کیسینجر و معنای واقعی تنشزدایی

ابداع مجدد یک استراتژی جنگ سرد برای رقابت با چین

ابداع مجدد یک استراتژی جنگ سرد برای رقابت با چین

نایل فرگوسن | تاریخ‌نگار و نویسنده کتاب «کیسینجر: 1923-1968: ایده‌آلیست»

ترجمه: فاطمه لطفی

هفته‌نامه صدا

کمتر اصطلاحی را بتوان یافت که بیشتر از «تنش‌زدایی» با هنری کیسینجر فقید مرتبط باشد. این واژه برای اولین بار در اوایل دهه 1900 در دیپلماسی [بین‌الملل] استفاده شد، آن زمان سفیر فرانسه در آلمان تلاش کرد و نتوانست روابط رو به وخامت کشورش با برلین را بهبود بخشد، و در سال 1912، هم دیپلمات‌های بریتانیایی تلاش مشابهی داشتند. اما تنش‌زدایی تنها در اواخر دهه 1960 و 1970 در سطح بین المللی مشهور شد، آن زمان کیسینجر، ابتدا به عنوان مشاور امنیت ملی ایالات متحده و سپس به عنوان وزیر امور خارجه ایالات متحده، پیشگام آن چیزی شد که بعدها سیاست امضای او لقب گرفت: کاهش تنش بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده.

تنش‌زدایی [دِیتانْت] را نباید با اَمیتیه [به زبان اسپانیایی به معنی دوستی] اشتباه گرفت. کار کیسینجر برقراری دوستی با مسکو نبود، بلکه او در پی کاهش خطر تغییر یک جنگ سرد به جنگ گرم بود. کیسینجر در خاطرات خود می‌نویسد: «ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی رقبای ایدئولوژیک هستند. تنش‌زدایی نمی‌تواند آن را تغییر دهد. عصر هسته‌ای ما را مجبور به همزیستی می‌کند. جنگ‌های خطابه‌ای نیز نمی‌تواند آن را تغییر دهد». برای کیسینجر، تنش‌زدایی راه میانه‌ای بود بین تجاوزاتی که به جنگ جهانی اول انجامید، «وقتی که اروپا، علیرغم وجود موازنه نظامی، وارد جنگی شد که هیچ کس نمی‌خواست» و مماشاتی که به اعتقاد او منجر به جنگ جهانی دوم شد، «همان زمانی که دموکراسی‌ها نتوانستند نقشه‌های یک متجاوز توتالیتر را درک کنند».

کیسینجر برای پیگیری تنش‌زدایی به دنبال تعامل با شوروی در موضوعات مختلف از جمله کنترل تسلیحات و تجارت بود. او در تلاش بود تا «پیوندی» برقرار کند بین آن‌چه که به نظر می‌رسید شوروی می‌خواهد (مثلا دسترسی بهتر به فناوری آمریکایی) و آنچه که ایالات متحده می‌دانست می‌خواهد (مثلا کمک برای خروج از ویتنام)؛ «پیوند» یکی دیگر از کلیدواژه‌های آن دوران بود. همان موقع کیسینجر آماده بود تا هر زمان که متوجه شد شوروی در حال تلاش برای گسترش حوزه نفوذ خود، از خاورمیانه تا جنوب آفریقاست، با آن مبارزه کند. به عبارت دیگر، و همانطور که خود کیسینجر بیان کرد، تنش‌زدایی به معنای پذیرش «هم بازدارندگی و هم همزیستی، هم مهار و هم تلاش برای کاهش تنش‌ها» بود.

اگر این احساسات عمل‌گرایانه پنج دهه بعد طنین‌انداز شده، به این دلیل است که به نظر می‌رسد سیاست‌گذاران در واشنگتن به نتیجه‌ای مشابه در مورد چین رسیده‌اند، کشوری که جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات متحده و تیم امنیت ملی‌اش احتمالا آماده‌اند تا نسخه‌ای [جدید] از تنش‌زدایی را پیاده کنند. بایدن در نوامبر در کالیفرنیا به شی جین پینگ، رهبر چین گفت: «ما باید اطمینان حاصل کنیم که رقابت به سمت درگیری کشیده نمی‌شود. ما در قبال مردم خود و جهان نیز مسئولیت داریم تا زمانی که این کار را به نفع خود می‌بینیم، با یکدیگر همکاری می‌کنیم.» جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی بایدن، سال گذشته در مقاله خود در این نشریه به نکته مشابهی اشاره کرد. او نوشت: «رقابت به‌معنی واقعی کلمه جهانی است، اما مجموع صفر نیست. چالش‌های مشترک دو طرف پیشتر دیده نشده است.» به تعبیر کیسینجر، ایالات متحده و چین رقبای اصلی هستند. اما عصر هسته‌ای و تغییر اقلیم، و نیز هوش مصنوعی، این دو را مجبور به همزیستی می‌کند.

اگر تنش‌زدایی دوباره درحال بازگشت است، پس چرا از مد افتاد؟ پس از مرگ کیسینجر، در نوامبر 2023، منتقدان چپ او در تکرار فهرست قدیمی کیفرخواست‌های خود از بمباران غیرنظامیان در کامبوج گرفته تا حمایت از دیکتاتورها در شیلی، پاکستان و جاهای دیگر کوتاه نیامدند. برای چپ، کیسینجر شخصیت واقعی سیاستمداری خونسرد را به تصویر می‌کشد که حقوق بشر در جهان سوم را تابع سیاست مهار می‌دانست. این جنبه تنش‌زدایی بود که جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده به آن اعتراض داشت. اما اخیرا کمتر در مورد انتقاد محافظه‌کارانه از کیسینجر شنیده شده که مدعی‌اند سیاست کیسینجر مساوی با مماشات است. رونالد ریگان، به عنوان فرماندار کالیفرنیا، دهه 1970 را با انفجار تنش‌زدایی به عنوان «خیابان یک طرفه‌ای که اتحاد جماهیر شوروی برای رسیدن به اهداف خود از آن استفاده کرده است» گذراند. او کیسینجر را به خاطر تسلیم شدنش [در برابر شوروی] مسخره می‌کرد زیرا شوروی به طرز بدبینانه‌ای از تنش‌زدایی سوء استفاده می‌کرد، مثلا این کشور و متحدان کوبایی‌اش در آنگولای پسااستعماری دست برتر را داشتند. ریگان در اولین نامزدی خود برای ریاست جمهوری، در سال 1976، بارها متعهد شد که در صورت انتخاب شدن، این سیاست را کنار بگذارد. او در ماه مارس همان سال اعلام کرد: «در زمان آقایان کیسینجر و فورد، این کشور در قدرت نظامی، شماره دوی جهانی شده است که در آن رتبه دوم بودن اگر نگوییم کشنده، خطرناک است».

ریگان را به سختی می‌توان انزواطلب نامید. آن زمان که او چنین سخنانی می‌گفت، جنگ‌طلبان دولت از رویکرد کیسینجر خسته شده بودند. جمهوری‌خواهان معمولا شکایت می‌کردند که به قول کلیفورد کیس، سناتور نیوجرسی، «موفقیت‌های حاصل از تنش‌زدایی نصیب طرف شوروی شده است». در کلِ راهرو [در کنگره ایالات متحده دموکرات‌ها در سمت راست و جمهوری‌خواهان در سمت چپ راهروی مرکزی می‌نشینند]، سناتور دموکرات رابرت برد از ویرجینیای غربی با متهم کردن کیسینجر به «اعتماد زیاد به روسیه کمونیستی» و از طریق تنش‌زدایی «در آغوش گرفتن» مسکو، خشمش را نسبت به او نشان می‌داد. در همین حال، ارتش آمریکا اعلام کرد که [کیسینجر] به دنبال تنش‌زدایی به معنای اعتراف به شکست است. در سال 1976، المو زوموالت، که به تازگی به عنوان رئیس نیروی دریایی ایالات متحده بازنشسته شده بود، استدلال کرد که کیسینجر معتقد است ایالات متحده «مانند بسیاری از تمدن‌های قبلی از نقطه اوج تاریخی خود عبور کرده است.» درست همانطور که مماشات، که به عنوان یک اصطلاح قابل احترام به کار گرفته شده بود و در سال 1938 بدنام شد، تنش‌زدایی به یک کلمه کثیف بدل شد؛ و این کار حتی قبل از بازنشستگی کیسینجر انجام شد.

با این حال، تنش‌زدایی دهه 1970، هم از نظر عملکرد و هم از نظر نتایجی که به بار آورد، برخلاف مماشات دهه 1930 بود. برخلاف تلاش بریتانیا و فرانسه برای جلب‌نظر آدولف هیتلر با امتیازاتی که دادند، کیسینجر و روسای‌جمهور زمان او تلاش کردند تا گسترش دشمن خود را مهار کنند. و بر خلاف مماشات، تنش‌زدایی با موفقیت از یک جنگ جهانی جلوگیری کرد. هاروی استار، متخصص علوم سیاسی، در اواسط دهه 1980، افزایش قابل توجه نسبت اقدامات مشارکتی به متعارض را در روابط ایالات متحده و شوروی در طول دولت نیکسون برشمرده است. تعداد درگیری‌های بین این دو دولت در سال‌های کیسینجر (۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷) کمتر از سال‌های پس از آن و درست قبل از آن بود.

نیم قرن بعد، در حالی که واشنگتن با واقعیت‌های یک جنگ سرد جدید سازگار می‌شود، امکان دارد تنش‌زدایی دوباره و توسط جنگ‌طلبان از مسیر خود خارج شود. سیاستمداران جمهوری‌خواه دوست دارند مخالفان خود را نسبت به چین نرم جلوه دهند، همانطور که پیشینیان آنها در دهه 1970 مخالفان خود را با شوروی نرم نشان دادند. به عنوان مثال، تام کاتن، سناتور آرکانزاس، ادعا کرده است که بایدن «کمونیست‌های چینی را نادیده می‌گیرد و با آنها مماشات می‌کند.» ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ، رئیس جمهور پیشین، بایدن را به «ضعف» متهم کرده است که «به دعوت به تجاوز» علیه تایوان ادامه می‌دهد.

این اتهامات تعجب‌آور نیستند. برای جمهوری‌خواهان همیشه این وسوسه وجود داشته که روح ریگان را احضار و انتقاد او از تنش‌زدایی را تکرار کنند. اما این خطر وجود دارد که هر دو طرف درس‌های دهه 1970 را اشتباه درک کنند. جمهوری‌خواهان در حمایت از مهار سازش‌ناپذیر چین، احتمالا در صورت رویارویی توانایی ایالات متحده را برای غلبه بر این کشور دست بالا ارزیابی کنند. دولت بایدن برای دوری از تشدید تنش، شاید اهمیت بازدارندگی را به‌عنوان یکی از اجزای تنش‌زدایی دست کم بگیرد. ماهیت استراتژی کیسینجر این بود که تعامل و مهار را به گونه‌ای ترکیب می‌کرد که مصلحتی بود با توجه به وضعیت اقتصاد و افکار عمومی آمریکا در دهه 1970، یا آنچه شوروی‌ها دوست داشتند «صورت فلکی نیروها» نامیده شود. ترکیب مشابهی امروز مورد نیاز است، به ویژه زمانی که مجموعه نیروها برای پکن بسیار مطلوب‌تر از همیشه برای مسکو است.

در آستانه

این روزها، منتقدان آکادمیک‌تر کیسینجر نمی‌گویند که شوروی بیش از ایالات متحده از تنش‌زدایی سود برد. در عوض، استدلالشان این است که کیسینجر مکرر مرتکب این اشتباه شده بود که به هر موضوعی از دریچه جنگ سرد نگاه کند و با هر بحرانی به گونه‌ای برخورد کند که گویی برای مبارزه با مسکو تعیین کننده است. جوسی هانیماکی، مورخ، در کتابی نوشته است کیسینجر همیشه این امر را فرض گرفته بود که در نظر گرفتن قدرت شوروی- اگر نگوییم ایدئولوژی کمونیستی- باید هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا باشد.

این نقد انعکاسی‌ست از تلاش‌های مورخان در سال‌های اخیر برای تمرکز بر رنج مردم در کشورهایی که در جنگ سرد گرفتار آمده بودند. اما همین نقد این موضوع را دست کم می‌گیرد که اتحاد جماهیر شوروی در جهان سوم چقدر برای ایالات متحده تهدید کننده بود. هرچه آناتولی دوبرینین، سفیر حیله‌گر شوروی به کیسینجر می‌گفت، کرملین تنش‌زدایی را چیزی جز پوششی برای استراتژی خود برای به دست آوردن برتری بر واشنگتن نمی‌دانست. در گزارش سال 1971 این کشور به پولیتبورو [دفتر سیاسی] مشخص شد اتحاد جماهیر شوروی از ایالات متحده می‌خواست که «امور بین‌المللی خود را به گونه‌ای انجام دهد که خطر رویارویی مستقیم ایجاد نکند»، اما تنها به این دلیل که انجام این کار واشنگتن را مجبور می‌‌کرد «نیاز به غرب برای تحقق منافع اتحاد جماهیر شوروی» را یادآوری شود. برای دستیابی به این هدف، این گزارش از پولیتبورو می‌خواهد که «به استفاده از منافع عینی دولت ایالات متحده در حفظ تماس‌ها و انجام مذاکرات با اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.»

کیسینجر از این سند خبر نداشت اما اگر خبر هم داشت تعجب نمی‌کرد. او هیچ توهمی در مورد بازی که استادان دوبرینین انجام می‌دادند نداشت. از این گذشته، شوروی در سال 1975 به‌صورت علنی اعلام کرد که تنش‌زدایی مانع ادامه «حمایت آنها از مبارزه آزادی‌بخش ملی» علیه «وضعیت اجتماعی سیاسی موجود» نمی‌شود. کیسینجر در سال 1970 به جو آلسوپ روزنامه‌نگار آمریکایی، گفت: «اگر شوروی به این نتیجه برسد که توافق بر سر برابری هسته‌ای منافع آنها را تامین می‌کند، آنها کاملا قادرند با یک دست به چنین توافقی دست یابند، در حالی که با دست دیگر تلاش می‌کنند گلوی ما را بفشارند».

با این وجود، کیسینجر می‌دانست که کرملین انگیزه‌های پنهانی دارد، اما به یک دلیل ساده همچنان تنش‌زدایی را پیش برد: جایگزین محافظه‌کارانه ایده او، بازگشت به آستانه دهه‌های 1950 و 1960، خطر جنگ هسته‌ای را به همراه داشت. کیسینجر در سال 1975 در یک سخنرانی در مینیاپولیس گفت: «هیچ جایگزینی برای همزیستی وجود نداشت.» بنابراین تنش‌زدایی یک الزام اخلاقی بود. کیسینجر سال بعد گفت: «ما یک تعهد تاریخی داریم که با اتحاد جماهیر شوروی کنار بیاییم و سایه فاجعه هسته‌ای را عقب برانیم».

این نگرانی‌ها باعث نشد که کیسینجر مدافع خلع سلاح هسته‌ای باشد. او که به عنوان یک روشنفکر با کتابی با عنوان «سلاح‌های هسته‌ای و سیاست خارجی» به شهرت رسید، همچنان به احتمال یک جنگ هسته‌ای محدود علاقه‌مند بود اما از چشم‌انداز یک جنگ همه‌جانبه وحشت داشت. در بهار 1974، کیسینجر حتی از ستاد مشترک ارتش درخواست کرد که [برنامه] یک واکنش هسته‌ای محدود به تهاجم فرضی شوروی به ایران ارائه دهد.

اما وقتی چند هفته بعد در مورد پیش نویس طرح به او اطلاع داده شد، وحشت‌زده شد. پنتاگون پیشنهاد شلیک حدود 200 سلاح هسته‌ای را به تاسیسات نظامی شوروی در نزدیکی مرز ایران داده بود. کیسینجر فریاد زد «آیا دیوانه شده‌اید؟ این یک گزینه محدود است؟» وقتی ژنرال‌ها با طرحی مبنی بر استفاده از یک مین اتمی و دو سلاح هسته‌ای برای منفجر کردن دو جاده از خاک شوروی به ایران بازگشتند، او باور نداشت. پرسید «این چه نوع حمله هسته‌ای است؟» اگر رئیس جمهوری در ایالات متحده از سلاح‌های کمی استفاده کند، در کرملین به او لقب «مرغ» می‌دهند. مشکلی که کیسینجر به خوبی از آن خبر داشت، این بود که هرگز نمی‌توان مطمئن بود که شوروی به هر نوع حمله هسته‌ای آمریکا پاسخی محدود دهد.

دیدگاه‌های کیسینجر در مورد تسلیحات هسته‌ای، منتقدان محافظه‌کار او، به‌ویژه آن‌هایی را که در پنتاگون بودند، تحت فشار قرار داد. آنها به ویژه از نحوه رویکرد کیسینجر در مذاکرات محدودیت تسلیحات استراتژیک SALT، که در نوامبر 1969 آغاز شد و راه را برای اولین توافقنامه کنترل تسلیحاتی بزرگ ایالات متحده و شوروی هموار کرد، خشمگین شدند. در سپتامبر 1975، آژانس اطلاعات دفاعی گزارش اطلاعاتی ده صفحه‌ای را منتشر کرد که در آن ادعا می‌کرد که اتحاد جماهیر شوروی بدبینانه در تعهدات خود به توافق محدودیت تسلیحات استراتژیک تقلب می‌کند تا تسلط هسته‌ای خود را بالا برد. این بحث دوباره در آخرین روزهای دولت فورد شعله‌ور شد، آن زمان گزارش‌های سیا و آژانس اطلاعات دفاعی حاکی از آن بود که مسکو در مورد سلاح‌های هسته‌‌ای به دنبال برتری است، نه برابری. مقامات دولتی ادعا کردند که کیسینجر این را می‌دانست، اما تصمیم گرفته بود آن را نادیده بگیرد.

این انتقادات کاملا هم اشتباه نبود. شوروی قبلا در اواخر دهه 1960 در تعداد خام موشک‌های بالستیک قاره‌پیما به برابری با آمریکا دست یافته بود و تا سال 1970 از نظر مگاتوناژ پیشتازی بزرگی به دست آورده بود. برخی از این موشک‌های قاره‌پیما حامل‌های بزرگ و چندگانه با قابلیت هدف‌گیری مجدد داشتند که می‌توانست خوشه‌ای از کلاهک‌ها را به سمت بیش از یک هدف شلیک کند. اما در سال 1977 ایالات متحده برتری پنج به یک را در موشک‌های بالستیک زیردریایی حفظ کرد. مزیت ایالات متحده در سلاح‌های هسته‌ای حامل بمب‌افکن حتی بیشتر بود: 11 به یک. و مسکو هرگز نتوانست به دستیابی به موشک‌های بالستیک کافی نزدیک شود که برای حمله به مراکز هسته‌ای ایالات متحده لازم بود و می‌توانست واکنش واشنگتن را در صورت حمله‌ هسته‌ای غیرممکن کند. در واقع، مصاحبه با افسران ارشد شوروی پس از جنگ سرد نشان داد که در اوایل دهه 1970، رهبران نظامی این تصور را رد کرده بودند که اتحاد جماهیر شوروی می‌تواند در جنگ هسته‌ای پیروز شود. رشد بعدی زرادخانه هسته‌ای کشور عمدتا نتیجه جبر مجموعه نظامی-صنعتی بود.

کیسینجر تا حدی دیدگاه همتایان شوروی خود را داشت. دیدگاه او از دهه 1950 این بود که یک جنگ جهانی هسته‌ای تمام عیار فاجعه‌بارتر از آن است که کسی برنده از آن خارج شود. بنابراین، جزئیات اندازه و کیفیت زرادخانه‌های هسته‌ای دو ابرقدرت، بسیار کمتر از راه‌هایی که دیپلماسی تنش‌زدایی می‌توانست خطر آرماگدون را کاهش دهد، او را به وجد می‌آورد. او همچنین معتقد بود که، با توجه به اینکه اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی بسیار کوچکتر از اقتصاد ایالات متحده است، برابری هسته‌ای شوروی در نهایت ناپایدار خواهد بود. کیسینجر در یک سخنرانی در سال 1976 گفت: «پایگاه اقتصادی و فناوری که زیربنای قدرت نظامی غرب است، از نظر اندازه و ظرفیت نوآوری بسیار برتر [از همتای شوروی] است». وی افزود: «ما از رقابت هیچ ترسی نداریم: اگر رقابت نظامی وجود داشته باشد، ما قدرت دفاع از منافع خود را داریم، اگر رقابت اقتصادی وجود داشته باشد، ما مدت‌ها پیش در آن پیروز شده‌ایم».

نبرد را باخت، در جنگ پیروز شد

محافظه‌کاران به دلایلی فراتر از تحمل ظاهری او در برابر برابری هسته‌ای شوروی، به کیسینجر اعتراض کردند. هاکس استدلال کرده که کیسینجر بیش از حد آماده بود که شخصیت ناعادلانه نظام شوروی را بپذیرد؛ روی دیگر سکه شکایت لیبرال‌ها بود مبنی بر اینکه او بیش از حد آماده بود تا شخصیت ناعادلانه دیکتاتوری‌های دست راستی را تحمل کند. این موضوع به دلیل محدودیت‌های شوروی برای مهاجرت یهودیان و برخورد با مخالفان سیاسی شوروی، مانند الکساندر سولژنیتسین، نویسنده، مطرح ‌می‌شد. کیسینجر با توصیه به رئیس جمهور جرالد فورد برای عدم ملاقات با سولژنیتسین به‌هنگام ورود او به ایالات متحده در دهه 1970 (که از اتحاد جماهیر شوروی بیرون رانده شده بود)، محافظه‌کاران را خشمگین کرد.

سولژنیتسین به یکی از سرسخت‌ترین مخالفان کیسینجر تبدیل شد. این رمان‌نویس در سال 1975 می‌گوید: «صلحی که هرگونه خشونت وحشیانه و هر مقدار هنگفتی از آن را علیه میلیون‌ها نفر تحمل می‌کند، حتی در عصر هسته‌ای نیز هیچ گونه عظمت اخلاقی ندارد». او و دیگر منتقدان محافظه‌کار استدلال می‌کردند که کیسینجر از طریق تنش‌زدایی صرفا امکان گسترش کمونیسم شوروی را فراهم کرده است. سقوط سایگون در سال 1975، فرود رفتن کامبوج در جهنم دیکتاتوری کمونیستی پل پوت، مداخله کوبا و شوروی در مناقشه پسااستعماری آنگولا، به نظر می‌رسید که همه این‌ها و دیگر شکست‌های ژئوپلیتیک ادعای این منتقدان را تایید می‌کنند. ریگان در سال 1976 در حالی که علیه فورد در انتخابات مقدماتی ریاست جمهوری جمهوری خواهان مبارزه می‌کرد، اعلام کرد: «من به صلحی که آقای فورد از آن صحبت می‌کند، به اندازه هر مردی اعتقاد دارم. اما در جاهایی مانند آنگولا، کامبوج، و ویتنام، صلحی که آنها می‌شناسند آرامش قبر است. تنها چیزی که من می‌توانم ببینم این است که سایر کشورهای جهان چه می‌بینند: فروپاشی اراده آمریکا و عقب‌نشینی قدرت آمریکایی‌ها».

برخلاف ادعای برتری هسته‌ای شوروی، کیسینجر هرگز انکار نکرد که توسعه‌طلبی شوروی در جهان سوم تهدیدی برای تنش‌زدایی و قدرت ایالات‌متحده است. او در یک سخنرانی در نوامبر 1975 گفت: «زمان رو به پایان است؛ ادامه سیاست مداخله جویانه باید ناگزیر روابط دیگر را تهدید کند. ما در حل و فصل منازعات انعطاف‌پذیر بوده و همکاری خواهیم کرد. اما هرگز اجازه نمی‌دهیم تنش‌زدایی به یک مزیت یک‌جانبه طفره‌روی تبدیل شود». اما واقعیت این بود که در غیاب حمایت کنگره- چه برای دفاع از ویتنام جنوبی و چه برای دفاع از آنگولا- دولت فورد چاره‌ای جز پذیرش گسترش نظامی شوروی یا حداقل پیروزی‌های نیابتی شوروی نداشت. کیسینجر در دسامبر 1975 گفته بود: «منازعات داخلی ما، ما را هم از توانایی ایجاد انگیزه‌هایی هم‌چون محدودیت‌های تجاری برای معتدل کردن شوروی باز می‌دارد و هم از توانایی مقاومت در برابر تحرکات نظامی اتحاد جماهیر شوروی مانند آنگولا محروم می‌کند».

البته می‌توان در این باره بحث کرد که کیسینجر تا چه اندازه حق داشت که ادعا کند با ادامه حمایت کنگره از کمک‌های ایالات متحده، ویتنام جنوبی و حتی آنگولا ممکن بود از کنترل کمونیست‌ها نجات پیدا کنند. اما شکی نیست که کیسینجر به توقف گسترش سیستم‌ شوروی اهمیت می‌داد. او در سال 1974 گفته بود: «ضرورت تنش‌زدایی آنطور که ما تصور می‌کنیم منعکس کننده تایید ساختار داخلی شوروی نیست. ایالات متحده همیشه با همدردی و با قدردانی فراوان به بیان آزادی اندیشه در همه جوامع توجه کرده است.» اگر کیسینجر از پذیرفتن سولژنیتسین امتناع کرد، به این دلیل نبود که کیسینجر نسبت به مدل شوروی مدارا کرده بود. به این دلیل بود که او معتقد بود که واشنگتن می‌تواند با حفظ روابط کاری با مسکو دستاوردهای بیشتری داشته باشد.

و در این مورد، مطمئنا حق داشت. تنش‌زدایی با کاهش تنش‌ها در اروپا و سایر نقاط جهان به بهبود زندگی حداقل برخی از مردم تحت حاکمیت نظام کمونیستی کمک کرد. مهاجرت یهودیان از اتحاد جماهیر شوروی در دوره‌ای افزایش یافت که کیسینجر به طور قاطع مسئول تنش‌زدایی بود. پس از آن که سناتور دموکرات، هنری اسکوپ جکسون از واشنگتن و دیگر جنگ‌طلب‌های کنگره با جلوگیری از توافق تجاری ایالات متحده و شوروی به دنبال فشار علنی بر مسکو برای آزادی بیشتر یهودیان بودند، مهاجرت کاهش یافت. در تابستان 1975 منتقدان محافظه‌کار کیسینجر شدیدا با امضای توافق‌نامه هلسینکی توسط ایالات متحده مخالف بودند و استدلال می‌کردند که این توافق‌نامه نشان‌دهنده تصویب فتوحات شوروی پس از جنگ در اروپا است. اما با واداشتن رهبران اتحاد جماهیر شوروی به تعهد به رعایت برخی حقوق اولیه مدنی شهروندان خود به عنوان بخشی از این توافقنامه- تعهدی که آنها قصد نداشتند به آن عمل کنند- این توافق در نهایت مشروعیت حکومت شوروی در اروپای شرقی را از بین برد.

هیچ یک از این حقایق نمی‌تواند حرفه دولتی کیسینجر را محفوظ بدارد. به محض اینکه فورد کنار رفت، وزیر امور خارجه او نیز رفت و دیگر هرگز به این مقام عالی بازنگشت. اما مفهوم استراتژیک اصلی کیسینجر برای سال‌های آینده، از جمله در زمان منتقدان اصلی تنش‌زدایی، کارتر و ریگان، به ثمر نشست. کارتر از نیکسون، فورد و کیسینجر انتقاد کرده بود که در واقع‌گرایی به اندازه کافی محکم نیستند، اما مشاور امنیت ملی خودش، زبیگنیو برژینسکی، او را متقاعد کرد که با مسکو سخت بگیرد. در پایان سال 1979، کارتر مجبور شد به شوروی هشدار دهد که نیروهای خود را از افغانستان خارج کند، در غیر این صورت با «عواقب جدی» مواجه خواهد شد. ریگان، به نوبه خود، در نهایت تنش‌زدایی را به عنوان سیاست خود در همه موارد به جز نام [آن] پذیرفت و در واقع فراتر از آنچه کیسینجر برای کاهش تنش‌ها انجام می‌داد، رفت. ریگان در پیگیری خود برای ایجاد روابط نزدیک [با شوروی]، موافقت کرد که زرادخانه هسته‌ای واشنگتن را بسیار بیشتر از آن چیزی که حتی کیسینجر تصور می‌کرد، کاهش دهد. «دوران کیسینجر» با خروج او از دولت در ژانویه 1977 به پایان نرسید.

اگر چه چنین مسائلی آن زمان فراموش شده بود، اما این حقیقت را معاصران آگاه‌تر کیسینجر تشخیص داده بودند. برای مثال، مفسر محافظه‌کار، ویلیام سافایر، خاطرنشان کرده بود که در دولت ریگان «کیسینجریان» و «دتنتنیک‌ها» [تنش‌زدایی‌ها] با چه سرعتی نفوذ کرده، حتی اگر کیسینجر خود را از این دولت دور نگه داشت. در واقع، دولت ریگان چنان [با سیاست کیسینجر] سازگار شد که اکنون نوبت کیسینجر بود که ریگان را به نرمی بیش از حد متهم کند در قبال واکنشی که ریگان در مقابل اعمال حکومت نظامی در لهستان داشت. کیسینجر با طرح خط لوله‌ای برای انتقال گاز طبیعی از اتحاد جماهیر شوروی به اروپای غربی مخالفت کرد، به این دلیل که غرب را «بسیار بیشتر از امروز در معرض دستکاری سیاسی قرار می‌دهد». (معلوم شد که این هشدار پیش‌بینی‌ درستی بود.) و در سال 1987، نیکسون و کیسینجر در صفحه اول لس‌آنجلس تایمز به آمادگی ریگان برای انجام معامله با میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، هشدار دادند، معامله‌ای که بر اساس آن این دو دولت از شر تمام تسلیحات هسته‌ای میان‌برد خود خلاص می‌شدند. جورج شولتز، وزیر امور خارجه، به چنین انتقاداتی پاسخی آشکار داد: «ما اکنون فراتر از تنش‌زدایی هستیم.»

تنش‌زدایی 2

با توجه به مشکلاتی که ایالات متحده در آغاز سال 1969 با آن مواجه بود، تنش‌زدایی که کیسینجر از آن دم می‌زد منطقی بود. واشنگتن که قادر به شکست دادن ویتنام شمالی نبود، گرفتار رکود تورمی شده بود، و عمیقا بر سر همه چیز از روابط نژادی گرفته تا حقوق زنان در این کشور اختلاف وجود داشت، بنابراین قادر نبود با مسکو بازی سختی را آغاز کند. در واقع، اقتصاد ایالات متحده در دهه 1970 در شرایطی نبود که قادر باشد افزایش هزینه‌های دفاعی را هم تحمل کند. (تنش‌زدایی یک منطق مالی نیز داشت، اگرچه کسینجر به ندرت به آن اشاره می‌کرد.) تنش‌زدایی به معنای آن‌چیزی که منتقدان کیسینجر ادعا می‌کردند، در آغوش گرفتن، اعتماد به یا مماشات با شوروی نبود. همچنین به معنای اجازه دادن به شوروی برای دستیابی به برتری هسته‌ای، کنترل دائمی بر اروپای شرقی، یا امپراتوری در جهان سوم نبود. معنای آن شناخت محدودیت‌های قدرت ایالات متحده، کاهش خطر جنگ داغ هسته‌ای با استفاده از ترکیبی از چماق و هویچ و خرید زمان برای بهبود [اقتصادی] یافتن ایالات متحده بود.

این رویکرد کار کرد. واقعیت این است که کیسینجر «فاصله مناسب» بین خروج ایالات متحده از ویتنام جنوبی و غلبه شمال ویتنام بر جنوب را تضمین نکرد، فاصله‌ای که او امیدوار بود به اندازه کافی طولانی باشد تا آسیب به اعتبار و شهرت واشنگتن را محدود کند. اما تنش‌زدایی به ایالات متحده این امکان را داد که در داخلْ کشور خود را دوباره سازماندهی کند و استراتژی جنگ سرد را تثبیت کند. اقتصاد ایالات متحده خیلی زود با چنان نوآوری‌هایی توسعه پیدا کرد که اتحاد جماهیر شوروی هرگز نمی‌توانست چنین کند، و دارایی‌های اقتصادی و فناوری فراهم آمد که باعث پیروزی واشنگتن در جنگ سرد شد. از سویی تنش‌زدایی به شوروی هم طنابی داد که با آن خود را حلق آویز کنند. آنها که از موفقیت‌های خود در آسیای جنوب شرقی و جنوب آفریقا جسورتر شده بودند، یک سری مداخلات اشتباه و پرهزینه را در جهان کمتر توسعه یافته انجام دادند که در حمله آنها به افغانستان در سال 1979 به اوج رسید.

با توجه به موفقیت‌های تنش‌زدایی که در این شرایط به ندرت به رسمیت شناخته شده است، باید پرسید که آیا امروز ایالات متحده می‌تواند درس‌هایی بیاموزد که در رقابتش با چین به کار آید. کیسینجر قطعا چنین اعتقادی داشت. او در حالی که در سال 2019 در پکن سخنرانی می‌کرد، اعلام کرد که ایالات متحده و چین قبلا «در دامنه یک جنگ سرد» قرار داشتند. در سال 2020، در بحبوحه همه‌گیری کووید-19، او آن را به «گذرگاه‌های کوهستانی» ارتقا داد. و یک سال قبل از مرگش، هشدار داد که جنگ سرد جدید خطرناک‌تر از جنگ اول خواهد بود، زیرا پیشرفت‌هایی در فن‌آوری، مانند هوش مصنوعی، این تهدید را به وجود آورده که سلاح‌ها را نه تنها سریع‌تر و دقیق‌تر به هدف بزنند، بلکه به طور بالقوه این سلاح‌ها را خودکارتر می‌سازد. او از هر دو ابرقدرت خواست تا هر زمان که ممکن است برای محدود کردن خطرات وجودی این جنگ سرد جدید؛ و به ویژه برای جلوگیری از یک رویارویی بالقوه فاجعه‌آمیز بر سر وضعیت مورد مناقشه تایوان، همکاری کنند.

بسیاری از کارشناسان همانند آنچه در دهه 1970 معمول بود، این رویکرد را در بحث جاری در مورد سیاست ایالات متحده در قبال چین به باد انتقاد گرفته‌اند. البریج کولبی، متفکر بزرگ نسل جدید استراتژیست‌های محافظه‌کار، به دولت بایدن توصیه کرده است که «استراتژی انکار» را در دستور کار قرار دهد تا چین را از به چالش کشیدن نظامی وضعیت موجود باز دارد، وضعیتی که در آن تایوان از خودمختاری عملی و دموکراسی پیشرفته برخوردار است. در برخی مواقع، به نظر می‌رسد که دولت بایدن خود سیاست نیم‌قرنی تایوان مبنی بر ابهام استراتژیک را زیر سوال می‌برد، که در آن ایالات متحده مشخص نمی‌کند که آیا از نیروی نظامی برای دفاع از جزیره استفاده خواهد کرد یا خیر. و تقریبا یک اجماع دو حزبی وجود دارد که دوره قبلی تعامل با پکن یک اشتباه بوده است، بر این فرض اشتباه استناد می‌کند که افزایش تجارت با چین به طور جادویی سیستم سیاسی آن را آزاد می‌کند.

با این حال هیچ دلیل موجهی وجود ندارد که چرا ابرقدرت‌های زمان ما، مانند پیشینیانشان در دهه‌های 1950 و 1960، باید 20 سال سیاست قبول مخاطره را پیش از گذراندن مرحله تنش‌زدایی جنگ سرد خود تحمل کنند. تنش‌زدایی 2 (Detente 2.0) مطمئنا به اجرای نسخه جدیدی از بحران موشکی کوبا بر فراز تایوان ارجحیت دارد، اما با نقش‌های وارونه: دولتِ کمونیستی جزیره مورد مناقشه مجاور را محاصره می‌کند و ایالات متحده مجبور به اجرای محاصره با همه خطرات است. این همان چیزی است که کیسینجر در آخرین سال زندگی طولانی خود به آن اعتقاد داشت. این انگیزه اصلی برای سفر آخر او به پکن بلافاصله پس از تولد 100 سالگی‌اش بود.

مانند تنش‌زدایی 1، تنش‌زدایی جدید به معنای مماشات با چین نیست، چه رسد به اینکه انتظار داشته باشیم این کشور تغییر کند. این به معنای شرکت در بی‌شمار مذاکره است: مذاکره در مورد کنترل تسلیحات (که به شدت مورد نیاز است زیرا چین دیوانه‌وار نیروهای خود را در هر حوزه‌ای افزایش می‌دهد)؛ مذاکره درباره تجارت؛ در مورد انتقال فناوری؛ تغییر اقلیم و هوش مصنوعی؛ و مذاکره درباره فضا. این مذاکرات همانند مذاکرات محدودیت تسلیحات استراتژیک SALT، طولانی و خسته کننده و شاید حتی بی‌نتیجه خواهد بود. اما این مذاکرات «نشست‌های رو در رو» خواهند بود که وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا، عموما آن را به جنگ ترجیح می‌داد. در مورد تایوان، ابرقدرت‌ها می‌توانند بدتر از تکان دادن گرد‌وخاک وعده‌های قدیمی خود عمل کنند، که کیسینجر بر سر آنها سخت کوشیده بود، تا بر سر عدم توافق به توافق برسند.

تنش‌زدایی البته معجزه نمی‌کند. در دهه 1970، این رویکرد هم اشباع خرید داشت [بیش از ارزش واقعی آن دیده شد] هم اشباع فروش [کمتر از ارزش واقعی آن دیده شد]. این سیاست بی‌تردید برای ایالات متحده زمان خرید، اما این یک استراتژی در بازی شطرنج بود که احتمالا مستلزم فداکاری بیش از حد بی‌رحمانه درباره مهره‌های کوچک‌تر بازی بود. همانطور که یکی از تحلیلگران شوروی که از مخالفت ایالات متحده با مداخله کشورش در آنگولا متحیر شده بود، اظهار داشت: «شما آمریکایی‌ها سعی کردید مواد ضدتنش را مانند مواد شوینده بفروشید و ادعا کردید که هر کاری که یک شوینده می‌تواند انجام دهد را انجام می‌دهد.»

منتقدان در نهایت موفق شدند این اصطلاح را مسموم کنند. در مارس 1976، فورد استفاده از آن را در مبارزات انتخاباتی مجدد خود ممنوع کرد. اما هرگز یک جایگزین قابل اجرا برای آن وجود نداشت. کیسینجر در پاسخ به این سوال که آیا او یک اصطلاح جایگزین دارد یا خیر، پاسخی بدبینانه داد. او گفت: «من دور خودم می‌چرخم تا یکی را پیدا کنم. کاهش تنش‌ها، تخفیف تنش‌ها. ممکن است دوباره با کلمه قدیمی روبرو شویم.»

امروز، دولت بایدن یکی برای خود یافته است: «ریسک‌زدایی». این کلمه فرانسوی نیست، اما چندان هم انگلیسی نیست. اگرچه نقطه شروع این جنگ سرد به دلیل وابستگی متقابل اقتصادی بسیار زیاد ابرقدرت‌های امروزی متفاوت از گذشته است، اما استراتژی بهینه احتمالا در اساس مانند قبل باشد. اگر قرار است تنش‌زدایی جدید به باد انتقاد گرفته شود، باز هم منتقدان نباید آن را به گونه‌ای بیان کنند که تنش‌زدایی کیسینجر اغلب توسط دشمنان متعدد او و به نادرست معرفی می‌شد، اما همانند ریگان در اتاق بحران اساسا همان کار انجام می‌شد.

برچسب ها
مشاهده بیشتر

فاطمه لطفی

• فوق لیسانس مهندسی محیط زیست • خبرنگار تخصصی انرژی • مترجم کتابهای عطش بزرگ، تصفیه پسابهای صنعتی، تصفیه آب، استفاده مجدد از آبهای صنعتی، فرایندها و عملیات واحد در تصفیه آب و ساز و کار توسعه پاک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن