هیولای مقدس: اگر وجود نداشت، خلق او ضروری بود

هیولای مقدس، تایتان، فرشته سرد یخ، شیر، بازیگری با نگاهی پولادین، اولمپ جاودانه‌ها، گانگستر فرشته چهره و اغواگر تنها بخشی از القابی هستند که آلن دلون به آنها مشهور بود. نویسنده نشریه بریتانیایی اسپکتیتور درباره آلن دلون نوشته است «او شاید بالافاصله فریفته سینما نشد اما سینما بلافاصله فریفته او شد». نیویورکر هم در مقاله‌ای به قلم آنتونی لین، منتقد فیلم، با عنوان «آلن دلون و مشکل زیبایی» سوالی عجیب می‌پرسد: «آیا یک هنرپیشه سینما می‌تواند خیلی خوش‌قیافه باشد؟» فرانسه چهره‌های مرد دیگری چون فیلیپ نوآره و ژان پل بلموندو هم داشت اما آنها هاله دلون را نداشتند. دلون از معدود هنرپیشه‌های فرانسوی بود که به نوشته اهالی سینما، مرزهای فرانسه را گسترش داد، نه با جنگ و خونریزی که با نقش‌هایش در سینمای فرانسه.

دلون آنقدر زندگی پر فراز و نشیبی داشت که امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، پس از درگذشت او در نوشته‌ای در شبکه اجتماعی ایکس برای بزرگداشت او، کلماتی به دقت دست‌چین شده را به‌کار گیرد. چرا؟ چون دلون را نه تنها برای زیبایی‌اش، برای فیلم‌هایش و برای روابط بسیارش، که با شخصیت زن‌ستیزش و دوستی‌اش با ژان‌ماری لوپن هم می‌شناسند.

دلون در سال 2013 در مصاحبه با یکی از روزنامه‌های سوئیسی آشکارا حمایت خود را از جبهه ملی فرانسه اعلام کرد. اجتماع ملی یا تجمع ملی که تا سال ۲۰۱۸ جبهه ملی نام داشت، حزب سیاسی محافظه‌کار اجتماعی، ملی‌گرا و راست‌گرای فرانسوی است. از جمله سیاست‌های اصلی این حزب حمایت‌گرایی اقتصادی، رویکرد بدون مماشات در قبال مسائل مربوط به نظم و قانون و مقابله با مهاجرت است. دلون گفته بود این حزب می‌تواند فرانسه را به اوج برساند.

تنها این نیست. پس از اعلام خبر فوت دلون، بریژیت باردو، هنرپیشه و فعال حقوق حیوانات، درباره او در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «ما ارزش‌ها و ناامیدی‌های یکسانی داشتیم». همه کسانی که دلون را دوست دارند ارزش‌های یکسانی با بریژیت باردو ندارند. باردو از دهه ۱۹۹۰ میلادی با صراحت به انتقاد از سیاست‌های دولت فرانسه در قبال پدیده مهاجرت، اختلاط نژادی، حقوق همجنسگرایان و مسلمانان فرانسه پرداخته است. باردو در سال ۲۰۰۸ برای پنجمین بار به اتهام توهین به جمعیت مسلمان فرانسه محاکمه شد. او هم‌زمان با عید قربان در نامه‌ای به نیکلا سارکوزی (وزیر کشور وقت فرانسه) نوشته بود که از حضور و تاثیر مسلمانان در کشورش خسته شده ‌است و آن‌ها را باعث ویرانی فرانسه می‌داند. آیا دلون با باردو ارزش‌های یکسانی دارد؟ خود آلن دلون را زمانی «بریژیت باردوی مرد» می‌نامیدند.

در این گزارش آلن دلون هنرپیشه را نه از جنبه فیلم‌شناسی‌اش، که از جنبه اجتماعی و سیاسی بررسی خواهیم کرد.

آلن دلون گولیست راست

دلون خود را یک گولیست می‌دانست و تاکید داشت که «در روح ژنرال دوگل» بزرگ شده است. گولیسم یک موضع سیاسی فرانسوی است که بر اساس اندیشه و عمل رهبر مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم، شارل دوگل، رئیس جمهور موسس جمهوری پنجم فرانسه بنا نهاده شده است. دوگل نیروهای فرانسوی را از ساختار فرماندهی ناتو بیرون کشید و پایگاه‌های متفقین را از فرانسه خارج کرد و همچنین برنامه بازدارندگی هسته‌ای مستقل فرانسه را آغاز کرد. اقدامات او بر اساس این هدف بود که فرانسه تابع دیگر کشورها نخواهد بود.

سرژ برشتاین، مورخ فرانسوی، می‌نویسد که گولیسم «نه یک دکترین و نه یک ایدئولوژی سیاسی» است و نمی‌توان آن را چپ یا راست دانست. بلکه «با توجه به پیشرفت تاریخی آن، اعمال قدرتی عملگرایانه است که نه عاری از تضادها است و نه از امتیازات به ضرورت لحظه‌ای، حتی اگر کلام شاهانه ژنرال به عمل گولیسم جذابیت پروگرامی بدهد که عمیق به نظر برسد». گولیسم پدیده‌ای خاص فرانسه است و بدون شک پدیده سیاسی اساسی فرانسه در قرن بیستم. برخی گولیسم را به عنوان شکلی از میهن‌پرستی فرانسوی در سنت ژول میشله، مورخ و نویسنده فرانسوی، تعریف می‌کنند. گفته می‌شود گولیسم در طیف سیاسی با راست همسوست، با این وجود به ارزش‌های جمهوری خواهانه انقلاب متعهد بوده و بنابراین از جاه‌طلبی‌های خاص راست سنتی و علل بیگانه هراسانه آن فاصله گرفته است. علاوه بر این، گولیسم رسالت خود را تأیید حاکمیت و وحدت ملی می‌دانست که کاملا در تضاد با تفرقه ایجاد شده توسط تعهد چپ به مبارزه طبقاتی بود.

حال ربط دلون به گولیسم چیست؟ هنگامی که دوگل پس از شکست در همه پرسی سراسری در سال 1969 از ریاست جمهوری فرانسه استعفا داد، دلون در نامه‌ای به او نوشت: «همیشه و حتی بیشتر در این سال‌ها به لطف شما، به فرانسوی بودنم افتخار می‌کردم» و بعد نتیجه می‌گیرد: «من با ترس احساس شرمندگی دارم که قلبم را می‌شکند.» آلن دلون بعدها در سال 2013 در مصاحبه‌ای با گرند پابلیک گفته بود دوست دارد ژنرال دوگل را زنده کند، زیرا دلش برای او «دل‌تنگ» شده است.

پس از آن دلون از والری ژیسکاردستن، نامزد راست میانه در مبارزات انتخاباتی موفق‌اش در سال 1974 و تلاش ناموفق‌اش برای انتخاب مجدد در سال 1981 حمایت کرد. او در سال 1988 از ریموند بار و در سال 2007 از نیکولا سارکوزی حمایت کرد. در سال 2017، حامی فرانسوا فیون، نامزد گولیست‌ها بود که در انتخابات ریاست‌جمهوری آن سال سوم شد، اما گویا در دور دوم انتخابات که بین امانوئل مکرون و مارین لوپن برگزار شد در رای‌گیری شرکت نکرد. در سال 2022 حامی والری پکرسه بود و او را «تنها زنی که می‌خواهد رئیس‌جمهور شود» نامید.

دلون طی مصاحبه‌ای در سال 2013 نسبت به موفقیت‌های انتخاباتی جبهه ملی راست افراطی فرانسه ابراز خوشنودی کرد و گفت: «جبهه ملی، مانند MCGجنبش شهروندان ژنو، در ژنو، بسیار مهم است. من این جبهه را تشویق می‌کنم و کاملا درکش می‌کنم». با این حال، در مصاحبه دیگری در سال 2018، منکر این شد که به مارین لوپن رای داده است.

آلن دلون در سال 2010 در برنامه‌ای تلویزیونی درفرانسه گفت که «من در روح ژنرال دوگل بزرگ شده‌ام. اما این مانع دوستی من با لوپن نشده است». نظر لوپن درباره دلون چه بود؟ لوپن آرزو داشت اگر روزی قرار است کسی نقش او را در سینما بازی کند، آن هنرپیشه دلون باشد. می‌گفت دلون از نظر روحی و جسمی به من شبیه است و «به خصوص که عقاید او نباید خیلی دور از نظر من باشد.»

دلون گفته بود: «سال‌هاست، تیم پدر و دختر لوپن، ژان ماری، رئیس سابق جبهه ملی، و مارین، رهبر فعلی آن، می‌جنگند، اما آنها به تنهایی در این نبرد می‌جنگیدند. اکنون، برای اولین بار، دیگر تنها نیستند. آنها مردم فرانسه را دارند و رسیدن به ژنو، فوق العاده مهم است. آنها از آنجا هم خسته شده‌اند.» باور دلون این بود که لوپن آنچه را که بسیاری از مردم فرانسه در ذهن دارند و بر زبان نمی‌آورند با صدای بلند می‌گوید، او چیزهایی را با صدای بلند می‌گوید که سیاستمداران از گفتن آن خودداری می‌کنند، زیرا این سیاستمداران یا خیلی عوام فریب هستند یا خیلی جوجه. لوپن با تمام عیوب و ویژگی‌هایش احتمالا تنها کسی است که به منافع فرانسه قبل از منافع خود فکر می‌کند.

 

زندگی شخصی

مکرون بعد از درگذشت دلون در شبکه ایکس نوشت: «آقای کلاین یا روکو، یوزپلنگ یا سامورایی، آلن دلون نقش‌های افسانه‌ای ایفا کرده و دنیا را رویایی ساخته و با چهره فراموش نشدنی خود زندگی ما را تکان داد. مالیخولیایی، محبوب، رازدار، او چیزی فراتر از یک ستاره بود: یک بنای تاریخی فرانسوی».

الکساندر لارمن نویسنده، تاریخ‌نگار و روزنامه نگار می‌نویسد که اگر آلن دلون بازیگر وجود نداشت، خلق او ضروری بود. مرگ او در سن 88 سالگی نه تنها یک زندگی را به پایان می‌رساند، بلکه دورانی را هم در سینمای فرانسه و هم در زندگی عمومی به پایان می‌رساند که در آن هیچ چهره‌ خاصی برای خوب یا بد وجود نداشت و هر چهره‌ای می‌توانست خوب یا بد باشد. سینمای آمریکا افرادی مانند هنری فوندا و جان وین را داشت که مظهر درستکاری و شجاعت بودند. فرانسه اما دلون را داشت، مارمولک خوشتیپ تن‌آسایی که توانایی انجام همه کاری را داشت، از سلحشوری‌های شگفت‌انگیزش روی پرده سینما گرفته تا رفتارهای حیرت‌انگیز وحشتناکش خارج از صفحه نمایش.

لارمن می‌نویسد ماکرون وقتی از دلون به عنوان «‌مالیخولیایی، محبوب، رازدار» یاد کرد، این موضوع را ثابت کرد. چیزی ناشناخته در پشت آن چشمان درخشان و گربه‌سان وجود داشت که بیش از یک نشانه تهدید در زیر طلسم خرخر بود. بدون شک این همان چیزی بود که لشکر زنان را در داخل و خارج از سینما به سمت او جذب کرد، حتی گفته می‌شود برخی از مردان نیز جذب او می‌شدند. او از این ابهام لذت می‌برد. وقتی از او پرسیده می‌شد که آیا با لوچینو ویسکونتی، که او را در بسیاری از بهترین فیلم‌هایش- از جمله روکو و برادرانش و پلنگ کارگردانی می‌کرد، رابطه دارد یا نه، خیلی راحت می‌گفت: «اگر داشتم اتفاقی می‌افتاد؟ من مقصرم؟ اگر دوستش داشته باشم انجامش می‌دهم. تنها چیزی که مهم است دوست داشتن است.»

خود دلون که با بسیاری از بهترین فیلمسازان اروپایی همکاری داشت، خود را «گرگی تنها» می‌دانست، بازیگری که ظاهر می‌شود، بازی فوق‌العاده‌ای روی پرده دارد و بعد در وجودی مرموز اما پر زرق و برق که مشتاقانه در مطبوعات ثبت می‌شود، ناپدید می‌شود و جنبه‌های کمتر ظاهری آن تا حد زیادی نادیده گرفته می‌شود. دلون در سال 2015 در مستندی که از او ساخته شد گفته بود «تنهایی بخشی از زندگی من است.»

وقایع نگاران زندگی دلون تقریبا اتفاق نظر دارند که او در رفتار با زنان همان شخصی نبود که بر پرده سینما دیده می‌شد. او به بسیاری از زنانی که ادعا می‌کرد آنها را می‌پرستند، از لحاظ جسمی و روحی صدمه زد. روزالی ون بریمن، شریک زندگی‌اش گفته بود که دلون چندین بار دنده او را شکسته است، اما دلون انکار می‌کرد و بعدها اعتراف کرد که «به او سیلی زده است».

از این رو وقتی در سال 2019 نخل طلای افتخاری را کسب کرد اعتراضاتی نسبت به اهدای این جایزه درگرفت، به ویژه فمینیست‌ها به آن به شدت اعتراض داشتند. معترضین رفتارهای زن‌ستیزانه دلون و حمایش از راست‌افراطی را علم می‌کردند اما جشنواره کن در پاسخ به این رفتارها گفت: «ما که به او جایزه صلح نمی‌دهیم»!

او که از مدرسه اخراج شده بود و در ارتش 11 ماه را به دلیل «بی‌انضباطی» در زندان گذرانده بود، ارتباط با جنایات سازمان یافته هم را در سابقه زندگی شخصی‌اش دارد. در سال 1968، جسد محافظ او به همراه نامه‌ای به برادرش پیدا شد که در آن مارکوویچ نوشته بود: «اگر من کشته شوم، 100 درصد تقصیر آلن دلون و پدرخوانده‌اش فرانسوا مارکانتونی است.»کشف این جسد منجر به افشای عیاشی‌های مربوط به مواد مخدر و جنسی شد که در آن تعداد زیادی از شخصیت‌های دنیای سیاست از جمله همسر ژرژ پمپیدو، سیاستمدار فرانسوی، حضور داشتند. دلون و همسرش در این ارتباط بازجویی شدند اما گفته می‌شود ارتباطات سیاسی دلون به گونه‌ای بود که هر گونه تحقیقات جنایی تقریبا یک شبه ناپدید می‌شد، به ویژه به این دلیل که شایعه شده بود که او عکس‌های مجرمانه‌ای از کلود همسر ژرژ پمپیدو سیاستمدار در اختیار دارد.

هیولای مقدس

کمتر کسی در دنیا وجود دارد که سزاوار لقب Monstre sacré  هیولای مقدس باشد. بسیاری زیبایی دلون را زیبایی اضطراب‌زای هیولاوار می‌خوانند. معنای اصلی این لقب چیزی شگفت‌انگیز یا الهی‌ست، همانطور که حضور متحیرکننده او بر پرده سینما نشان می‌دهد. به ویژه آن بخش‌هایی از فیلم که دلون ساکت بود تاثیرگذارترین بخش‌های فیلم بود. فرانسوا موریاک، نویسنده فرانسوی، جمله مشهوری دارد که می‌گوید: «دلون هرگز به خوبی وقتی که ساکت است صحبت نمی‌کند».

از همان لحظه‌ای که در فیلم «ظهر بنفش» به ستاره تبدیل شد، که بعدها «آقای ریپلی با استعداد» پاتریشیا هایسمیت، از آن اقتباس شد، تا در «سامورایی» تا در «یوزپلنگ» تا آخرین نقش او در پرده سینما در سال 2008 در «آستریکس در المپیک» دلون محکم به هیولاهای مقدس فرانسه چنگ زده بود.

اما برای اینکه واجد شرایط لقب هیولای مقدس باشد، باید یک ویژگی دومی نیز می‌داشت، یعنی هم منبع و هم موضوع بحث‌هایی باشد که دیوار بین زندگی عمومی و خصوصی فرد را فرو می‌ریزد. جدیدترین نمونه از این هیولای مقدس، بازیگر ژرار دوپاردیو است، دیگر هیولاهای مقدسی که به اتهامات متعدد تجاوز جنسی به دادگاه کشیده شده است، اما امانوئل ماکرون نیز از او هم به عنوان «غرور فرانسه» یاد کرده است.

جنجال‌های طولانی مدت همیشه همراه دلون بوده‌اند. بسیاری از آگهی‌های ترحیمی که برایش چاپ شد به خوانندگان یادآوری کرده‌اند، که رفتارهای دلون مشکوک و در مواقعی زشت هم بودند. معروف‌تر از همه، همراهی دلون با گروه‌های تبهکار بود که در نهایت یا در زندان بودند یا در جوی آب خیابان. این همراهی‌ها باعث می‌شد که گاهی خطوط فاصل بین فیلم‌هایش و زندگی‌اش محو شود از جمله در ماجرای قتل محافظش.

شاید ریشه‌های هیولا شدنش در جوانی‌اش و زمانی که در ارتش بود شکل گرفته باشد. در اوایل دهه 1950 در نیروی دریایی فرانسه در هندوچین خدمت می‌کرد، اما به دلیل سرقت یک جیپ دستگیر شد. کارهای دلون ماندگارتر از برخورد با پلیس نظامی با ژان ماری لوپن بود. دومی در آن زمان به عنوان چترباز در هندوچین خدمت می‌کرد، اما خیلی دیر به آنجا رسید و اقدام خاصی انجام نداد. دولت فرانسه در زمان نخست وزیری پیر مندس فرانس، در پی شکست تحقیرآمیز در دین‌بین‌فو، در حال بیرون کشیدن نیروهای خود از مستعمره سابق خود بود. نبرد دین‌بین‌فو اوج نزاع‌های جنگ اول هندوچین بین اتحاد فرانسویان و نیروهای انقلابی کمونیست ویت‌مین در ویتنام بود. این نبرد که در دین‌بین‌فو بین ماه‌های مارس و آوریل ۱۹۵۴ اتفاق افتاد در پایان به شکست کامل فرانسه منجر شد. در حالی که دلون سرانجام از ارتش کنار رفت، لوپن چند سال بعد در الجزایر فرانسه کارهایی کرد که نباید می‌کرد. برخی از این کارها، در کتاب جدید فابریس رایسپوتی، مورخ در فصل «لوپن و شکنجه»، آمده است، کارهایی که باید عنوان فراتر از موارد کثیف به آن داد. هرچند فیلیپ کوهن و پیر پین مورخ می‌گویند ژان ماری لوپن در طول جنگ الجزایر رفتاری «وحشیانه» با الجزایری‌ها داشت، اما آنها را شکنجه نکرده بود. بر اساس این کتاب دوران لوپن در الجزایر شبیه به نوعی گردشگری نظامی بود که توسط ایدئولوژی استعماری و ضد کمونیستی هدایت می‌شد و اگر او در الجزایر بود، بیش از هر چیز برای ترویج جنبش خود در یک الجزایر طرفدار فرانسه بود. آلن دلون دوست صمیمی چنین فردی بود.

مورخین فرانسوی می‌گویند حداقل در مورد دلون این دوستی را می‌توان سومین خاصیت هیولای مقدس بودن برشمرد. نه اقدامات قبلی و نه سخنان بعدی لوپن به‌عنوان رهبر حزب راست افراطی جبهه ملی و اعتقادات نژادپرستانه و یهودی‌ستیز او مانع از دوستی دلون با او نشد.دلون  در سال 1984، در مصاحبه با پاریس-مچ دلو توضیح داد که سال‌ها لوپن را می‌شناخت و معتقد بود که از او می‌ترسند زیرا «او تنها سیاستمداری است که صادق است. او آنچه را که بسیاری از مردم در نهان با خود می‌گویند و در ذهن دارند با صدای بلند می‌گوید.»

در سال 1987 همان سالی که لوپن شوآ (فیلم مستند فرانسوی در مورد هولوکاست محصول 1985) را «جزئیات تاریخ» توصیف کرد، دلون همچنان از محکوم کردن دوستش امتناع ورزید. دلون در یک مصاحبه تلویزیونی که بازتاب بسیاری داشت، اصرار داشت که «نقاط توافق و مخالفت‌هایی با ژان ماری لوپن دارد. اما او دوستی قدیمی‌ست که من از همراهی با او لذت می‌برم. تمامش کنید.»

بنابراین جای تعجب نداشت که در میان اولین شخصیت‌های سیاسی که در مورد مرگ دلون اظهار نظر کرد، دختر لوپن، مارین لوپن، رهبر فعلی حزب پدرش بود که توییت کرد: «این بخش کوچکی از فرانسه‌ای است که ما دوستش داریم که با او می‌میرد.» ماریان مارشال، خواهرزاده مارین لوپن که نماینده یک حزب راست افراطی دیگر به نام Reconquête!  است از اریک‌زمور، سیاستمدار نویسنده، روزنامه‌نگار راست‌گرای تندرو، در رده دوم این تسلیت‌گویی‌ها قرار گرفت و «نگاه یخی» دلون را تحسین کرد.

با این حال، دلون هرگز در کمپین‌های انتخاباتی لوپن شرکت نکرد. او که خود را گولیست معرفی می‌کرد، در عوض همیشه به نامزدهای محافظه کار رأی می‌داد. در مقابل دلون ستاره و تهیه کننده یکی از برجسته‌ترین فیلم‌هایش، «مسیو کلاین» بود. این فیلم به کارگردانی جوزف لوزی آمریکایی در سال 1976 اکران شد و در مورد شخصی به‌نام رابرت کلاین، دلال آثار هنری بی‌رحم است که مبالغ هنگفتی را از یهودیان مستاصل فرانسوی اخاذی می‌کند، یهودیانی که در تلاش برای فرار از پاریس اشغال شده توسط نازی‌ها هستند. دارایی‌های این یهودیان برای خودشان عامل مرگ و زندگی‌ست اما برای این کلاین، صرفا معاملاتی است که باید انجام شود.

در نهایت کلاین به زودی متوجه می‌شود، شکار یهودیان فرانسوی نیز بخشی از وظایف پلیس ویشی است. اینبار هویت کلاین با رابرت کلاین دیگری که اتفاقا یهودی است اشتباه گرفته می‌شود و او خود را گرفتار کارکردهای بی‌رحمانه و تقریبا کافکایی بوروکراسی ویشی می‌یابد. همانند مورد «جوزف کی» در دادگاه، تلاش‌های کلاین برای پاک کردن خود از جرم یهودی بودن تنها اتهامش را تقویت می‌کند. کلاین دستگیر و به مقصد آشویتس منتقل می‌شود.

در سال 1995 ژاک شیراک، رئیس‌جمهور فرانسه، علنا اعلام کرد که فرانسه، «وطن روشنگری و حقوق بشر، سرزمین استقبال و پناهندگی، در آن روزهای غیر‌قابل جبران کسانی را که تحت حمایتش بودند به جلادانشان سپرد.» شیراک نتیجه گرفت که در مورد قربانیان، «ما به آنها بدهی ابدی داریم.»

در واقع، دلون در فیلم خود نیز با شیراک هم عقیده است. دلون در آن زمان در مصاحبه‌ای اذعان کرد که موضوع همدستی فرانسه در راه‌حل نهایی «همه را می‌ترساند». با این وجود «می‌دانستم که باید فیلم را بسازم.» نوربرت سادا، یکی از تهیه کنندگان او تاکید کرد که «دلون در سال 1942 هفت ساله بود. وقتی برای اولین بار سناریو را خواند، هیچ کجای سناریو برای او تعجب‌آور نبود. او قبلا از همه این اتفاقات خبر داشت.» دلون مدت‌ها قبل از این که بسیاری از هموطنان فرانسوی خود، به ویژه آنهایی که گرایش به راست دارند، از این جنایات ابراز انزجار کنند، به این مهم عمل کرد.

لوزی در مصاحبه‌ای با میشل سیمنت، در پاسخ به این سوال که دلون چقدر با نقش کلاین همذات پنداری کرده، مردد بود، البته فقط به این دلیل که «سخت بتوان کلاین را تیپ خوشایندی دانست اما آلن خوشایند است». با این وجود، لوزی اضافه کرد که کلاین «یک شخصیت بسیار پیچیده است و آلن نیز همینطور. هر جنبه‌ای از زندگی او نشان دهنده پیچیدگی بزرگ و اغلب متناقض است.» شاید این چیزی است که واقعا یک هیولای مقدس را می‌سازد.

آلن دلون و مشکل زیبایی

آنتونی لین، منتقد سینما، در مقاله‌ای بلند بالا با عنوان «آیا یک ستاره سینما می‌تواند خیلی خوش قیافه باشد؟» و با زیرعنوان «آلن دلون و مشکل زیبایی» در هفته‌نامه نیویورکر، با ارائه مفاهیم زیباشناسی از دیدگاه فلاسفه، می‌خواهد مفهوم زیبایی برای هنرپیشه‌های فیلم‌ها را به تصویر بکشد. خلاصه مقاله او ابتدا با این جمله که تعریف زیبایی کار بیهوده‌ای‌ست، مفهوم زیبایی از دیدگاه کانت را بررسی می‌کند. در دیدگاه کانت زیبا به چیزی گفته می‌شود که صرفا خوشایند و مورد رضایت فرد واقع شود، نه این‌که آن پدیده مورد علاقه فرد باشد.

بعد زیبایی از نگاه استاندال تعریف می‌شود. استاندال زیبایی را نوید خوشبختی می‌دانست. استاندال در مطالعه خود درباره عشق، می‌گوید زیبایی «تنها وعده خوشبختی است». اما نیچه می‌گوید که شاید خوشبختی چندان مهم نباشد، و به ما یادآوری می‌کند که وعده‌ها به همان اندازه که عمل می‌شوند شکسته می‌شوند.

لین در ادامه این سوال را مطرح می‌کند که آیا حتی نگرش استاندال، آن طور که به نظر می‌رسد دنیوی و سازگارانه، این روزها جایز است؟ بحث زیبایی، به عنوان یک موضوع، دیگر چیزی نیست که بتوان آن را تشویق کرد. نشخوار فکری در مورد این موضوع اکنون به قدری به ظرافت رسیده که در آستانه پارانوئید قرار گرفته است، و این نشخوار فکری خطر بیهودگی به همراه دارد: چیزی شبیه مزخرفات در یک فروشگاه چینی.

به‌عنوان تماشاگران و منتقدان سینما، می‌گویند، ما در اظهار نظر درباره ظاهر یک شخص روی پرده مردد هستیم به‌خصوص اگر این ظاهر باعث شود نفسمان بند بیاید و دلیل خوبی برای مکث داشته باشیم. ترس از عینیت بخشیدن عمیق‌تر می‌شود. بسیار آسان‌تر است که به‌عنوان یک افلاطونی زاده‌ای دوباره به این موضوع فکر کنید و در حالی که پاپ کورن‌تان را می‌جویدید، از میان نقاب‌های قابل مشاهده شخصیت‌ها نگاه ‌کنید تا اشکال درونی زیر نقاب را تشخیص دهید. نیروی یک شخصیت را می‌توان تا حدی ستایش کرد، می‌توان از مهارت دراماتیک شخص ستایش کرد. با این حال، اگر چیزی در مورد شخصیت فرد چشم شما را خوشنود می‌سازد، احتمالا بهتر است سکوت کنید. حتی کوتاه کردن مو می‌تواند یک میدان مین باشد.

لین در ادامه می‌نویسد: از یک جهت این حرف بیهوده است. فیلم‌ها از همان دوران نخستین رشد خود، در آشوب عینیت‌سازی قرار داشته‌اند. ظاهرسازی، هر چند عمیقا به روش‌های آن اعتراض کنیم، دلیل وجودی آنهاست. سلولوئید نواری از پوست قابل اشتعال است که با مواد شیمیایی حساس به نور پوشانده شده است و در ثبت حیوانیت انسان، قسمت بیرونی گرم و نه کمتر حساس موجودات زنده، بی‌نظیر عمل می‌کند.

اگر تمام چیزی که اهمیت دارد ذات درونی است، آن تیم‌های آرایشگر، کوفورها و فیلمبردارانی که در استودیوهای بزرگ در عصر طلایی به کار می‌رفتند، تمام روز چه کار می‌کردند؟ مثلا تست‌های لباس چه کارکردی داشتند وقتی ویلیام اچ. دانیلز، مدیر فیلمبرداری «ملکه کریستینا» (1933)، تقریبا نود سال پیش روی گرتا گاربو امتحان می‌کرد؟

لین با تشریح داستان فیلم «ظهر بنفش» می‌نویسد که هر چند تماشاگر می‌داند که ریپلی [با بازی دلون] قاتل است و باید از او دوری گزیند، اما نمی‌شود. و این با تعریف استاندال از زیبایی، که زیبایی را نوید خوشبختی می‌دانست، در تضاد است. این ریپلی نوید خوشبختی نمی‌دهد. او نوید دردسر می‌دهد و دوگانگی اساسی «دلونیسم» از آن سرچشمه می‌گیرد.

به اعتقاد لین، در میان کسانی که جنبه الهی دارند، دلون بسیار غیرعادی است، زیرا گفته می‌شود که او با دنیای زیرین واقعی ارتباط برقرار کرده است. زمزمه‌های رسوایی و ناشایستگی او را دهه‌هاست که نقل محافل است. در سال 1968، جسد مردی صربستانی به نام استوان مارکوویچ، که دوست دلون و محافظ او بود، در یک زباله‌دانی در روستایی در خارج از پاریس پیدا شد. یک گانگستر کورسی دستگیر شد، متهم به قتل شد، اما سپس آزاد شد. شایعات هیجان‌انگیز تاریک مربوط به مهمانی‌هایی که مارکوویچ، دلون و کلود پمپیدو، همسر نخست‌وزیر فرانسه، ژرژ پمپیدو، شرکت می‌کردند، به این ترکیب اضافه شد. مرگ مارکوویچ حل نشده باقی ماند و دلون پس از آن تهدید هم شد اما هرگز اتفاقی برایش رخ نداد. در واقع، او کاری برای از بین بردن این شایعات و تهدیدات انجام نداد. آیا راهی بهتر از این هم وجود دارد که برای تغذیه یا تشدید شخصیت‌های خیالی که برای به تصویر کشیدن آنها استخدام شده‌اید اجازه دهید زندگی‌تان، خارج از صحنه، به این شخصیت‌ها برسد؟

لین در بخش دیگری از مقاله خود می‌نویسد که در نظر بگیرید که چگونه ایده زیبایی در مورد دلون دوباره پیکربندی شده است. اول اینکه زیبا تنهاست. در یک رابطه، یک طرف دست نیافتنی می‌ماند؛ در میان جمع، او از همه جداست.

دوم، زیبایی مدرن است. خطوط تمیز و حکاکی شده صورت دلون نیاز به لباس‌هایی برای هماهنگی دارد. در «یوزپلنگ» او به اندازه کافی جسور است، و حتی سبیل هم دارد. شکوهی در سینما وجود دارد که ما با به‌خطر انداختن خود آن‌ها را خدشه‌دار می‌کنیم.

سوم، زیبایی آسیب‌پذیر است. بی‌رحمی غم‌انگیزی در فیلم «روکو و برادرانش»، در آسیب دیدن در یک نزاع شبانه و در رینگ بوکس وجود دارد. نوار چسبی که روی بریدگی ابروی او زده شده، در صحنه‌های بعدی، مانند کبودی روی استخوان گونه مایکل کورلئونه، همان جا می‌ماند.

چهارم، زیبایی جدی است. برای تاثیر بهینه، دلون نباید بخندد.

لین در انتهای مقاله می‌پرسد آیا می‌توانیم یا باید زیبایی را به کلی از گفت‌وگوهایمان حذف کنیم؟ و جواب می‌دهد: طبیعی است که توهین به ایمان ما به برابری انسانی، غیرطبیعی به نظر می‌رسد. با این حال، خطر انقراضی بیشتر از خطر انقراض طاووس وجود ندارد. اکثریت قاطع ما هرگز نمی‌دانیم که زیبا بودن چه احساسی دارد یا چه معنایی می‌تواند داشته باشد. تصور ساده آن وضعیت، با برکات عجیب‌وغریب و عوارض فراوانش چالشی‌ست برای خودش. چیزی که ما می‌توانیم تصور کنیم، احتمالا محو شدن درخشش است: دنیا را زیر پای خود و بر نوک انگشتان خود داشته باشید، و احساس کنید که با کاهش سن نور نگاه شما، از بین می‌رود. این قدیمی‌ترین داستان همه بشر است.

هلن باید مدتها پس از اینکه کشتی‌‌ها از تروی به سمت خانه به راه افتادند، این را به خود گفته باشد. در اسطوره‌های آشفته عصر خودمان، آلن دلون- پسر چشم آبی، پسر بدی که کت و شلوار عالی به تن داشت- از همان ابتدا داستان را تعریف می‌کرد. بدون شک او آن را تا پایان خواهد دید.

در نهایت

هلن دو لاوزون، نویسنده کتاب «تاریخ اتریش (پرین، 2021)»، می‌نویسد: آلن دلون مرده است و با مرگ او، فرانسه یکی از آخرین شاهزادگان خود را از دست می‌دهد.

هرچند زندگی او قبل از هنرپیشه شدن هیچ شباهتی به زندگی یک شاهزاده نداشت، کودکی که در یک خانواده متعلق به طبقه متوسط ​​در حومه پاریس متولد شد، خانواده‌اش قصد داشتند او قصاب گوشت خوک شوند. اما آلن دلون آرزوی سرنوشت دیگری را در سر داشت. در ژانویه 1953، در سن 17 سالگی، برای سه سال در نیروی دریایی ثبت نام کرد و عازم هندوچین شد، هندوچینی که در جنگ و آخرین ساعات تعلق خود به فرانسه زندگی می‌کرد. او سعی کرد خودش را پیدا کند، زندانی شد، به فرانسه بازگشت، باری را اداره کرد، و کارهای عجیب و غریبی انجام داد، تا بالاخره روزی رسید که مورد توجه ژان کلود بریالی قرار گیرد.

آلن دلون به طور اتفاقی وارد دنیای سینما شد و بازیگری بود که بدون فکر کردن به نقشش، بازی می‌کرد، تا جایی که برخی معتقدند شاید او اصلا بازیگر استثنایی نبود. اما او همانطور که نفس می‌کشید بازی می‌کرد.

دلون که پس از سال‌ها اقامت در ژنو، شهروند سوئیس شد، بعد بیشتر سال‌های پایانی خود را به عنوان رئیس شرکتی گذراند که محصولات مختلفی مانند عطر، ساعت مچی، لباس و عینک آفتابی، با برچسب AD تولید می‌کند.

دلون آخرین سال‌های زندگی خود را در دهکده‌ای کوچک در فرانسه، احاطه شده توسط دیوارهای بلند، گذراند، او وصیت کرده بود در آنجا نه چندان دور از سگ‌هایش دفن شود.

حالا پس از مرگش بیرون از ورودی خانه او در دوشی-مونتکوربون، ده‌ها هوادارش برای ادای احترام گل گذاشتند. یکی از هوادارانش می‌گوید: این بخشی از جوانی ما است که رفته است و این رفتن بسیار غم‌انگیز است.

در فرانسه چهره‌های هنرمند دیگری چون فیلیپ نوآره و ژان پل بلموندو قبل از او از دنیا رفته‌اند، اما بسیاری از فرانسویان معتقدند هیچ کس هاله دلون را نداشت. بعد از او آیا کسی این هاله را خواهد داشت؟ هوادارانش می‌گویند خلا ایجاد شده در اثر مرگ او بسیار زیاد است، بریژیت باردو، همان‌که می‌گویند دلون باردوی مرد است، می‌گوید: «مرگ آلن فصل باشکوه دوران گذشته را به پایان می‌رساند، فصلی که او یادگاری مستقل از آن بود. مرگ او خال غم انگیزی را به جا می‌گذارد که هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند آن را پر کند.»

 

فاطمه لطفی | هفته‌نامه صدا

 

برچسب ها
مشاهده بیشتر

فاطمه لطفی

• فوق لیسانس مهندسی محیط زیست • خبرنگار تخصصی انرژی • مترجم کتابهای عطش بزرگ، تصفیه پسابهای صنعتی، تصفیه آب، استفاده مجدد از آبهای صنعتی، فرایندها و عملیات واحد در تصفیه آب و ساز و کار توسعه پاک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن