چیز است: صلح». البته این صلحی که کوهل از آن نام میبرد تنها 28 کشور عضو اتحادیه اروپا را دربر میگیرد و بخشی از دیگران از این صلح بیبهره بودهاند.
سوار بر ماشین زمان به سال 1938 بازمیگردیم. اروپاییان خسته از جنگ اول جهانی، میدانستند کسی به نام آدولف هیتلر حالا خطرناکترین فرد اروپاست. آنها میدانستند جنون این مرد را باید به نحوی خاموش کرد. اینگونه بود که نویل چمبرلین، نخستوزیر بریتانیا سیاست مماشات را با هیتلر برگزید و توافقنامهای با عنوان توافق مونیخ با هیتلر و با حضور نمایندگانی از کشورهای فرانسه، ایتالیا، آلمان و خود بریتانیا و بدون حضور چکسلواکی، امضا شد تا بخش آلمانی نشین چکسلواکی به نام سودت در اختیار هیتلر قرار گیرد تا بلکه او را قانع کنند جنگی دیگر در اروپا به پا نشود. پس از امضای این توافقنامه اروپاییها خوشحال بودند از وقوع جنگی در این قاره جلوگیری کردهاند، چه فرقی میکند که چکسلواکی به عنوان قربانی بخشی از خاک خود را از دست میدهد. چمبرلین بر این باور بود که این رشوه میتواند «صلحی عزتمندانه از آلمان برای بریتانیا» به همراه داشته باشد. تنها چرچیل بود که گفته بود «مبادا گمان برید که این پایان کار است، خیر تازه اول بازی است…» واکنش چکسلواکی هم در جملهای از وزیر امور خارجه این کشور نمایان است که گفته بود «این بار نوبت ماست، و فردا نوبت دیگران». توافقنامه مونیخ در 30 سپتامبر امضا شد و ناحیه سودت از چکسلواکی جدا شد. در 10 اکتبر همان سال ارتش آلمان وارد چکسلواکی شد و تا مارس 1939 کل کشور تجزیه و به خاک آلمان ضمیمه شد و آتش جنگ جهانی دوم شعلهور شد. پس از آن نوبت به لهستان رسید تا ارتش سرخ و ارتش نازی در سکوت دیگر اروپاییها باهم بر سر تقسیم این کشور به توافق برسند، دو ارتشی که بعدها در جنگی خونین و وحشیانه، با فجیعترین شکل ممکن یکدیگر را قتلعام کردند.
اما پس از پایان جنگ جهانی دوم، روز هشتم ماه مه سال ۱۹۴۵ ارتش آلمان (ورماخت) در مقابل نیروهای متفقین (آمریکا، شوروی، انگلیس، فرانسه و بریتانیا) تسلیم شد. مراسم امضای معاهده تسلیم آلمان به متفقین در شامگاه این روز صورت گرفت که به وقت اتحاد جماهیر شوروی (سابق) روز نهم ماه مه بود. به همین دلیل در روسیه مراسم پیروزی بر حکومت هیتلر هر سال در روز نهم ماه مه برگزار میشود. در طول این جنگ 55 میلیون نفر جان خود را از دست دادند. نیمی از این قربانیان، افراد غیرنظامی بودند که یا در بمبارانها جان باختند یا از گرسنگی و در اردوگاههای مرگ. در روز 6 سپتامبر 1944، بمبافکنهای کانادایی ظرف تنها 18 دقیقه، 15 هزار بمب و محموله انفجاری را روی سر مردم شهر بندری «امدن» در شمال آلمان ریختند. در روز ۲۷ ژانویه، نیروهای شوروی وارد اردوگاه آشوویتس در لهستان شدند. از یک میلیون و ۳۰۰ هزار زندانی حاضر در این اردوگاه چند هزار نفر بیشتر باقی نمانده بودند، همینها هم اجسادی متحرک بودند که فقط پوستی بر استخوان داشتند و باور نمیکردند نازیها رفتهاند. مردم از سراسر اروپا از طریق واگنهای مخصوص حمل دام به آشوویتس منتقل میشدند. این واگنها نه پنجره داشت، نه توالت و نه صندلی. غذایی هم به آنها داده نمیشد.
در جریان هولوکاست حدود ۶ میلیون یهودی در سراسر اروپا با هدف محو جمعیت یهودیان از روی زمین، قتل عام شدند. گفته میشود از هر ۱۰ یهودی در اروپا ۷ نفر کشته شدند. جنگ فقط جنایت علیه غیرنظامیان نبود. بین سالهای 1941 تا 1945 بیش از 3 میلیون سرباز آلمانی به اسارت ارتش سرخ درآمدند و 1.1میلیون نفر از آنها جان باختند. آخرین سرباز آلمانی اسیر در دست شوروی 10سال پس از پایان جنگ آزاد شد.
اما جنگهای اروپا با پایان جنگ جهانی دوم پایان نیافت. اروپاییها به خصوص پس از جنگ جهانی اول تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند تا جنگها را دستکم دور از مرزهای قاره سبز نگه دارند. آنها چه در کنفرانس مونیخ که به هیتلر باج دادند تا جنگ دیگری آغاز نکند، و چه سکوتی که در برابر روسیه در جنگ گرجستان و کریمه داشتند به نحوی بهدنبال این بودهاند که شاید این خودکامهها با گرفتن لقمهای از یک قربانی، آتش خشمشان فرو بنشیند. اما در هر دو مورد اشتباه کردند. سوزان سانتاگ درباره این سیاست اروپا برای دور کردن جنگ از مرزهای خود به ویژه بعد از جنگ بوسنی میگوید که وقتی اروپاییها قساوتهای صربها در دهه 1990 را دیدند، وقتی اردوگاههای مرگ اومارسکا و قتلعام سربرنیتسا را دیدند با تعجب با خود اندیشیدند قرار نبود این اتفاقها دیگر اینجا، در اروپا، رخ دهد. اما جنگها همیشه بیخگوش ملتها نوای خود را مینوازد.