سرزمین ایران برای ایرانیـان

ترجمه: لیلا فغفوری

غربی ها نگاه غریبی به ما داشته اند، درست مثل نگاه ما به آنها. با این همه، گاه وقتی حکایت خویش را در حدیث دیگران می خوانی، وقتی آن سوی آینه می ایستی و خود را از دیدگان دیگری به نظاره می نشینی، دریافت هایی دیگرگون نصیبت می شود.  آنچه در ادامه می خوانید، ترجمۀ مقاله ای است که مجلۀ تایم در هفتم ژانویۀ 1952 منتشر کرده بود؛ همان شماره که تصویر محمد مصدق را به عنوان مرد سال، روی جلد خود گذاشت تا با انتخاب او، جهانیان را با یکی دیگر از مردان بزرگش آشنا کند. با اینکه امروز، هنوز هم هستند کسانی که حتی نام مصدق را نشنیده اند، اما ملّی کردن نفت، نام او را چنان بلند در گوش جهان فریاد کرد که وقتی سخن از تاریخ نفت به میان می آید، نام او نیز در پشت آن زمزمه می شود.

*****

در سرزمینی کوهستانی، میان بغداد و دریای خاویار (خزر)، نجیب زاده ای زندگی می کرد که پس از سال ها شکایت از نحوة حکمرانی پادشاه، به مقام نخست وزیری دست یافت و در چند ماه، جهان و جهانیان را مقهور کلام، شجاعت، طنز، کنایه پردازی و البته قهر و غضب خود کرد. در پس ظاهر عجیب او، مفاهیم عمیقی از صلح، جنگ، پیشرفت و زوال نهفته بود که موقعیت سرزمین کوهستانی اش، او را به شدت متأثر می سازد.

روش حکمرانی او منحصر به فرد بود. برای مثال، زمانی که تصمیم می گرفت حکمرانان نواحی مختلف را تغییر دهد، نام هر ولایت را در کاغذ کوچکی نوشته و در پیاله ای می گذاشت، آنگاه پس از خارج کردن اتفاقیِ نام هر منطقه، نام فردی را به عنوان زعیم در برابر آن قرار می داد. همانند همۀ وزرای دیگر، نجیب زادة پیر از جانب دوستان بسیاری، به خصوص مردان اثرگذار، پدرسالاران و تملق گویان، آزار و آسیب می دید و محل پیشنهادهای متعدد قرار می گرفت،  اما مسئولیت نجیب زاده، وی را ملزم می کرد تا به همۀ این پیشنهادها پاسخ منفی دهد و این در حالی  بود که وی با روشی زیرکانه و البته کنایه آمیز با آنها برخورد می کرد.

نجیب زاده در مقابل چشم حاضران، با نوه 2ساله خود تماس می گرفت و پس از مطرح کردن پیشنهاد، از او می خواست که نظرش را دربارة انجام دادن یا ندادن آن بیان کند. دختربچة 2ساله که بسیار خوب تربیت شده بود، بدون معطلی و رودربایستی به همۀ پیشنهادها پاسخ منفی می داد و این، سؤالی بود که نجیب زاده با لحنی طعنه آمیز، آن را از حاضران می پرسید؛ «آیا اکنون می توانم به نوة 2ساله ام، پاسخ منفی دهم؟»

نخست وزیر در مسایل خارجی، استراتژی بسیار فعالی را پیش می گرفت. هیچ گاه از ابزار تهدید به جنگ در برابر دیگران استفاده نمی کرد، بلکه بزرگ ترین اسلحة او در برابر دیگران، تهدید به خودکشی سیاسی همانند پسربچه ای که لجوجانه می گوید: «اگر آنچه را می خواهم به من ندهید، نفس خود را در سینه حبس خواهم کرد تا بمیرم» بود. به این ترتیب، نجیب زادة پیر به سرشناس ترین مرد نژاد خود برای سال ها در جهان تبدیل شد. البته او از همین طریق و با کلام آتشین خود، خطر ایجاد جنگی بزرگ میان ملت ها را نیز ایجاد کرد که می توانست به وقوع فاجعه ای بزرگ منتهی شود. با این حال، مردم همچنان او و همۀ آنچه را انجام می داد دوست داشتند و به او افتخار می کردند.

خطر جدید

در سال های دراختیار داشتن قدرت، او به جدّی ترین تهدید و نقطه ای بدیُمن برای سیاست ورزان جهان تبدیل شد؛ نه به این دلیل که بهترین یا قوی ترین فرد بود، بلکه به این دلیل که به سرعت جای ابهام و تیرگی ها را با جنبش و تحریک مردم و انگیزه دادن به آنها عوض کرد. این تحریک و جنبش نه تنها در سطح حوادث، بلکه در مسیر و منش عجیب نجیب زادة پیر نفوذ کرد و فقط وجود او را به معضلی برای زمانه اش از دید دیگران تبدیل کرد؛ چه پیرمرد نابغه، چالش بزرگی را به سرنوشت بشر تحمیل کرد. این مرد بزرگ، کسی جز «محمد مصدق»، نخست وزیر ایران در 1951 و مرد آن سال نبود؛ کسی که ثروت نفت سرزمین خود را ملّی اعلام کرد و به مصاف چالشی بزرگ با رقبای داخلی و خارجی رفت. میلیون ها نفر در داخل و خارج از ایران بودند که مصدق برای آنها الگو بود و سخنانش، بسیار پراهمیت برای آنان. آنها ترجیح می دادند کشورهای شان به جای تلاش برای برقراری ارتباط با غرب، در پی داشتن سیاست مدار ملّی گرایی همچون مصدق باشند. هرچند در دوران چالش شدید میان غرب و دنیای کمونیسم، به نظر می رسید مصدق و دوست داران او تا اندازه ای به ملّی گرایی و مردم گرایی تمایل دارند و این در حالی بود که خبر سال 1951، نظم پیشین دنیای بین الملل را تا اندازه ای به مخاطره انداخت و توجهات را به قدرت های ملّی معطوف کرد.

بحران آگاهی

در حالی که جهان غرب در سال 1951، قدرت نظامی خود را برای به انحطاط کشیدن کمونیسم تجهیز می کرد، اما خود به این باور رسیده بود که با چالشی به نام مصدق، نمی توان با قدرت نظامی برخورد کرد. برای همۀ قدرت های غربی، مبارزه با کمونیسم به مشی مسلّم اخلاقی تبدیل شده و بخش بزرگی از توان آنها را به خود معطوف کرده بود، اما آنها به این خودآگاهی دست یافته بودند که با مسئلة خاورمیانه و مصدق باید به نحوۀ دیگری مقابله کنند. پس از اقدام بزرگ مصدق در سال 1951، مردم ایران، مصر و بسیاری از کشورهای خاورمیانه، حقّ خود می دانستند که از هر خارجی سؤال کنند: «تو کی هستی و اینجا چه می خواهی؟» و این در حالی بود که پاسخ غرب به این سؤال ها، سردرگمی آشکاری بود.

«می دانید چرا مشکلات در خاورمیانه همچنان پابرجاست؟ چون غرب هرگز تا به امروز تا این اندازه از خود نامطمئن نبوده است»؛ این سخنی بود که با به زبان آوردنش، «چارلز مالیک»، نمایندة ویژة لبنان در سازمان ملل متحد، غرب را به خود آورد. در ایالات متحدة امریکا، سردمدار بزرگ سرمایه داری و مبارزه با کمونیسم و هرگونه ملّی گرایی، آسمان اخلاقیات به شدّت غبارآلود بود. سناتور استیس کفائور در برنامه ای تلویزیونی اظهار داشت: «هیچ یک از شایعات 1951 نمی تواند دلیلی بر مرگ اخلاقیات نزد سیاست مداران امریکایی باشد و در هیچ زمانی، صرف اعلام نکردن واقعیات و تمیز ندادن سخن واقع از سخنان خلاف واقع، توسط مردان سیاست را نباید بی اخلاقی دانست. دولت در مجموع تلاش می کند بیشترین نفع را برای مردمان خود تأمین کند، حتی اگر بعضی روش ها، بنا بر اخلاقیات نانوشتة میان مردم، ناپسند به نظر رسد.»

ملّی گرایی شرق با استانداردهای غربی

جورج واشنگتنِ ایران، در 1879 متولد شد. مادرش، شاهزاده ای قاجاری و پدرش برای مدت 30 سال، وزیر دارایی بود. او در 1906 وارد دنیای سیاست شد. به دلیل مخالفت های آشکارش با نحوة حکمرانی و عملکرد دستگاه حکومت، مصدق هیچ گاه مرد دلخواه بزرگان سیاست نبود. در 1919، مصدق سیاست خود را در قبال دولت انگلستان و قراردادش با ایران با این شعار ساده علنی کرد: «سرزمین ایران برای ایرانیان».

در دورانی که همۀ دنیای غرب با سرعت به دنبال ورسای، منچوری و جنگ  جهانی در حرکت بود، مصدق فریاد بازدارندة خود را بلند کرد، اما کسی صدایش را نشنید. آنها صدای او را در سال 1951 شنیدند؛ هنگامی که طرح او در مجلس ایران برای ملّی شدن صنعت نفت پذیرفته شد و دنیای غرب در سکوتی عمیق، زیر بار این فریاد بلند ملّی خواهی فرو رفت.  کمپانی ایرانی- انگلیسی نفت که البته بخش اعظم آن در تملّک انگلیس ها بود، مبلغی بسیار ناچیزتر از آنچه دولت انگلیس نسبت به پرداختن آن به دولت ایران متعهد بود، پرداخت می کرد. وزارت کشور ایالات متحده به دولت انگلستان هشدار داد که ممکن است دولت ایران این وضعیت را تحمل نکند و پیشنهاد کرد که انگلستان راه مناسب تری برای ارتباط خود با ایران در پیش بگیرد، اما انگلیسی ها بی توجهی کرده و البته امریکایی ها نیز بیش از این بر هشدار و پیشنهاد خود پافشاری نکردند.

طرح مصدق برای ملّی کردن صنعت نفت این وحشت را برای کمپانی انگلیسی- ایرانی ایجاد کرد که فرصت ترمیم ارتباط خود با ایران را از دست داده است.

اشک ها و لبخندها

مصدق به کشور خود قول نداده بود که به زودی آن را از وضعیت ناامیدی خارج کند. او در تلاش بود تا هرچه سریع تر انگلیسی ها را که اصلی ترین عامل چپاول و بدبختی در کشورش می دانست، از آنجا بیرون کند و به حضورشان پایان دهد. او تنفر شدیدی از روس ها نداشت، اما می دانست ممکن است روزی کرملّین به صرافت در دست گرفتن کنترل کشورش بیفتد. چنین تفکری در دو تن دیگر از مبارزان و هم فکران سیاسی نزدیک مصدق نیز قابل مشاهده بود: آیت الله کاشانی که همۀ زندگی خود را صرف مبارزه با انگلیسی ها در ایران و عراق کرده بود و حسین مکّی که کنترل ولایت نفتخیز خوزستان را در دست داشت. زمانی که انگلیسی ها از صنعت نفت ایران کنار زده شدند، مصدق، حسین مکّی را در صدر صنعت نفت ایران قرار داد. دیدگاه مکّی دربارة نفت ایران اینچنین بود: «دیوارها را بلندتر کنید، استخراج نفت را کاهش دهید و آن را فراموش کنید.» این اتفاقات در حالی رخ می داد که نه مکّی، نه کاشانی و نه حتی مصدق به برنامه ریزی عقلانی برای اصلاح اقتصاد کشورشان و توسعة آن تمایلی نشان نمی دادند.  مرور دورانی که ایران برای ملّی کردن نفت از سر گذرانیده است، گاهی مصدق را افسرده می کند. اغلب به نظر می رسد که او با قلبی روشن و آکنده از امید به سمت آیندة کشور قدم برمی دارد، اما نمی تواند دست اندازی های خارجی و خیانت های بزرگ داخلی را نادیده بگیرد. هنگامی که مصدق به خاک امریکا قدم گذاشت، آمادة مواجهه با هر سؤال و برخوردی بود. در خانة بلیر، جایی که به عنوان میهمان افتخاری به آن دعوت شده بود، آقای آکستون داستانی را در حضور او تعریف کرد: «واگن قطاری به سمت امریکا در حرکت بود و مردی تنها در گوشه ای از آن نشسته بود. در مسیر، سرخپوستان به آن حمله کردند. گروه نجات، واگن را درحالی که در آتش می سوخت و اجساد کشته شدگان در اطراف آن پراکنده بود، پیدا کردند. مرد تنها درحالی که زنده بود و در زیر واگن قطار گیر کرده بود، پیدا شد. زمانی که گروه نجات به آنجا رسید، از او سؤال شد که آیا آسیب دیده است؟ مرد درحالی که نفس های آخر را می کشید پاسخ داد:  تنها زمانی که بخندم، مرده ام» و مصدق با شنیدن این داستان لبخندی زد و دور شد.

مصدق پیش از آنکه امریکا را ترک کند، به نامی آشنا برای امریکایی ها تبدیل شد. خوانندگان «نیویورک دیلی نیوز» دربارۀ بازگشت او به مجلس و پیروزی اش در طرح ملّی کردن نفت ایران با مطلبی با این عنوان آگاه شدند: «پیروزی مصدق در خاک غرب».

حقیقتِ خودکشی سیاسی مصدق که توسط ایرانیان نیز پذیرفته شد، شاخصی از میزان نفوذ غرب، به ویژه انگلیس در ایران و خاورمیانه است. بحران ایران در زمانی که مصری ها اعلام کردند به قرارداد خود با انگلیسی ها پایبند نخواهند بود، همچنان ادامه یافت. معترضان مصری با تصور اینکه امریکا همچنان از به کارگیری زور در ایران اجتناب می کند و علیه آنان از قدرت نظامی استفاده نخواهد کرد، به اعتراض های خود ادامه دادند، اما امریکا این بار از انگلستان حمایت کرد و با ابزار نظامی، کنترل خاورمیانه را به دست گرفت.

از زمانی که مصدق به قدرت رسید، نویسندگان امریکایی در موارد زیر دربارة خاورمیانه به توافق رسیدند:

* موقعیت انگلستان در سراسر منطقه ناامیدکننده است، آنها همه جا منفور هستند و به نظر می رسد هیچ قدرت دیگری هم نمی تواند جایگزین آن شود؛

* اگر کشورهای خاورمیانه برای حرکت در مسیر سرنوشت شان به حال خود واگذاشته شوند، دچار فروپاشی خواهند شد. استانداردهای زندگی افت کرده و وضعیت سیاسی، بیش از پیش دچار آشوب خواهد شد؛

* اگر این کشورها به حال خودشان رها شوند، به سمت کمونیسم سوق پیدا خواهند کرد؛

* به این ترتیب، ایالات متحده ناگزیر خواهد بود تا رهبری سیاسی امور خاورمیانه را در دست بگیرد و برای حل بحران ها و ساماندهی امور مالی و اقتصادی آن برنامه ریزی کند؛

* امریکا و انگلیس بخش زیادی از انرژی خود را در خاورمیانه صرف مبارزه و تلاش برای حذف یکدیگر کردند، به نظر می رسد پس از این هیچ موفقیتی بدون اتحاد غرب، امکان پذیر نخواهد بود.

بعد از مدت کوتاهی، واژه «امریکایی» به واژه ای خوش یُمن در منطقه تبدیل شد. رئیس جمهور ترومن در 1946 برای جلب آرای یهودی ها عنوان کرد که دولت انگلستان قرارداد خود را با عرب ها نقض کرده و به بیش از 100هزار یهودی، پناهندگی اعطا می کند. اعراب از آن پس امریکا را در کنار اسرائیل دیدند و برای مقابله با دشمن شان، اتحادیۀ کشورهای عرب را ایجاد کردند. جنگ اعراب و اسرائیل بیش از یک میلیون آواره به جای گذاشت که بیش از سه سال در اردوگاه ها ماندند. نه دشمنی با اعراب و نه خودپسندی ملّی، هیچ کدام انگیزة امریکا برای مقابله با اعراب و حمایت از اسرائیل نبود؛ جنایت امریکایی ها نه برای حمایت از یهودی ها، بلکه برای افزایش قدرت خودشان در برابر اعراب بود. امروز، دنیای عرب بیش از هر زمان دیگری از توسعة قدرت اسراییل که امریکا را به عنوان حمایت کنندة خود در پشت سر دارد، می ترسد.

مشکل بزرگ

پاسخ درست به چرایی ادامه بحران خاورمیانه چیست؟ این روش بسیار آسان تر است که به جای بررسی منطقی روند عملکرد امریکا در آینده، تاریخ و گذشتة عملکرد این کشور بررسی شود. موفقیت امریکا در ترکیه نمی تواند راهنمای خوبی برای برنامه ریزی سیاسی توسط کشورهای غربی برای آینده باشد؛ زیرا ترکیه به شدت درگیر روند مدرنیزاسیون است، موضوعی که هنور در بسیاری از کشورهای عربی مسلمان و ایران مشاهده نمی شود.

روابط نوین امریکا با شرق باید در سطح جدید و عمیق تر از حمایت های مالی یا وابستگی های نظامی ادامه پیدا کند. مسایل اقتصادی و نظامی در جایگاه بسیار کم  اهمیت تری در مقایسه با نزدیکی امریکا به فرهنگ شرق، به ویژه مذهب و حقوق در آن قرار دارد.

امریکا در روابط خود با دنیای غیرکمونیست، مسئولیت های مثبتی بر دوش دارد که یکی از آنها، مواجهه با چالش های اخلاقی بزرگی است که مرد ساکن در سرزمین کوهستانی در 1951 برای امریکا به وجود آورد، اما این کشور همچنان در حال فرار از آن است.

برچسب ها
مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن