طبقات خطرناک جامعه و کودتای 1953 در ایران

در مورد زوال مردانگی لوطیگری

بررسی جامعه‌شناختی نقش اراذل و اوباش در کودتای 28مرداد با نظریه «راکت» مکتب فرانکفورت

 

کتاب «جنایت، فقر و بقا در خاورمیانه و شمال آفریقا، «طبقه‌های خطرناک» از سال 1800» گردآوری شده توسط استفانی کرونین، از دانشگاه آکسفورد انگلستان، و انتشارات بلومزبری، سعی دارد نقش طبقات اجتماعی خطرناک، از جمله اراذل و اوباش را در روندهای سیاسی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بررسی کند. یک فصل از این کتاب، به کوتای 28 مرداد و نقش اوباش آن دوره در برکناری دکتر مصدق  پرداخته است. این فصل را «اولمو گولز»، ایران‌شناس، از گروه مطالعات اسلامی و ایرانی دانشگاه فرایبورگ، نوشته است. به مناسبت هفتادمین سالگرد این کودتا، ترجمه کامل این فصل برای اولین بار توسط هفته‌نامه «صدا» انجام شده است.

 

طبقات خطرناک جامعه و کودتای 1953 در ایران

 در مورد زوال مردانگی لوطیگری

اولمو گولز | گروه مطالعات اسلامی و ایرانی دانشگاه فرایبورگ

ترجمه: فاطمه لطفی

«هگل در جایی می‌گوید که تمام حقایق و شخصیت‌های بزرگ تاریخ جهان، دو بار ظاهر می‌شوند. [اما] او فراموش کرد که اضافه کند: بار اول به عنوان تراژدی، بار دوم برای مسخره.» کارل مارکس با این گفتار، تحلیل اصلی خود را از کودتای 1851 فرانسه، [در کتاب] «هجدهم برومر لوئی بناپارت» (1852) تشریح می‌کند تا بگوید تاریخ خودش را تکرار می‌کند ولیکن ارتجاعی. مارکس در مواجهه با وقایع کودتای 1953 در ایران چه می‌گفت؟ احتمالا: من که بهت گفتم!

در واقع، به نظر می‌رسد که کودتای 28 مرداد 1953 از دو جهت تکرار فرآیندهایی باشد که مارکس در زمینه فرانسه شاهد آن بود: اول، کودتایی را که محمدرضا شاه پهلوی را به قدرت بازگرداند می‌توان به عنوان یک واکنش محافظه‌کارانه علیه یک سیستم سیاسی که در آن زمان مترقی و مناسب نظم جهانی پس از جنگ تلقی می‌شد دید؛ همه بحث‌ها در باره دخالت قدرت‌های خارجی یا قانون اساسی دولت محمد مصدق به کنار گذاشته می‌شود. دوم، مشارکت برجسته طبقات اجتماعی که مارکس آن را به عنوان لومپن پرولتاریا، یا «طبقات خطرناک» توصیف می‌کرد، به همان اندازه مشهود است که در کودتای فرانسه در 2 دسامبر 1851.

این امر در مورد کودتای واقعی 28 مرداد (= 19 اوت 1953) و نیز در مورد [کودتای] تمرینی در فوریه همان سال، یعنی «پیش‌کودتای» 9 اسفند (= 29 فوریه 1953) صادق است. جدای از همه دعواهای آتشین علمی و عامه‌پسند پیرامون علل ظهور اراذل و اوباش در این رویدادها، این واقعیت که اوباش به میزان قابل‌توجهی در هر دو حادثه نقش داشته‌اند غیرقابل‌انکار است. در اینجا به مشارکت این عناصر جامعه در سیاست ایران در مرحله اول سلطنت محمدرضا شاه پهلوی بین سال‌های 1941 تا 1963 می‌پردازیم. با توجه به کودتای 1953 که به سرنگونی مصدق به نفع شاه منتهی شد، دخالت طبقات خطرناک در آغاز سال به عاملی حیاتی تبدیل شد. در 9 فوریه جمعیتی از معترضان در مقابل اقامتگاه مصدق تجمع کردند تا از رفتن شاه به اروپا جلوگیری کنند، سفری که احتمالا به تبعید او منجر می‌شد. سرویس اطلاعات رادیو و تلویزیون خارجی سازمان سیا، پخش فارسی، فردای اول مارس را چنین ثبت کرده است:

«وقتی که تعدادی از افسران فعال با یا بدون یونیفورم، [و] تعدادی از افسران بازنشسته به سرپرستی عده‌ای از اراذل و اوباش شناخته شده به سمت خانه نخست‌وزیر رفتند و حملات خود را آغاز کردند، مقامات امنیتی نه تنها از حمله این افراد به خانه نخست‌وزیر جلوگیری نکردند، بلکه یکی از افسران فعال به همراه یکی از اوباش بدنام سوار بر جیپ نظامی شماره 15، 195، به درهای اقامتگاه دکتر مصدق حمله کردند.»

شعبان جعفری، برجسته‌ترین عضو این گروه ناهمگون و محرک و رهبر آن نیز بود. او از «گردن‌کلفتانِ بدنام»ی بود که جیپی را که به دروازه [خانه مصدق] برخورد کرد، می‌راند؛ او این داستان را با افتخار در مصاحبه‌ زندگی‌نامه‌ای خود در سال 2002 تایید کرد. شعبان مدعی بود که جمعی پنج‌هزار نفری متشکل از پیروانش از محافل زورخانه‌ای، عده‌ای از مردم بازار (اکثریت بازاریان مستقر در آن زمان هنوز از مصدق حمایت می‌کردند) و دسته‌ای از سربازان و افسران اخراج شده را جمع کرده بود. در مجموع [اینها] گروهی بودند که ظاهرا تعریف کلاسیک مارکسیستی از ترکیب طبقات خطرناک یا به عبارت فارسی «لوطی» را نشان می‌دهند.

مارکس در «هجدهم برومر لوئی بناپارت»، لومپن‌پرولتاریا را به عنوان «کل توده نامعین و متلاشی شده، پرتاب شده به این طرف‌وآن طرف» تعریف می‌کند و فهرستی از ولگردها، سربازان اخراجی، ژنده‌پوشان و نظایر آنها را می‌آورد. از این رو، کارل مارکس و فردریک انگلس اصطلاح لومپن‌پرولتاریا را برای آن دسته از اعضای جامعه که تولید ندارند و در فرآیندهای تولید جامعه دخیل نیستند به کار می‌برند. به عقیده مارکس، پایین‌ترین طبقات به دو دلیل چیزی جز منبع‌خطر برای جامعه نیستند: اول، لومپن پرولتاریا کانون تبهکاری، بی‌اخلاق و بی‌ادبی است؛ و ثانیا، اعضای لومپن پرولتاریا، در نتیجه موجودیت اقتصادی خود، به قول آصف بیات، «سیاست عدم تعهد را دنبال می‌کنند که در نهایت ممکن است بر خلاف منافع طبقات تولیدکننده عمل کند». بنابراین این گروه نه تنها به معنای صرفا مادی خطرناک هستند، بلکه تولیدکنندگان را هم از درآمدهای قانونی خود محروم می‌کند. آنها از نقطه‌نظر ماتریالیسم تاریخی هم خطرناک هستند، زیرا غیرقابل‌پیش‌بینی بودن آنها پروژه کمونیستی را به چالش می‌کشد. پارادوکس اینجاست که این گروه به دلیل ظاهر نابهنگام خود، نظم ارتجاعی را هم که احتمالا در به‌قدرت رسیدنش دخیل هستند، به چالش می‌کشند.

این فصل دو هدف دارد. نخست، همنشینی نقش سیاسی طبقات خطرناک در دوران رستاخیز سلطنت پهلوی در سال 1953 و گفتمان‌های عمومی در مورد اخلاق‌مردانگی لوطی‌گری در ایران، اعتبار دیدگاه مارکسیستیِ طبقات خطرناک را به عنوان [نقشی] ارتجاعی و مسموم نشان خواهد داد. لوطی‌ها با شرکت در فرآیندهای منتهی به کودتای واقعی، نه تنها به آرمان کمونیستی آن زمان «خیانت» کردند، بلکه مشارکت آن‌ها تهدیدی متمایز برای نظمی بود که در به قدرت رساندن آن همراهش بودند: شخصیت نابهنگام آن‌ها مشروعیت سلطنت شاه تا انقلاب 1357 را به چالش کشید. من معتقدم که افول مردانگی لوطی‌گری در ایران پهلوی را باید با این پس زمینه خواند. تصویر تحقیرآمیز مردان شرکت‌کننده به عنوان اعضای لومپن‌پرولتاریا یا به عنوان نمایندگان یک «ایران سنتی و فولکلوریستی» را می‌توان به صورت یک استراتژی به حاشیه راندن تلقی لومپن پرولتاریا به عنوان [امر] خطرناک سیاسی در نظر گرفت. دوم، تمرکز بر دو فرد مشهور و مبهم- اراذل و اوباش یا لومپن برای چپ‌ها و مارکسیست‌ها، لوطی یا جوانمرد برای محافظه‌کاران- نشان می‌دهد که نظریه کلاسیک طبقاتی مارکسی نیاز به روشن‌سازی [مفهوم] ترکیب لومپن پرولتاریا و نقش بازیگران خاص مرتبط با این طبقه اجتماعی دارد. این فصل با تکیه بر آثار ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو، دو نظریه‌پرداز برجسته مکتب فرانکفورت، اصطلاحات نظری راکت و راکتی‌ها را با تحلیل «طبقات خطرناک» هم در بافت ایرانی و هم به‌طور گسترده‌تر معرفی می‌کند.

برای دستیابی به این هدف، به داستان زندگی دو لوطی معروف در دوره پهلوی دوم می‌پردازیم که ایفای نقششان بین شخصیت‌های سیاسی قهرمان و گردن‌کلفتان محض قلدران بی‌رحم در نوسان بود: طیب حاج رضایی و شعبان جعفری. من بعد از بحث در مورد اخلاق لوطی‌گری به معنای وسیع‌تر، میزان نفوذ سیاسی عظیمی را که این دو رهبر باند فقرای شهری در طول سال سرنوشت‌ساز 1953 داشتند و همچنین به حاشیه راندن آنها را پس از کودتا نشان خواهم داد. این با نظریه راکتی هورکهایمر و آدورنو در کنار هم قرار می‌گیرد.

لوطی و لوطی‌گری چیست؟

بدون اشاره به پدیده لوطی نمی‌توان از مفهوم طبقات خطرناک در ایران صحبت کرد. علیرغم برجستگی آن در اصطلاح رایج در ایران مدرن، درباره همه معانی و مفاهیم آن اتفاق‌نظر وجود ندارد. برای تعریف یک نوع ایده‌آل وِبِری، دامنه افرادی [که در این تعریف هستند] باید شامل «درویش‌ها»، «راهزن‌های رابین‌هودی»، خشن‌ها و چاقو‌کش‌ها و مواردی از این دست باشد. مشخصا ویلم فلور تلاش زیادی برای ردیابی این اصطلاح و کاوش تمام معانی زبانی و تاریخی آن که به قرن دهم می‌رسد، داشت. با این حال خلاصه‌نوشت ونسا مارتین برای ما کافی است:

«نام لوطی در قرن‌های متمادی در ایران به افراد در مشاغل مختلف شهری اطلاق می‌شد. این [نام‌ها] بیان‌گر ارزش‌های فرهنگی، موقعیت اقتصادی آنها، معمولا در میان گروه‌های اجتماعی فقیرتر و نقش سیاسی آنهاست. در یک کلام، لوطیان می‌توانستند رهبران آگاه اجتماعی فقرا باشند که ارزش‌های قهرمانانه‌شان الهام‌بخش آن‌ها بود و [درعین حال] می‌توانستند اراذل، سرکشان و دزدان نیز باشند.»

با این حال این مفهوم به دیدگاه فردی هم بستگی دارد: این اصطلاح می‌تواند هم تجلیل و هم تقبیح باشد. در نتیجه این ابهام، لوطی اغلب شبیه به «راهزن اجتماعی» اریک هابسبام به تصویر می‌آید.

با این حال، کمترین وجه مشترک همه تعاریف در این ادعا نهفته است که لوطی پیکربندی اجتماعی از فقرای شهری‌ست که عمیقا در سنت‌های ایرانی جا افتاده است. بنابراین برخلاف راهزن اجتماعی، لوطی نه مظهر منافع روستاییِ در تقابل با مرکز سیاسی است، و نه یک شخصیت اجتماعی وابسته به پیکربندی تاریخی خاصِ تغییر؛ یعنی دو معیار مشخصه راهزنِ اجتماعیِ هابسبام. برعکس لوطی دقیقا با مراکز شهری ایران مرتبط است. گفتمان فرهنگ و سنت لوطی هم نشان از آن دارد که این واژه، جدای از مفهوم رابطه‌ای و ابهامات درون‌زا، اشتراکات زیادی با مفهوم راهزن اجتماعی ندارد.

این مفهوم همچنان‌که با راهزن اجتماعی هابسبام در تضاد است، [از سویی] فرد با عمل آغازین خاصی چون عمل راهزنی که خودبه‌خود تعریفی‌ست از راهزن، لوطی نمی‌شود. برعکس این اصطلاح به عنوان یک روش زندگی‌ست. هر آنچه که شخص به عنوان ویژگی‌های اصلی یک لوطی، مثبت یا منفی، متصور است، یک انتخاب محسوب می‌شود. از همه مهمتر، لوطی همیشه یک مرد است. بنابراین، ما باید از لوطی به عنوان مردی صحبت کنیم که زندگی‌اش صرف قواره‌ای از مردانگی می‌شود در بافتی ایرانی که مدافع اجرای دستوراتی جایگزین در سطح محلی در یک محیط شهری است.

اصطلاح لوطی‌گری این پیکربندی خاص از مردانگی را تعریف می‌کند که قدرت، شرافت، عمل و توانایی محافظت از مناطق، خانواده‌ها یا شاگردان در آن ایده‌آل است. این پیکربندی است که در تقابل با ساختارهای دولتی و نخبه‌گرایی فرموله شده و از این رو بیشتر ضدروشنفکری است. این مفهوم ممکن است، اما نه لزوما، شامل ارجاعات مذهبی نیز باشد، که به موجب آن تقوا به عنوان نشانه‌ای از مردانگی ایده‌آل تلقی می‌شود. علاوه بر این، اصطلاح لوطی‌گری نه تنها از طریق آرمان‌سازی نظم‌های جایگزین، رفتارِ انحرافی و نافرجام را مشروعیت می‌بخشد، بلکه انتظار اعمالی در تقابل با قوانین و هنجارها را نیز دارد. بر این اساس، لوطی با قوانین دولت وارد بازی نمی‌شود، او نظم خود را ایجاد و اجرا می‌کند، در حالی که ظاهرا فقط به سنت‌های محیط خود و خود مفهوم لوطی احترام می‌گذارد.

مورد طیب حاج‌رضایی و شعبان جعفری نیز با همین امر مطابقت دارد. اولی یک ورزشکار سنتی، کشتی‌گیر و یکی از رهبران مشهور روفیان بود. او بارها به دلیل نزاع‌های خیابانی و حتی قتل زندانی شد. در سال 1947، حاج‌رضایی یک میوه‌فروشی در میدان اصلی میوه‌وتره‌بار جنوب تهران افتتاح کرد و به عنوان رئیس و محافظ خود‌خوانده [آنجا] منصوب شد، او به دلیل نمایش فضایل اسلامی مورد احترام بود، اما به دلیل گرایش به خشونت، [مردم] از او وحشت داشتند. بر این اساس، فریبا عادلخواه انسان‌شناس برای تبیین معنای مفهوم جوانمردی در ایران مدرن از مثال خود این مرد استفاده کرده است. به بیان دیگر جوانمرد بزرگ (مرد ایده‌آل بزرگ) که در زندگی‌نامه‌اش شرح داده شده، در نقش یک لوطی نمونه ظاهر شده است.

لوطی دوم، شعبان «بی‌مخ» جعفری، در سال 1921 در تهران به‌دنیا آمد و پس از کلاس چهارم تحصیل را رها کرد. او حدود چهارده‌ساله بود که رفت‌و‌آمد به باشگاه‌های ورزشی سنتی تهران، زورخانه، را آغاز کرد. در سن پانزده سالگی برای اولین بار به دلیل نقشش در یک نزاع خیابانی دستگیر و زندانی شد. او بعدها تبدیل به یک چهره نمادین مهم برای روفی‌های جنوب تهران شد که جذب محیط ‌اجتماعی تک‌جنسی زورخانه، «مکان سنتی رشد و معنویت‌بخشی مردانگی، و قوی‌ترین جایگاه اخلاق لوطی‌گری» بودند. شعبان جعفری اصرار داشت که اوایل به عنوان یک شیرینکار شناخته شود (عنوان افتخاری برای ورزشکارانی که قادر به بلند کردن وزنه‌های سنگین و کمان‌های آهنی هستند). برهمین اساس در سال 1332 در دو تمرین قدرتی سنتی زورخانه‌ای قهرمان کشور شد. او خود را فردی میهن‌دوست، خانواده‌دار، مردی با احساس‌عزت عمیق توصیف کرده که چندین‌بار برای سربلندی محله‌اش جنگید و برای دفاع از ناموس زنان محله‌اش فداکاری‌ها کرد.

به طور خلاصه، در اوایل دهه 1950، هم طیب حاج‌رضایی و هم شعبان جعفری دستورات خود را در سطح محلی اجرا می‌کردند و عنوان لوطی داشتند. علاوه بر این، هر دو پیشینه خانوادگی فقیری داشتند و موقعیت خود را به‌عنوان مهمترین رهبران باند فقرای شهری، یعنی طبقات خطرناک، در تهران تثبیت کردند؛ نمی‌توان در مورد نقش سیاسی لومپن پرولتاریا در کودتای 1953 بدون ذکر نام این دو بازیگر صحبت کرد. با این حال رضایی و جعفری هر دو در آن زمان ثروتمند و با نفوذ شده بودند، بنابراین مشخص نیست که آیا خود آنها هنوز هم می‌توانند به عنوان اعضای لومپن‌پرولتاریا طبقه‌بندی شوند یا خیر. پاسخ به این سوال را می‌توان تنها با استفاده از نظریه راکتی جواب داد. ما فعلا با طبقات خطرناک در ایران مدرن به عنوان بخش لاینفک از محیط لوطی برخورد خواهیم کرد.

لوطی‌ها و دولت

قضایای طیب حاج رضایی و شعبان جعفری نیز باید در بستر تاریخی ارزیابی گذشته و آینده اخلاق لوطی قرار گیرد. اگرچه زندگی آنها پس از کودتا مسیرهای متفاوتی را در پیش گرفت، اما تا به امروز می‌توان ردپای آنها را در مفاهیم لوطی‌گری و لوطی احساس کرد. این دو مفهوم تغییرناپذیر نیستند، اما به یکدیگر وابسته هستند و توسط چهره‌های شناخته شده‌ای که الگو بوده‌اند، در آگاهی عمومی شکل گرفته‌اند. در واقع طیب و شعبان را می‌توان از بسیاری جهات به‌عنوان چهره‌های تعیین‌کننده‌ای در نظر گرفت.

در جریان انقلاب مشروطیت (1905-1911) مشهورترین لوطی‌ها ستارخان اسب‌فروش و باقرخان سنگ‌تراش بودند که نیروهای مشروطه‌خواه تبریز را علیه سلطنت‌طلبان در تهران رهبری می‌کردند. داستان این دو قابل‌توجه است و در حافظه فرهنگی ایران ثبت شده است. هنگامی که روشنفکران برجسته انقلابی در سال 1907 مجبور به فرار از تهران و تبعید شدند، تبریز به مرکز جدید مقاومت ملی در برابر دیکتاتوری محمدعلی شاه تبدیل شد. نیروهای سلطنتی در ابتدا بخش‌هایی از شهر را تصرف کردند اما توسط گروه‌های محلی به رهبری ستارخان و باقرخان از شهر بیرون رانده شدند و تبریز سپس به مدت 9 ماه در برابر سلطنت‌طلبان مقاومت کرد. مقاومت در تبریز با بخشی قهرمانانه آغاز شد: زمانی که درگیری‌ها در تبریز شروع شد، ستارخان و افرادش به خیابان‌ها رفتند تا از محله خود در برابر نیروهای دولتی محافظت کنند. برخلاف باقرخان که پس از نزدیک به دو هفته درگیری شدید در شهر، پرچم سفیدی را به نشانه تسلیم به اهتزاز درآورد، ستارخان موضع خود را حفظ کرد. گفته می‌شود که او شخصا در 17 ژوئیه 1908 سراسر شهر را پیمود و تمام پرچم‌های سفید را پاره کرد. این اقدام شجاعانه به مردم تبریز جرات داد تا به مقاومت خود در برابر سپاهیان شاه ادامه دهند. سرانجام، گروه‌های ناهمگون بزرگی از انقلابیون در سال 1909 از غرب، شمال و جنوب به سمت تهران حرکت کردند و به نام آرمان مشروطه‌خواهانه پایتخت را فتح کردند و محمدعلی شاه را مجبور به کناره‌گیری کردند. این امر جایگاه ستارخان و باقرخان را به عنوان قهرمانان ملی تثبیت کرد.

نمونه این دو رهبر انقلابی مشهور، که از طبقات پایین سرچشمه می‌گیرند و به ارزش‌ها و فضایل لوطی پایبند بودند، مفهومی از لوطی‌گری را شکل دادند که تاکید زیادی بر کنش سیاسی داشت و بر به زیر سوال بردن دولت مشروعیت می‌بخشید، و وقتی جامعه تحت حمایت لوطی در معرض خطر بود، با دولت به مخالفت برمی‌خاست. در دوره پس از جنگ، این نمونه‌های قهرمانانه از انقلاب مشروطه تصویری از مردانگی ایده‌آل به همراه داشتند که مشوق تمام و کمال احترام به دولت نبودند، بلکه بیشتر به اقدامات سیاسی موقت در قالب سیاست خیابانی راغب بودند. رهبری طیب حاج‌رضایی و شعبان جعفری تا حد زیادی متکی بر گفتمان‌هایی بود که از نمونه‌های انقلاب مشروطه شکل گرفته بود.

مارکس در مورد اقدامات قهرمانان اصلی انقلاب مشروطه و کودتا، بار دیگر می‌گفت: بار اول تراژدی است، بار دوم مسخره است. ستارخان و باقرخان، دو قهرمان ملی انقلاب مشروطه، از حکومت جدید کنار گذاشته شدند و اندکی بعد به مرگی که مستحقش نبودند از دنیا رفتند، این فاجعه بود. بار دوم،  که مسخره بود، با مشارکت لوطی‌ها در کودتای 1953 رخ داد که آنها اعمال خود را انعکاسی از سنت اسلاف دوران مشروطه خود می‌دانستند.

به گفته مارکس، کودتای ارتجاعی فرانسه در سال 1851 تنها به این دلیل موفقیت‌آمیز بود که لویی ناپلئون بناپارت توانست خود را به عنوان رئیس لومپن پرولتاریا تثبیت کند، در حالی که این «تفاله، لاشه، پس‌ماند همه طبقات» تنها طبقه‌ای بود که او می‌توانست بدون قید و شرط به آن تکیه کند.

بیش از صد سال بعد، محمدرضا شاه در 20 مرداد 1332 تلگرافی از رم به تهران فرستاد خطاب به مردم ایران. روزهای قبل شاهد یک کودتای نافرجام در 16 اوت بود، نزاع‌ها و درگیری‌هایی در روز بعد، تشدید تنش‌های کمونیستی احتمالا توسط عوامل تحریک‌‌کننده سیا، و سرانجام شورش عظیم طبقات خطرناک در صبح روز 19 اوت. در تلگرافی که یک روز پس از کودتای موفقیت‌آمیز ارسال شد، شاه کودتا را به عنوان قیام ملی (qiyam-e melli)، یک انقلاب مردمی، معرفی کرد: «به نام خداوند متعال از مردم ایران به خاطر حمایت از من و دفاع از قانون اساسی تشکر می‌کنم».

شاه در اینجا از چه کسی تشکر می‌کند؟ همانطور که گزارش سیا نشان می‌دهد «مردم ایران»ی که در صبح سرنوشت‌ساز 19 آگوست گرد هم آمدند، بیشتر از طبقات خطرناک بودند. پس از صدور فرمان سلطنتی مبنی بر عزل نخست‌وزیر مصدق، گروه‌های طرفدار شاه در منطقه بازار تجمع کردند اما فاقد رهبری بودند. این شکاف را لوطی‌ها پر کردند. فخرالدین عظیمی نوشت: «[بخش‌های سلطنت طلب] از حمایت کامیون‌های چماق‌دار و اراذل و اوباش وحشی که توسط رهبران اوباش بسیج شده بودند، برخوردار بودند. با هدف تضعیف روحیه حامیان دولت، در حالی که شعار «زنده باد شاه» سر می‌دادند، به سرعت و بدون توجه به عابران در مرکز تهران حمله کردند».

بحث‌های آتشین علمی در مورد کودتا در سال‌های اخیر بیشتر بر این سوال متمرکز شده که چه کسی رهبران طبقات خطرناک را تحریک کرده است. آیا ظهور آنها باید در پس زمینه توطئه سیا و سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا توضیح داده شود؟ آیا کودتا را باید در پی یک خیزش خودجوش مردمی در پاسخ به یک تهدید کمونیستی دانست؟ آیا روحانیون عالی‌رتبه شیعه «حلقه مفقوده» هستند؟ با این حال شکی در باره این واقعیت وجود ندارد که گروه لوطی‌ها در واقع نقش اصلی را در رویدادها ایفا کردند.

طیب حاج‌رضایی از چهره‌های لوطی آن زمان بود. در سال‌های قبل از کودتا، طیب نه تنها توانسته بود در دنیای سیاه میوه‌وتره بار تهران موفق شود، بلکه خود را در تجارت لجستیک نیز تثبیت کرده و چندین کامیون داشت. بدیهی است که او کسی بود که در جریان کودتا «کامیون‌های اراذل و اوباش وحشی چماق‌دار» را فراهم کرد. علی رهنما از مصاحبه‌ای نقل می‌کند که طیب حاج‌رضایی به یاد می‌آورد: «فورا برای خرید ده کامیون چوب [آدم] فرستادم، چند قمه و چاقو داشتیم، همه پسرها را جمع کردیم و آمدیم. با کامیون و جیپ به شهر رفتیم.» طیب با رجزخوانی به مصاحبه‌گرش می‌گوید که «شما می‌دانید که ما آن روز (28 مرداد) چه کردیم یا بهتر است بگوییم همه می‌دانند چه اتفاقی افتاد و چه اتفاقی نیفتاد». رهنما نتیجه می‌گیرد: «بیشتر گروه طیب در 28 مرداد در دایره خشن‌‌ها، ورزشکاران و چاقوکش‌های شجاع و سرکش شناخته شده بودند.» اساسا طیب از نفوذ خود برای به راه‌انداختن کنش‌ در خیابان استفاده کرد تا لوطی‌های جنوب تهران بر جمعیت هواداران مصدق و توده‌ای چیره شوند. نیروهای نظامی وفادار به شاه بعدها به آن‌ها ملحق شدند. در نتیجه خود شاه به طیب نشان افتخاری «تاجبخش» (شاه‌ساز) و نشان درجه دوم مدال رستاخیز (تجدید حیات) را به او اعطا کرد.

اگرچه باور عمومی بر این است که شعبان جعفری نیز در صبح روز 19 اوت نقش برجسته‌ای داشته است، اما این درست نیست. او پس از وقایع 28 بهمن به زندان افتاد و تنها ظهر روز کودتا زمانی که جمعی از معترضان در مقابل زندان تجمع کردند و خواستار آزادی او شدند آزاد شد. اما به دلیل وفاداری وی در جریان «کودتای اولیه» بهمن و همچنین شرکت در حوادث 28 مرداد بلافاصله پس از خروج از زندان، او نیز مدال افتخار تاج‌بخش را دریافت کرد.

به طور خلاصه، هنگامی که شاه از مردم ایران تشکر کرد و بعد لوطیان پیشرو را با افتخار پاداش داد، قدردانی خود را از طبقات خطرناکی نشان داد که برای کودتا حیاتی بودند و رهنما آن‌ها را محصول اراذل و اوباش، سربازان و دیوها توصیف می‌کند. بر اساس تفکر چپ، شاه در این مقطع خود را رئیس لومپن پرولتاریا معرفی کرده بود.

این امر حتی در مورد نشریات اخیر ایران نیز صدق می‌کند، مانند کتاب «لومپن‌ها در سیاست عصر پهلوی» (لومپن پرولتاریا در سیاست پهلوی) نوشته مجتبی ‌زاده‌محمدی، که در آن نویسنده اعلام می‌کند که سوژه‌های دهه‌های 1940 و 1950 ایران، سوژه‌های انحرافی بودند که ارتباط خود را با ریشه‌های جوانمردی و لوطی‌گری از دست داده و به معنای صرفا مارکسیستی لومپن شدند. زاده‌محمدی با این کار، لفاظی‌های «تفاله‌ و آشغال‌» مارکس و انگلس را به پرونده لوطی‌های ایرانی منتقل کرد، همین کار را نشریات حزب کمونیست توده از کودتای 1953 تاکنون انجام داده‌اند. ناامیدی چپ‌ها از ظهور لوطی‌ها دقیقا در زمانی که پروژه کمونیستی در ایران در آستانه پیروزی قرار داشت مشهود است. به نظر آنها، طبقات خطرناک مطابق با هشدار کارل مارکس عمل کردند که لومپن پرولتاریا ممکن است علیه منافع مردم عمل کند و مسیر تاریخ تعیین شده توسط ماتریالیسم تاریخی را به حالت تعلیق درآورد.

با این حال، تفسیر نقش لوطی‌ها در کودتا علیه نخست‌وزیر محمد مصدق در اوت 1953 به عنوان یک مسخره، منحصر به تحلیل‌های چپ نیست. برعکس، نقش برجسته لوطی‌ها در این داستان اغلب برای نشان دادن مشخصه نابهنگام کودتا مورد استفاده قرار گرفته است. به ویژه برای ناسیونالیست‌های سکولار، مشارکت طبقات خطرناک در رویدادها به عنوان شاهدی بر توطئه خارجی تا به امروز عمل کرده است. این نابهنگامی برای دولت نیز مشکل‌ساز است، زیرا اتکای آن به لوطی‌گری «سنتی» با برنامه مدرن‌سازی ایران در اواخر دهه 1950 و 1960 در تضاد بود.

دولت و لوطی‌گری

زاده‌محمدی در توصیف وابستگی دولت به طبقات خطرناک بیان می‌کند که پس از تهاجم نیروهای متفقین به ایران در سال 1941، هر فرد و حزب یا گروه سیاسی مجبور بود برای اجرای اهداف سیاست خود از ولگردها و اوباش خشن بهره‌برداری کند. این نشان می‌دهد که همه جناح‌ها، صرف‌نظر از گرایش‌های سیاسی یا وابستگی‌شان به اقشار جامعه، باید به عنوان بازوی کمکی خود به اغتشاشگران طبقات پایین‌تر تکیه می‌کردند. در واقع زاده‌محمدی می‌گوید که حتی شاه مجبور شد به بازیگرانی اعتماد کند که کنش سیاسی‌شان به شکل دعواهای خشن خیابانی بود.

کودتای 1953، اگرچه تنها نمونه آن در ایران در دهه‌های 40 و 1950 نبود، اما مهم‌ترین آن‌هاست. اگرچه شاه- و در نتیجه دولت- از خدمات لوطی‌ها سود می‌برد، این وابستگی طبیعتا با منافع دولتی و نیز با نگرانی‌های نخبگان حاکم در تضاد بود. بنابراین در حالی که واکنش چپ به نقش لومپن پرولتاریا در کودتا خالی از ابهام بود، دولت باید رفتاری استراتژیک در پیش می‌گرفت.

گئورگی دیرلوگیان، جامعه‌شناس [روسی اوکراینی، متخصص خشونت‌های قومی و جنبش‌های چریکی]، از واژه «رام‌کردن» برای توصیف رابطه دولت با مراکز قدرت جایگزینی استفاده کرده که آنها را به عنوان «سردسته‌ها» معرفی می‌کند: «سردسته‌ها به دنبال گسترش و تحقق بخشیدن به دولت هستند، در حالی که دولت‌ها عمدتا با رام کردن و ادغام سردسته‌ها ظهور می‌کنند.» از یک سو، او ساختارهای قدرت جایگزین را به عنوان تهدیدی برای سیستمی می‌بینید که خودشان در ایجاد آن کمک کردند. از سوی دیگر راه حلی برای این مشکل دارد: این ساختارهای قدرت جایگزین باید به صورت فیزیکی و گفتمانی تخریب و مرحله به مرحله ویران شوند.

چنین ساختارشکنی گفتمانی معمولا ابتدا به پیکربندی‌هایی روی می‌آورد که از منابع دیگر حق حکومت به جز دولت حمایت می‌کنند. ما لوطی‌گری را در ایران دهه 1950 به عنوان مفهومی از مردانگی بر اساس مخالفت با ساختارهای قدرت برتر، تجلیل از نظم محلی و کنش چهره به چهره تعریف کرده‌ایم که زیر سوال بردن دولت را مشروعیت می‌بخشد. بر این اساس می‌توان منتظر اعتراض گفتمانی به این پندار از سوی دولت پهلوی بود.

در واقع ساختارشکنی پیکربندی‌های زیربنایی مردانگی در توصیه‌هایی که برای ایران بر اساس نظریه مدرنیزاسیون ارائه می‌شد، موثر بوده است. به عنوان مثال، دیوید رایزمن در مقدمه‌ای بر کتاب «گذر از جامعه سنتی» اثر دانیل لرنر، در حین بحث درباره رابطه بین «فرهنگ‌های نبوغ» و «فرهنگ‌های شجاعت» به چنین چیزی اشاره دارد. [او درباره]مدرن کردن خاورمیانه در سال 1958 [می‌گوید]: «تصور من این است که نبوغ مورد نیاز برای فرار از بن‌بست‌های کاملا آشکار خاورمیانه را نمی‌توان بدون کاهش ارزش‌های مردانه مسلط، که اصطلاح اسپانیایی آن «ماشیسم» است، وارد و یا در محلی ایجاد کرد».

این نقل قول در اینجا به عنوان بازخوانی نظریه مدرنیزاسیون قدیمی استفاده نشده، بلکه برای نشان دادن این موضوع آمده که ساختارشکنی گفتمانی پیکربندی‌های خاص مردانگی و رابطه آنها با مدرنیته موضوع مورد بحث در آن زمان بود. لئونارد بایندر، یکی دیگر از نمایندگان تئوری مدرنیزاسیون، این موضوع را در سال 1964 مطرح کرد. او به صراحت از اصطلاح lutigari [لوطی‌گری] استفاده می‌کند، که آن را به عنوان «اصطلاح محاوره‌ای برای نوعی دوستی جوانمردانه با محبت متقابل» تعریف می‌کند. مردانگی به‌عنوان چسبی عمل می‌کند که گروه‌هایی را که در صورت نبود این مردانگی «تلاش کمی برای یک هدف مشترک» از خود نشان می‌دهند، در کنار هم نگه می‌دارد، تفسیری که به وضوح نشان می‌دهد که لوطی‌گری باید به عنوان عامل عقب‌ماندگی در نظر گرفته شود.

دانیل لرنر، رسانه‌های مدرن را سلاح کلیدی در برابر این پیکربندی‌های مردانگی می‌دید: «فرهنگ غرور مردانه که زیربنای نهادهای سنتی است، در برابر هجوم رسانه‌های جمعی، به‌ویژه فیلم‌ها، نسبتا بی‌دفاع شده است». مورد ایران: صنعت پویای سینمای کشور در دهه‌های 1950 و 1960 فیلم‌های متعددی درباره مردان خشن تولید کرد و این ژانر محبوبیت پیدا کرد. حمید نفیسی هم در «تاریخ اجتماعی سینمای ایران» نشان می‌دهد که همزمان برخی از معاصران به این ژانر انتقاد داشتند:

«به گفته [یکی از منتقدان]، این فیلم‌ها درباره مردان خشن از زندگی لومپن‌هایی تجلیل می‌کردند که درگیر تولید اجتماعی معناداری نبودند، اما یک زندگی بی‌تغییر، منحط و «انگل‌وار» داشتند. مردان خشن و زنانشان در حرفه‌های پست زندگی حاشیه‌ای داشتند، رفتارهای ضد اجتماعی از خود نشان می‌دادند و خود را درگیر نقشه‌های جنایی می‌کردند. زندگی آنها خلاصه می‌شد در خرید و فروش غذاهای فصلی، غوغا و دعوا کردن، چاقو زنی، دلالی، جاسوسی، آواز خواندن و رقصیدن، قاچاق، دزدی و فحشا».

با این وجود این فیلم‌های مردان خشن در ایران محبوب ماندند. به گفته نفیسی، ادامه تولید آنها در دهه‌های 1950 و 1960 ممکن است به‌عنوان مقاومت فیلم‌سازان مستقل در برابر استراتژی‌های دولت برای «تحسین و انقیاد ایرانی‌ها و تبدیل آنها به مصرف‌کننده سرگرمی‌ها و محصولات غربی ارزان و تحقیرآمیز تلقی شود.

دولت در برابر لوطی‌ها

رشد ژانر فیلم مرد خشن نمونه‌ای از پیچیدگی ساختارشکنی گفتمانی یک پیکربندی شناخته شده است نه تنها برای رژیم آن زمان، بلکه برای محققان علاقه‌مند به کاوش در استراتژی‌های رژیم. تعیین شرایط و پیکربندی‌های غالب در یک زمان معین بسیار ساده‌تر از ردیابی چگونگی شکل‌گیری آنها توسط استراتژی‌های گفتمانی خاص است. به عنوان مثال جوآنا دو گروت در مطالعه خود «مذهب، فرهنگ و سیاست در ایران» به طور قانع‌کننده‌ای استدلال می‌کند که در دهه 1960، «فعالیت‌های خیابانی مردان جوان، حضور لوطی زمان‌های قبل را تکرار نکرد، بلکه جنسیت و نسل را در خیابان‌ها و محلات جدید مدرن دوباره شکل داد».

در این راستا، قبل از هر چیز تغییر سریع در جامعه- گسترش بوروکراسی، آموزش، مهاجرت، آزادی یا تنوع- کمک کرد تا اخلاق لوطی‌گری به‌عنوان [منشی] نابهنگام و منسوخ، دقیقا به روشی که طرفداران نظریه مدرنیزاسیون امیدوار بودند، معرفی شود، شاه از زمانی که «انقلاب سفید» را در سال 1963 اعلام کرد، خود مدافع اصلی این اقدامات بود، یعنی همان برنامه‌ توسعه‌ای که صراحتا پیکربندی‌های جنسیتی جدید را تبلیغ می‌کرد.

با این حال، به منظور ردیابی استراتژی‌های دولتی به ویژه مردانگی لوطی‌گری، تمرکز مجدد بر زندگی نمایندگان اصلی این پیکربندی چالش‌برانگیز در ایران پس از کودتا کمک‌کننده است. می‌توان استدلال کرد که اگر مفهوم لوطی‌گری توسط الگوها برای عموم مردم مطرح شود، باید در جهت آلوده‌سازی خود اخلاق، آنها را تخریب و ساختارشکنی کرد. این امر هم با فساد و هم با به حاشیه راندن این الگوها و به طور ضمنی اصول و ارزش‌هایی که آنها مطرح می‌کنند و یا با جرم‌انگاری و محاکمه آنها به منظور شیطان جلوه دادن ارزش‌ها و فضایل آنها، انجام ‌می‌شود. داستان‌های شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی نمونه‌های ویژه‌ای از این راهبردهاست.

شعبان جعفری نمونه‌ای از فساد موفق– یا «رام کردن» مد نظر دیرلوگیان– نمایشگری از یک ساختار قدرت جایگزین است. تبدیل او از یک دلال قدرت محلی به یک نماینده صرفا فولکلوریستی دنیای پارسی قدیم نمونه بارز به حاشیه راندن استراتژیک اخلاق لوطی‌گری در دهه 1950 و 1960 ایران است. قبل از کودتا، او یکی از قدرتمندترین چهره‌های سیاست خیابانی تهران بود. در ژوئیه 1952، زمانی که جنگ قدرت بین شاه و مصدق برای اولین بار بالا گرفت، شعبان از نخست وزیر حمایت کرد (تا ژانویه 1953 خود را از حامیان مصدق می‌دانست) و توانست کنترل خیابان‌ها را به دست آورد. محسن مبصر، فرمانده پلیس منطقه بازار در آن زمان، در مصاحبه خود با مجموعه تاریخ شفاهی ایران هاروارد می‌گوید که این او و نیروهایش نبودند که خیابان‌ها را کنترل می‌کردند، بلکه شعبان جعفری بود که فرماندهی می‌کرد. تا وقتی در حادثه 28 بهمن 1332 بازداشت شد، یکی از عوامل اصلی سیاست تهران بود.

پس از کودتای مرداد 1332، شاه شخصا مجوز افتتاح باشگاه ورزشی شعبان جعفری را به نام و توسط جعفری در نزدیکی پارک اصلی شهر صادر کرد. شعبان جعفری از سیاست و زیر سوال بردن دولت «بازنشسته» شد. او که حالا یک «لوطی بازنشسته» بود به یک جاذبه فولکلوریستی تبدیل شد. ظاهرا هر فرد مشهور خارجی که در ایران اقامت می‌کرد باید از باشگاه شعبان جعفری بازدید می‌کرد، عکس‌های متعددی از چهره‌های مشهوری از سراسر جهان از جمله محمد علی، جواهر لعل نهرو و جینا لولوبریگیدا در این باشگاه وجود دارد. اگرچه او با زنده نگه داشتن سنت زورخانه‌ای ایران اعتباری به دست آورد اما به حاشیه راندن او به عنوان یک لوطی تا اواسط دهه 1960 کامل شد. در پایان فرایند تبدیل به یک «مسخره» آغاز شد، ابتدا وقتی دسترسی به دربار را در اوایل دهه 1970 از دست داد و سپس دوباره زمانی که در سال 1978 سعی کرد شاگردانش را برای حمایت از شاه بسیج کند، اما به طرز وحشتناکی شکست خورد. او در ژانویه 1979 از کشور گریخت.

در حالی که شعبان جعفری به اندازه کافی خوش شانس بود که به حاشیه رانده شد، زندگی طیب حاج‌رضایی مسیر دیگری را در پیش گرفت. برای رژیم تضعیف حاج‌رضایی به عنوان یک تاجر موفق و با نفوذ در اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950، و نیز کسی که عمیقا در فرهنگ لوطی به عنوان یکی از چهره‌های برجسته آن جا افتاده بود، آسان نبود. تلاشی در سال 1959، که همسر شاه وارثی را به دنیا آورد، رخ داد. شاه برای قدردانی از حمایت‌های طیب در جریان کودتا، تصمیم گرفت زایمان همسرش در بیمارستانی واقع در یکی از محله‌های فقیرنشین جنوبی تهران که تحت حمایت طیب بود، انجام شود. اما معلوم شد که این سرآغازی برای پایان طیب حاج‌رضایی بود. پس از درگیری علنی با نعمت‌الله نصیری (فرماندار وقت شهربانی تهران) در مورد تعداد واحدهای پلیس محله طیب، وضع لوطی معروف بدتر شد. پلیس زندگی را برای او سخت کرد، طیب ابتدا انحصار خود را بر تجارت موز از دست داد و بعدها بدهی‌هایش افزایش یافت. در سال 1963 طرفدار آیت‌الله خمینی شد و متهم به سازماندهی اوباش در جریان شورش‌هایی در 5 ژوئن شد که امروزه از آن به عنوان قیام پانزدهم خرداد یاد می‌شود. و بعد اعدام شد. امروزه، آگاهی عمومی در ایران ادعا می‌گوید که طیب به دلیل امتناع از محکوم کردن آیت‌الله خمینی به عنوان دست پنهان در پشت شورش‌ها، باید می‌مرد.

با وجود اینکه از طیب حاج‌رضایی به دلیل استقامتی که تا زمان مرگش داشت خاطره‌سازی می‌شود، اما آنچه اهمیت دارد تاثیر اعدام وی در آن زمان است. لوطی طیب حاج‌رضایی درگذشت و همراه با او پیکربندی که دولت را تهدید می‌کرد هم از بین رفت. بنابراین پرونده شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی نشان می‌دهد که چگونه راهبردهای به حاشیه راندن و پیگرد قانونی منجر به افول مردانگی لوطی‌گری در ایران پهلوی شد. مقاله اصغر فتحی درباره نقش سیاسی شورشیان در انقلاب مشروطه که در اواسط دهه 1970 نوشته شده، گواه این افول است:

« در سال‌های اخیر در ایران به دلیل گسترش شهرنشینی و سبک زندگی همراه با آن لوطی‌ها هم از بین رفته‌اند. آنها به یک انجمن غیررسمی با سنت دیرینه تعلق داشتند. این مردان ساده، عمدتا در دهه بیست یا اوایل سی سالگی، در هر شهرستان و به‌طور خاص در هر منطقه شهری در سراسر کشور یافت می‌شدند.»

بعلاوه، جوآنا دو گروت ظهور معنایی تحقیرآمیز از واژه لوطی را هم مشاهده کرده که تنها می‌تواند اثری از پیامدهای کودتای 1953 باشد، زیرا تا آن زمان قهرمانان لوطی انقلاب مشروطه نمادهای اخلاق بودند: «اصطلاح لوطی، که ایده‌های اخلاق عمومی، نجابت و محافظه‌کاری را در بر می‌گرفت، اغلب در بزنگاه‌های بی‌نظمی مردمی برای انگ زدن به شخصیت خشن، غیراخلاقی و غیرقابل احترام معترضان استفاده می‌شد».

یک اصلاح نظری: نظریه راکت

در ایران مفهوم طبقات خطرناک از پدیده لوطی‌ها قابل تفکیک نیست. مطالعه من اهمیت بسیار زیاد چهره‌های برجسته لوطی را نه تنها در پویایی تاریخی، بلکه در مورد لوطی‌ها به عنوان یک گروه اجتماعی نشان داده است: اول، به دلیل قدرت محض آنها به عنوان چهره‌های برجسته خود محیط و دوم، به دلیل تأثیر آنها بر پیکربندی زیربنایی مردانگی، یعنی مردانگی لوطی‌گری. بدیهی است که قانع‌کننده نیست که این مردان ثروتمند و با نفوذ را به‌عنوان اعضای لومپن‌پرولتاریا به معنای کلاسیک مارکسیستی طبقه‌بندی کنیم، زیرا آنها [لومپن پرولتاریا]«سردرگم» نشده‌اند و بدون شک به طبقات تولید تعلق داشته‌اند. اگر کسی قصد دارد در حین برخورد با چالش‌های دیالکتیکی مفهوم لومپن پرولتاریا از نظریه طبقاتی مارکسی پیروی کند، در مواجهه با موارد اعضای برجسته این قشر اجتماعی [لوطی‌ها] باید اصلاحی نظری ارائه کند. برای انجام این کار، پیشنهاد می‌کنم نظریه راکت را که توسط ماکس هورکهایمر و تئودور دبلیو آدورنو فرموله شده است، در نظر بگیریم.

نظریه راکت اولین بار توسط اعضای تبعیدی مدرسه فرانکفورت در اوایل دهه 1940 ارائه شد. اعضای موسسه für Sozialforschung [مدرسه فرانکفورت] (که در آن زمان در نیویورک مستقر شده بود) به منظور تبیین ظهور نازی‌ها در آلمان و به ویژه اختلافات داخلی جنبش در راه رسیدن به قدرت و با تثبیت موقعیت خود، نظریه سلطه بر اساس حفاظت را ارائه دادند. مسلما این نظریه پاره‌پاره است (تنها سه مقاله کوتاه از هورکهایمر و آدورنو مستقیما به آن می‌پردازد)، با این حال این ایده که «راکت اصل اساسی سلطه است» مبنای فکری معروف دیالکتیک روشنگری این دو نویسنده را تشکیل داد. هورکهایمر راکت‌ها را این گونه تعریف می‌کند: «راکت گروهی توطئه‌گر هستند که منافع جمعی خود را به قیمت از دست‌دادن جامعه اعمال می‌کنند.» بنابراین، این نظریه اصطلاح «همدستی ممتاز» را مشخص می‌کند که ثبات آن مشروط به «روابط غیررسمی و شدت ارتباط با ساختارهای دولتی و نیز ساختارهای اقتصادی، قانونی و غیرقانونی جامعه» است. به این ترتیب آدورنو مشاهده می‌کند که وابستگی طبقاتی یکسان به معنای جهت کنش یکسان نیست، زیرا ممکن است پیروی برای فرد منطقی‌تر به نظر برسد. متعاقبا انحصارگرایی کنش‌های افراد را تعریف می‌کند و راکت‌های رقیب همیشه به‌دنبال دستیابی به انحصار در زمینه‌های مورد علاقه خود هستند. بنابراین می‌توانیم تاریخ را دنباله‌ای از جنگ‌های گروهی، دسته‌ها و راکت‌ها ببینیم.

در همین راستا راکت به عنوان نوعی محافظت عمل می‌کند. [راکت] از اعضای خود در ازای احترام‌شان به سلسله مراتب داخلی، بیرون راندن رقبای داخلی و همچنین مبارزه با تهدیدهای خارجی، محافظت می‌کند. در این رابطه، راکت‌باز به شیوه‌ای عمل می‌کند که چارلز تیلی اینطور تعریف می‌کند: «کسی که هم خطر را ایجاد می‌کند و هم سپر در برابر آن را، یک راکت‌باز است».

هدف از تدوین نظریه راکت جایگزینی نظریه طبقاتی مارکسیستی نبود، بلکه اصلاح آن بود. تئوری راکت «توضیحی از وفاداری‌های گروهی ارائه می‌کند که جزئی‌تر از وفاداری طبقات است، اما پیوندهای نزدیک با منافع مادی را که مشخصه نظریه‌های طبقاتی است، حفظ می‌کند». از این رو، تاکید بر اهمیت راکتی‌بودن و باج خواهی توام با نظریه طبقاتی مارکسیستی است و تفکر سخت «افقی» [تفکر بی‌طرفانه و بدون تعصب] آن را با عنصر «عمودی» غنی می‌کند. پیتر استیرک می‌گوید: «نکته اشاره به راکت‌ها، و نه فقط طبقات حاکم، این بود که ایده راکت دربرگیرنده پیشنهاد تهدید و اجبار است و اجبار مخرج مشترک سلطه بود. از این منظر، تاریخ که مارکس آن را تاریخ طبقات توصیف کرده بود، تاریخ سلطه بود».

این اصلاح نظری پویا این امکان را به وجود می‌آورد که در مورد مردانی مانند شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی- که با بالاترین محافل سیاسی و حتی شخصا با شاه ارتباط داشتند- صحبت کنیم و آنها را به‌عنوان رهبران راکت‌ها خود یا اعضای دسته‌ها یا راکت‌های سلطنت‌طلب بدانیم و در عین حال آنها را به عنوان عضوی از محیط لوطی‌ها هم به رسمیت بشناسیم. آنها راکت‌داران قدرتمند و ثروتمند متعلق به طبقات خطرناک بودند. این پیکربندی نظری توضیحی برای نقش شخصیت‌هایی مانند شعبان و طیب دارد که نظریه کلاسیک طبقاتی مارکسیستی ندارد.

به همین ترتیب، استفاده بسیار پویای آنها از سیاست خیابانی در مبارزه با دشمنان سیاسی خود را می‌توان هم به آگاهی طبقاتی و هم به منافع شخصی نسبت داد. شخص می‌تواند هم برای راکت و هم برای طبقه خود- یا مانند شعبان و طیب، مطابق با اخلاق لوطی‌گری- همزمان مبارزه کند. علاوه بر این، به حاشیه راندن و اعدام این بازیگران را می‌توان از طریق منطق راکت توضیح داد: رقبای داخلی باید از طریق ساختارشکنی گفتمانی یا فیزیکی بیرون رانده شوند.

نتیجه‌گیری

به طور خلاصه، کودتای 1953 از همه جنبه‌ها مسخره است. این کودتا در پی خود یک پروژه سکولار-ناسیونالیستی ویران شده، یک جنبش کمونیستی سرخورده، یک پادشاه بی‌اعتبار، زخم عمیقی بر روابط خارجی ایران و فضای عمومی بدگمان بر جای گذاشت. حتی ظهور اسلام سیاسی که توسط آیت‌الله خمینی تجسم یافت، باید منتظر می‌ماند تا سه آیت‌الله برجسته- کاشانی، بهبهانی و بروجردی- بین سال‌های 1961 تا 1963 از دنیا بروند. بحث در مورد اهمیت مشارکت آنها در رویدادها به کنار، بدون شک هر سه نقشی در وقایع سال 1953 داشتند. با این حال، این پیکربندی متمایز مردانگی بود که اجرای دستورهای جایگزین- اخلاق لوطی‌گری- را تحسین می‌کرد [اما] سخت‌ترین ضربه را دید.

در مورد دخالت قدرت‌های خارجی در کودتای 28 مرداد مطالب زیادی نوشته شده. علی رهنما در کتاب «پشت‌پرده کودتای 1953 در ایران» به تمام شبهات پایان می‌دهد و می‌نویسد که وقایع 29 مرداد «بداهه یا خام نبودند، بلکه توسط مغز متفکران اصلی خارجی و داخلی که در سفارت آمریکا جمع شده بودند، با دقت و هوشمندی فکر، بازنگری و برنامه‌ریزی شده بود.» او نتیجه می‌گیرد: «وقایع 28 مرداد یک جنبش خودجوش توده‌ای، یک خیزش ملی، یک خیزش مردمی، یک ضد کودتای قانونی، یک واکنش منفی نارضایتی مردم، حتی یک جهاد علیه الحاد و کمونیسم بود که توسط رهبران مذهبی سازماندهی شده بود، [و] قابل اثبات یا حمایت با حقایق تاریخی نیست».

هدف من به چالش کشیدن این دیدگاه نبود. برعکس، با حل اختلاف بر سر اینکه چه کسی مقصر کودتا است، اکنون می‌توان روی داستان‌های خرد تمرکز کرد. در همین راستا، پرونده دو لوطی معروف شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی را که هر دو در کودتا و نیز پس از آن نقش‌های برجسته‌ای ایفا کردند، ارائه کرده‌ام تا نقش سیاسی و اهمیت آن طبقات خطرناک را در کودتای 1953 ایران روشن کنم. در نتیجه، من به جرات ادعا می‌کنم که ظهور و مشارکت طبقات خطرناک در کودتا لحظه‌ای تعیین‌کننده برای همه احزاب بوده است. برای چپ‌ها، ایده مارکسیستی غیرقابل اعتماد بودن لومپن‌پرولتاریا درست بود. برای ناسیونالیست‌های سکولار، مشارکت این گروه‌ها مظهر بداخلاقی قدرت‌های خارجی بود که کنش‌های فقرا را باهم هماهنگ می‌کردند. برای سلطنت‌طلبان، قدرت راکتی‌ها مرتبط با طبقات خطرناک آشکار شد. در این راستا، این راکتی‌ها به تهدیدی برای نظمی تبدیل شدند که خود به ایجاد آن کمک کردند و باید از راکت بزرگتر سلطنتی بیرون رانده می‌شدند.

فرض من این بود که فرآیندها و پویایی‌های کودتا توسط پیکربندی مردانگی آغاز شده بود که ایده نظم‌های جایگزین را در سطح محلی تعالی می‌بخشد. من علاقه‌ای به [پاسخ] این سوال نداشتم که آیا رهبران لوطی به دستور شخص دیگری یا به ابتکار خودشان برای دستیابی به اهداف سیاسی یا فردی عمل می‌کنند؛ اگرچه مورد دوم با نظریه راکت سازگار است. در اینجا من صرفا می‌خواستم رابطه بین مفهوم ایرانی لوطی‌ها و مقوله مارکسیستی طبقات خطرناک را از دریچه کودتای 1953 روشن کنم. به همین ترتیب، تمرکز بر داستان زندگی دو لوطی معروف، نشان‌دهنده زوال اخلاق لوطی‌گری است. مشاهده من این است که این افول از منطق دیالکتیکی لومپن‌پرولتاریا پیروی می‌کند: طبقات خطرناک آنگونه که ماتریالیسم تاریخی دیکته کرده، نه تنها تهدیدی برای «سیر تاریخ»‌اند، بلکه علت ارتجاعی را نیز تهدید می‌کنند. بر اساس تفکر مارکسیستی، غیرقابل اعتماد بودن لومپن‌پرولتاریا یک خیابان یک طرفه نیست. در پایان، لوطی‌گری- پیکربندی مردانگی که قدرت، شرافت، فعل و عمل و قابلیت محافظت از مناطق، خانواده‌ها یا ملتزمین را ایده‌آل‌سازی می‌کند- باید ساختارشکنی می‌شد. در سمت چپ طیف سیاسی، این ساختارشکنی از منطق لفاظی «تفاله و آشغال» پیروی می‌کرد که لوطی را به عنوان اعضای لومپن‌پرولتاریا نشان می‌دهد. آنطور که در مورد شعبان جعفری و طیب حاج‌رضایی دیده شد، در سوی دیگر طیف سیاسی، این ساختارشکنی با تبدیل بازیگران به نمادهای فولکلوریک دوران قبل و یا با جرم‌انگاری و آزار و اذیت آنها صورت می‌گرفت.

 

 

برچسب ها
مشاهده بیشتر

فاطمه لطفی

• فوق لیسانس مهندسی محیط زیست • خبرنگار تخصصی انرژی • مترجم کتابهای عطش بزرگ، تصفیه پسابهای صنعتی، تصفیه آب، استفاده مجدد از آبهای صنعتی، فرایندها و عملیات واحد در تصفیه آب و ساز و کار توسعه پاک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن